ویلا پارت4
4
ادوارد در باشگاه بود. كارهايش را انجام داد و قصد خارج شدن از ان جا را داشت كه موبايلش زنگ خورد. جواب داد.
ادوارد:
- بله؟
- سلام عشقم.
با شنيدن صداي آلیس نفسش را فوت كرد و گفت:
- سلام.
- خوبي عزيزم؟ كجايي؟
با حرص درِ باشگاه را بست و قفلش كرد:
- خوبم، باشگام، دارم مي رم خونه.
- مي خوام ببينمت ادوارد.
ادوارد:
- واسه چي؟
- واسه چي نداره! خب دلم برات تنگ شده.
پوزخند زد و گفت:
- دلت تنگ شده؟ خب بده يكي گشادش كنه.
- كارِ خودته، دلم فقط تو رو مي خواد.
گوشي را با فاصله از گوشش نگه داشت و زير لب ادايش را دراورد:
-دلم فقط تو رو ميخواد. هه ، اره جون عمهات.
- الو... الو... ادوارد چرا جوابم رو نمي دي؟
گوشي را به گوشش چسباند و گفت:
- كجايي؟
خنديد:
- همون پارك هميشگي عزيزم. زير همون الاچيقي كه عاشقشم.
بي حوصله گفت:
- خيلي خب، تا نيم ساعت ديگه اون جام.
آلیس با ذوق جواب داد:
- واي عزيزم، خوشحال شدم. زود بيا، منتظرتم.
ادوارد:
- باي.
- باي عشقم.
گوشي را گذاشت توي جيبش و سوار ماشين شد. تمام راه به آلیس فكر مي كرد، به اين كه چه طور از سر خود بازش كند. يك سال پيش با هم اشنا شده بودند. آلیس خودش به ادوارد زنگ زده و چند باري هم پيامك فرستاده بود. با اين كار ادوارد راترغيب به اين رابطه مي كرد. اوايل قصد هيچ كدام ازدواج نبود. تنها يك دوستي ساده، ولي بعد از مدتي آلیس حرف ازدواج را پيش كشيد.ادوارد مخالف بود، ولي آلیس سرِ ناسازگاري مي گذاشت و مي گفت عاشقش است. آلیس دختري نبود كه ادوارد براي ازدواج، او را در نظر داشته باشد. براي دوستي ساده خوب بود ولي ازدواج، نه. روز به روز اين موضوع بيشتر كش داده مي شد و هر بار ادوارد در پي بر هم زدن اين رابطه بود. امروز بايد تكليفش را مشخص مي كرد. راه اين دو از هم جدا بود. نه ادوارد قصد ازدواج داشت و نه آلیس دختر مورد نظرش بود. ماشينش را كناري پارك كرد و پياده شد.
آلیس زير همان الاچيقي كه هميشه با هم قرار مي گذاشتند نشسته بود. ادوارد با ديدنش اخم كرد. به طرفش رفت. همه ي حواس آلیس به، رو به رو بود. ادوارد مسير نگاهش را دنبال كرد. درست رو به رويشان، دختر و پسري جوان كنار هم نشسته بودند. نگاه بي تفاوتي به انها انداخت و به آلیس نگاه كرد. با تك سرفه ي ادوارد، آلیس از جا پريد. با ترسي مبهم به ادوارد نگاه كرد. به سرعت از جا بلند شد و رو به رويش ايستاد.
- سـ... سلام عشقم. چه زود اومدي!
ادوارد:
- مي خواستم باهات حرف بزنم.
- چه خوب، اتفاقا منم مي خواستم باهات حرف بزنم. بشين.
هر دو نشستند. ادوارد نفس عميقي كشيد و نيم نگاهي به اطرافش انداخت.
ادوارد:
- چه قدر خلوته.
- اره، مثل هميشه جاي دنجيه.
نگاهش را كامل به آلیس دوخت، ولي ظاهرا حواس آلیس پيش او نبود. گاهي نيم نگاهي به رو به رو مي انداخت، رنگش هم كمي پريده بود.
ادوارد:
- حالت خوبه؟
- هان؟ اره، اره خوبم. خب حرفت رو بزن.
ادوارد:
- حرف زيادي ندارم، توي يه جمله مي گم. مي خوام ديگه با هم رابطه اي نداشته باشيم.
اين بار همه ي حواس آلیس به او جمع شد. با چشماني گرد و متعجب گفت
- چــــي؟! تو چي گفتي ادوارد؟!
ادوارد با خونسردي كامل گفت:
- مي دوني كه خوشم نمياد جمله ام رو دو بار تكرار كنم. گفتم ديگه نمي خوام رابطه اي با هم داشته باشيم.
- اخه چرا؟! چيزي شده؟!
ادوارد:
- نه، چيزي نشده و قرار نيست هم بشه. ما با اين رابطه ي دوستي راه به جايي نمي بريم. آلیس، بهتره تمومش كنيم. يه مدت دوستان خوبي براي هم بوديم، ولي حالا كه ديد تو نسبت به دوستيِ ساده مون تغيير كرده و حرف از ازدواج مي زني، من لزومي نمي بينم كه ادامه اش بديم. تا وضع بدتر نشده، تمومش مي كنيم.
اشك در چشمان آلیس حلقه بست و گفت:
- ولي ادوارد، من عاشقت شدم، نمي تونم فراموشت كنم. باشه، ديگه ازت نمي خوام ازدواج كنيم، ولي تنهام نذار.
اخم هايش را در هم كشيد و گفت:
- ولي من حسي به تو ندارم آلیس. حسي هم كه يك طرفه باشه به درد نمي خوره. اين جوري هم تو اذيت مي شي هم من. پس بيشتر از اين كشش نده و تمومش كن.
- چرا نمي فهمي ادوارد؟ دارم بهت مي گم دوستت دارم، من بدون تو مي ميرم. مي خوام باهات باشم، هر طور كه تو بخواي. بـ...
نگاه پر از خشم ادوارد باعث شد آلیس ساكت شود.
غريد:
- آلیس، يه بار ديگه بگو چه غلطي كردي؟ هــــان؟ با توام.
آلیس با ترس نگاهش كرد. ادوارد در همان حالت ادامه داد:
- ببين بهت چي مي گم. من اگر دنبال اين كثافت كاريا بودم ازت نمي خواستم راهمون رو از هم سوا كنيم. به بهترين شكل ممكن ازت سوء استفاده مي كردم بعد هم ولت مي كردم و بهت مي گفتم هري، حالا اين جا نشستي و خودت با بي شرمي به من...
ادامه نداد و با حرص نفسش را فوت كرد. دستي بين موهايش كشيد.
آلیس با صدايي لرزان گفت:
- بـ... باشه ادوارد، اصلا غلط كردم. نبايد اين حرف رو مي زدم، ولي نمي خوام ولت كنم، نمي خوام.
- به بـه! ببين كي اين جاست! الی خودتي؟!
نگاه ادوارد و آلیس به ان مرد جوان جلب شد. رنگ از رخ آلیس پريد. با وحشت به او نگاه مي كرد.
- تـ... تو... تو اين جا.
ادوارد نگاه مشكوكي به انها انداخت.
رو به آلیس پرسيد:
- مگه مي شناسيش؟
سكوت كرد ولي مرد گفت:
- چرا نشناسه؟! مثلا دوست پسرشم.
دلناز:
- خفه شو ایلیا.
ادوارد پوزخند زد و گفت:
- نه چرا خفه شه؟ بذار بگه، موضوع تازه داره جالب مي شه.
ایلیا:
- مي شه بپرسم شما نسبتت با الی چيه؟!
ادوار با همان پوزخند بر لب از جا بلند شد و ارام به شانه ي ایلیا زد.
ادوارد:
- من هيچ كسش نمي شم، خيالت تخت. اين شما و اين هم دوست دختر با وفات.
و با دست به آلیس اشاره كرد.
آلیس به التماس افتاد:
- ادوارد برات توضيح مي دم. موضوع من و ایلیا جدي نيست. ما...
ادوارد دستش را بالا اورد و با جديت گفت:
- ساكت شو. لازم نيست چيزي رو براي من توضيح بدي، تا تهش رو خوندم. خوشحالم راهمون جدا شد. از اول هم مي دونستم ما به درد هم نمي خوريم كه گفتم نبايد كارمون به ازدواج بكشه.
ایلیا يقه ي ادوارد را گرفت و فرياد زد:
- خفه شو مرتيكه. اين اراجيف چيه بلغور مي كني؟
ادوارد با يك حركت دستان ایلیا را از يقه اش جدا كرد و بلندتر از او داد زد:
- بكش كنار دستت رو. من با اين خانم به اصطلاح اليِ شما صنمي ندارم. مي توني از خودش بپرسي.
ایلیا به آلیس نگاه كرد. با خشم گفت:
- راست مي گه؟
آلیس در سكوت تنها به ادوارد خيره شده بود.
ایلیا:
- با تو هستم، اين يارو راست مي گه؟
آلیس كيفش را از روي صندلي الاچيق برداشت و روي شانه اش انداخت. تقريبا با حرص داد زد:
- همتون بريد به درك. اَه!
بعد هم از بينشان رد شد و با قدم هايي بلند به طرف در خروجي پارك رفت. ادوارد هم خواست از كنار ایلیا رد شود كه ایلیا بازويش را گرفت.
ایلیا:
- هي تو! كجا با اين عجله؟
ادوارد:
- عجله ندارم، مي خوام برم رد كارم.
ایلیا:
- خيلي خب، رد كارت هم مي ري. راستش رو بگو، با آلیس چه نسبتي داري؟
ادوارد بازويش را بيرون كشيد و با غيظ گفت:
- هيچي، مي فهمي؟ هيچي. فقط دوست بوديم، يه دوستيِ ساده. اصرار داشت ازدواج كنيم ولي من گفتم نه، چون آلیس اون كسي كه من مي خوام نيست، حالا شير فهم شدي؟
ایلیا زير لب با عصبانيت گفت:
-غلط كرده دختره ي كثافت. اون با منم دوسته! همين ديشب با هم تلفني حرف زديم، دو روز پيش هم رفته بوديم كافي شاپ، نشونش مي دم. تا حالا دختري پيدا نشده ایلیا رو دور بزنه. حاليش مي كنم. هه، فكر كرده.
ادوارد با پوزخند به ایلیا نگاه مي كرد كه به سمت در خروجي پارك مي دويد.
***