1 _ وقتی شب سرده و تو خوابی و نصفه شب از خواب بیدار میشی و میبینی داری یخ میزنی و میبینی پتو از رو تخت افتاده.بعدشم که پتو رو میکشی رو خودت،تا پتو گرم بشه و تو خوابت ببره،صبح شده و باید بیدار شی  (خاطره ی خودم:امروز از خواب که بیدار شدم،دیدم دارم یخ میزنم،پتو رو کشیدم رو خودم و تا خوابم ببره صبح شد)

2 _ وقتی توی مهمونی از مامانت ی سوال میپرسی و بهش میگی آروم جواب بده و اون برعکس،بلند پیش همه جواب میده  (خاطره ی خودم:من از مامانم وسط مهمونی ی سوال پرسیدم و بدبختی سواله خیلی شخصی بود و مامانم بلند جوابش داد)

3 _ وقتی رفتی خونه ی مامان بزرگت اینا یا خونه فامیلاتون و صبح کله سحری بیدار میشه و میبینی همه بیدارن غیر از تو  (خاطره ی خودم: من و پسر عمه ام که ۴ سال ازم کوچیک تره،خواب بودیم که دیدیم همه دارن سر و صدا می کنن.و وقتی هم که پاشدیم،دیدیم همه بیدارن جز ما)

4 _ وقتی مامانت میگه برو بسته ی پستی رو بگیر یا فلان چیز رو تحویل همسایه بده و تو سه ساعت داری با خودت فک می کنی که الان میخوای به همسایه یا پستچی چی بگی  (خاطره ی خودم:منم ی بار رفتم ی چیزی رو تحویل همسایه مون بدم و سه ساعت داشتم با خودم فک میکردم الان به همسایه چی بگم)

5 _ وقتی میخوای چراغ زیرزمین رو خاموش کنی ولی میترسی خاموش کنی  (خاطره ی خودم:بهم گفتن برو چراغ زیرزمین رو خاموش کن،بدبختی اون جا هم خیلی تاریک بود،من خاموش کردم عین جن پریدم رفتم تو خونه از ترس)

6 _ وقتی میخوای ی چیزی رو بفرستی واسه یکی و دستت میخوره واسه ی نفر دیگه میفرستی و وقتی میای پاکش کنی فقط واسه خودت پاک می کنیش  (خاطره خودم:ی بار داشتم توی استیکرام دور میزدم،رسیدم به پک استیکر کیس،اومدم ی نمونه بفرستم واسه دوستم،دستم خورد فرستادم برا دوست مامانم،اومدم که پاکش کنم زدم واسه خودم فقط پاکش کردم)

آیا شما نیز از این تجربه ها و خاطرات داشته اید؟؟؟؟؟ 

تجربه ها و خاطراتتون رو کامنت کنید.

پانیذ جون این پستو پاک نکن،ممنون