☆از زبان ادرین☆

اُفففف من هرکاری میکنم این عصبانی میشه کمک میکنم عصبانی میشه کمک نمیکنم بازم عصبانی میشه چیکار کنم یه لیوان اب خوردم و رفتم توی اتاقم.کاگامی ازم پرسید که چرا نیومدم هتل منم بهش گفتم که دوست داشتم و  بهش مربوط نیست. شبم با اینکه چطور دل مرینتو به دست بیارم خوابم برد

*فردا صبح*

♡از زبان مرینت♡

صبح بلند شدمو یه دوش 10 دقیقه ای گرفتمو و یه تاب سفید و یه دامن لی ابی پوشیدم و یه کت ابی هم روش پوشیدم و کفش سفیدمم پوشیدم و موهامم باز دورم ریختم واز عطر همیشگیم زدوم و رفتم پایین

مرینت:صبح خیر

رفتم نشستم داشتیم صبحونه میخوردیم که بابا گابربل گفت:مرینت دخترم ما برای یه پیشنهاد داریم؟

مرینت:چه جور پیشنهادی؟

گابریل:خب از اونجایی که مدیر بخش طراحی ما بارداره و دیگه نمیتونه بیاد و از اونجایی که تو مدرک طراحی داری گفتیم که اگه بخوای تو بشی مدیر بخش طراحی نظرت چیه؟

مرینت:چیییییی.من بشم مدیر بخش طراحی وای باورم نمیشه معلومه که اره چرا نخوام وای باباجون ممنونم رفتم و لپش و بوسیدم

گابریل:اگه میدونستم زودتر بهت میگفتم راستش این پیشنهاد ادرین بود

وقتی اسم ادرین اوند لبخندم محو شد یعنی اون خواسته که من مدیر بخش طراحی بشم اما چرا؟

گابریل:امروز بیا شرکت تا قرارداد و امضا کنیم

مرینت:چشم

بعد از صبحونه رفتم پیش الیا تا این خبر و بهش بدم

مرینت:الو الیا خونه ای

الیا:اره چطور

مرینت:وقتی اومدم بهت میگم

گوشیو قطع کردمو و بعد از 10 دقیقه رسیدم زنگ و زدم که الیا اومد و درو باز کرد

الیا:چی شده دختر

مرینت:وای الیا حتس بزن چی شده

الیا:چمیدونم با لوکا اشتی کردی

مرینت:نه من مدیر بخش طراحی شرکت  بزرگ اگراست شدم

الیا:حالا گفتم چی شده

مرینت:یعنی خوشحال نشدی واقعا که

الیا:آاااا(نشونه جیغ)معلومه که خوشحال شدم ببا بغلم بالاخره به یه دردی خوردی

مرینت:خیلی بیشعوری

الیا:میدونم.راستی کی میری شرکت

مرینت:بابا گفت ساعت1 بیام

الیا:چییی یعنی فقط 3 ساعت وقت داریم زودباش پاشو

مرینت:چرا چی شده

الیا:باید اماده بشیم نکنه میخوای با این لباسا بری

مرینت:اره مگه لباسام چشه

الیا:بابا دختر تو عروس خانواده بزرگ اگراستی یکم شیک باش باید خودتو بزرگ و باوقار نشون بدی  طوری که همه چشمشون به تو باشه

مرینت:باشه.قبوله

*یک ساعت بعد*

بالاخره بعد از یک ساعت الیا به یه لباس راضی شد

الیا:خب حالا نوبت ارایشه

مرینت:نه الیا لطفا بی خیال شو خودم میتونم

الیا:حرف نباشه

*یک ساعت بعد*

الیا:خب تموم شد حالا میتونی چشماتو باز کنی

این واقعا من بودم چقدر عوض شده بودم خوشگل شده بودم

الیا:خب نظرت چیه

مرینت:بدک نیست

الیا:این همه روت کار کردم اونوقت میگی بدک نیست واقعا که

مرینت:شوخی کردم خیلی هم خوب شده مرسی عشقم

الیا:حالا شد افرین

مرینت:وای دیرم شد سریع رفتم و لباسی که انتخاب کردمو پوشیدمو موهامو دورم ریختم و عینک افتابیمم زدمو سوار ماشین شدم و رفتم

(اینم لباس مرینت) جونم دراومد تا پیداش کردم چطوره خوبه

دم شرکت پارک کردمو رفتم داخل همنطور که الیا گفت رفتار کردم خانمانه و باوقار راه رفتم و فقط به جلوم نگاه کردم همه داشتن نگام میکردم رفتم پیش منشیو گفتم:سلام میخواستم اقای اگراست رو ببینم

منشی:وقت قبلی داشتین

مرینت:نه اما شما بگین مرینت اومده خودش میدونه

منشی:چشم.اقای اگراست یکی به اسم مرینت اومده.باشه چشم.بفرمایید

مرینت:ممنون


تقدیم با عشق به بلوط جون

 اینم از این پارت امیدوارم راضی باشین

برای بعدی15 تا نظر

ببخشید که کم بود 6 بار تایپ میکنم هی میپره نمیدونم چرا اگه تونستم امشب از دختر سفیر میدم اگه هم نتونستم فردا دوپارت میدم

دیشب نشستم تا ساعت4 داشتم مینوشتمش بالاخره کاملش کردم
راستی لطفا پیج و کانال منو در روبیکا دنبال کنید ممنون

ایدی پیج=miraculousbb_lou@

ایدی کانال=lou_jean_lenni_kiem@


فعلا بای