به ماه کامل خیره بودن که .........

 

پارت 10

(فردا صبح)

ادرین: ولی بابا من نمیام خونه...... نه نمیخوام.....نمیام.

مری: با صدای داد زدن ادرین بیدار شدم همینطوری داشت حرف میزد که اتیشی شد و گفت : به سلامتتتت

یه ابلفض این چرا اتیشی شدنش ترسناکه؟؟؟ یا خدا

ادرین: به چی فکر میکنی؟

م:از عالم هپروت بیرون پریدم و گفتم:اممممممممم هیچ

آـولی داشتی به یه چیزی فکر میکردیا

م:من ؟ ام: اره میگم کی بود؟

آ-بابام

م: مگه میدونه کجایی؟

آ نه 

م: پس چی؟

آ:گفت بیا  ازخونه مراقبت کن دارم میرم نیویورک 

م: جدا مگه بابات چیکارست؟

آ:نمیشناسی؟؟؟؟؟؟؟

م:نه

آ:طراح مد

م:وایخدای منننننننن من عاشق مدممممممممممم

آ: اره یه یه وقتی میرن نیویورک میخان اونجا کارگاه تولیدی بزنن

م:اها به سلامتی^^ من میرم بیرون تو ام میای؟ 

آ:چجوری میری؟

م:اینطوری

راوی:مری تبدیل شد و به بالکن رفت و پرید اما ایندفعه حس بهتری نسبت به پاریس داشت و اون بد بینی در مورد پدر و مادرش رو نداشت 

..................................................

همون ناشناسه:دارم حسش میکنم یه طعمه قراره اکومایی بشههههههههههههههههههههههههههه

هاه ا ه ا ها ها ها ها ه اه اه 

.......................................................... 

لیدی باگ داشت با نخی که از خونشون اورده بود دستبند میبافت یه مدل خیلی ناناس کت هم بالای ددوکش نشسته بود و با چوبش ور میرفت و تو نت میچرخید(الی:اونا هم پیشرفتنا)

لیدی:تموم شددددددددددد ولی اه خیلی برای دستم بزرگه اوم

و نیم نگاهی به کت انداخت بلند شد و نزدیک او رفت

ل: کت نوار دستتو بده

ک:اوم... چرا؟ چیزی شده؟

ل: بده دیگه یه لحظه

ک: باشه بیا

ل: واییییییییییییی دقیقا اندازه توعه مثل اینکه برای تو درست شده رنگش هم پسرونست اصن واسه خود خودته

ک:واقعا؟ میدیش به من؟ اینهمه زحمت کشیدی؟

ل:نه زیادم سخت نیست بعدا یکی برای خودم میسازم خیلییییییییییییی خوب میمونه تو دست تو

ک:خیلی ممنون

ل:خواهش میکنم قابلی نداشت

راوی:خلاصه کت دستبند مرواریدی بافتی رو توی جیبش گذاشت که.......

همان لحظه در خیابان رو به روی برج ایفل: واییییی چه خبره چی شده......کمک....سرعت اتوبوس خیلی زیاده.......

لیدی باگ که داشت برج ایفلو دید میزد متوجه شد یه اتوبوس با سرعت بسیار بالایی در حرکته و یه پیرزن داره از خیابون رد میشه و اصن حواسش نیس

ل:کت کتتتتتتتتتتت بیا دس به کار شیم

ر(از این به بعد این علامت اینه که راوی داره میحرفه):کت چوب دستیشو بلند کرد وبین دو تا چراغ کنار خیابون که دو متر دور تر از اتوبوس با سرعت زیاد بود گذاشت لیدی هم از پشت یویو شو به اتوبوس گسر داد و با تمام زورش کشید که سرعتش کم بشهبعد ازیه لحظه فشار خیلی زیاد اتوبوس وایساد.کت دست افراد داخل اتوبوسو گرفت و پیادشون کردظاهرا مشکل از راننده بود که خوابش برده بود

لیدی باگ رو بهروی راننده ایستاد وگفت:اقا معذرت میخوام اگه خوابتون میومد میزدید کنار و میخوابیدید خب اگه از دفعهی بعد همچین کاری کنید  جان مسافران هم در خطر میافته لطفا رعایت کنین ممنون

مرد که معلوم بود داره از حرص منفجر میشه سرش رو به نشانه تایید تکان داد و رفت

لیدی:اوف بخیر گذشتا 

ک: اره واقعا راستی ممنون به خاطر دست بند

ل: خواهش میکنم بابا

ر:مرد راننده با هجوم به سمت کافه رفت صندلیکه اصلا در دید نبود را انتخاب و روی ان نشست و لبش را میجوییدکه......

..................................................

خب گایز تموم شد  کم بود؟

امیدوارم لذت ببرید 

پارت بعدی  ده تا کامنت 

اگه هم نشد پنجشنبه میدم

گود بای اوری بادیییییییییییییییییییییییی