ارکیده سیاه (2)10
از زبون ادرین
یواش چشمامو باز کردم بدن مرینت تو دستام حلقه شده بود اونم متقابل دستاش دور گردن و رفتم و نگاهم سر خورد رو لبای قرمزش تصمیم گرفتم بیدارش کنم سرمو بردم جلو لبام رو لباش گذاشتم بهترین مزه ای که ازش زده نمیشم یواش دندونم رو لب پاینیش گذاشتم انگار درد ش اومد اخه دماغش چین داد چقدر بانمک بود میدونستم عمرا بتونم بیدارش کنم یواش از حلقه ی دستای ظریفش بیرون اومدم و رفتم لباس بپوشم
لباسم رو انتخاب کردم و پوشیدمش سمت اتاقی که کار هام رو انجام میدادم رفتم پچ پچ های خدمتکارا رو مینیدم که در مورد حال بد دیروزم حرف میزدن و اینکه یک روزی خوب شده بودم جای تعجب داشت رفتم ست در دفتر رو باز کردم و اولین چهره ای که دیدم چره ی غرق خواب لوکا بود خیلی خسته شده بود تو این چند وقت همه چیز به عهده ی اون بود یواش رفتم جلو زدم رو شونش لوکا لوکاااااااااااا مثل فنر پرید دنبال شمشیرش میگشت برگشت سمتم قبل حرف زدنش گفتم برو تا دوروز دیگه استراحت گفت اما گفتم برو گمشو تا دوروز
دیگه زیر لب غر زد برو باو انگار نه انگار پادشاه اخرین حرکت لگد من به لوکا و فرار اون دور اتاق بود تا اینکه در اتاق محکم باز شد خیلی رسمی خودمو تکون دادم لوکا هم همینطور یه دفعه داد زدم چرا در نمزنید
یه دفعه گوشم پیچ خورد هم زمان اخ منو لوکا بالا رفت نگاهم به فیلکس خورد گفت شما دوتا ادم نمیشید لوکا گفت عالیجناب غلط کردم اقا من استراحت دارم بزارید برم خابم میاد فیلکس خندید لوکا رو ول کرد و رفت نمیدونم باید چه حسی داشته باشم ولی از دیدن دوباره فیلکس خیلی خوشحال بودم
که منو بغل کرد منم متاقبالا بغلش کردم و گفتم دلم برات تنگ شدهه بود داداش
اونم گفت منم همینطور و ولم کرد گفت دیروز چی شد که غش کردی
گفتم از اثرات کار اون عوضی بود فیلکس کاگامی رو نمیشناخت ولی میدونست من به زور مادر باهاش نامزد کردم
فیلکس گفت بیا بریم صبحانه بخور میخواستم گفتم برم مرینت رو بیدار کنم میام خندید و گفت ادریانا سعی داره بیدارش کنه ولی انگار جواب نمیده لبخندی زدم خوابالوی من فیلکس نگاهم کردو گفت خیلی دوسش داری نه ؟ برگشتم و گفتم خیلی بیشتر از خیلی زد پشت کمرم و گفت برو موفق باشی
(این همه شعور و جنتلمنی کجی بود اخی فیلکس چه با ادب *-* *-* *-* *-* *-* )
من سمت اتاقم رفتم تا مرینت رو برای صبحانه بیدار کنم رفتم تو اتاق که ادرینا وبانو میا رو دیدم ادرینا هرچی جیغ میزد فایده نداشت مرینت سرشو برد زیر پتو گفت بزار بخوابم در اتاق رو که بستم نگاه برگشت سمت من ادرینا چشماش برق زد و خودش از من اویزون کرد شروع کرد به تفی کردنم جیغ میزد دادایشییییییی جونم کی برگشتی مرینت قربونت بره مرینت زیر لب گفت تو هم قربون لوکات برو لبخندی زدم ولی ادرینا که داشت جیغ میزد نمیشنید به بانو میا سلام کردم میشه گفت اولین دیدارمون بود اولین بار خیلی دور دیدمش ادرینا از گردنم رفت پایین بالا سر مرینت بالش رو از زیر سرش کشید بیرون که سر مرینت محکم رو تشک فرود ومد ادرینا گفت به خدا بیدار نشی با همین بالش خفت میکنم
دیدیم فایده نداره رفتم جلو تا خودم بیدارش کنم ادرینا تعجب کرد الان که نمیه بیدار بود با یه بوسه به راحتی بیدار میشد سرمو بردم جلو لپشو بوسیدم مثل برق گرفته ها بیدار شد بالش رو از ادرینا گرفت و پرتاپ کرد سمتم داشت غر میزد میا ادرینا رفتن بیرون چون قضیه دیگه جایی برای اونا نداشت
مرینت با خجالت نگاهم میکردم شبیه هلو شده بود یواش بوسیددمش دم عمیقی از موهاش رفتم که مرینت بغلم کرد منم یک دستمو دور کمر و یکی رو پشت سرش گذاشتم که حس کردم داره گریه میکنه از خوم جداش کردم و اشکاش رو دونه دونه بادستام پاک کردم
و بهش خیره شدم و گفتم گریه نکن یگه یادته گفتم عصبی میشم سرو تکون داد و گفتم برو لباسات رو عوض کن بعد تعویض لباس مرینت سمت میز صبحانه رفتیم که با یک پسر بچه و یک دختر کوچولوی با نمک دیدم
یواش سلام کردیم و نشستیم سر سفره مرینت داشت با سوپش بازی میکرد که بهش اخم کردم و گفتم بخور دیگه با صورتی که شبیه بچه چهارساله های لجباز شده بو گفت نوچ یاد اوایل افتادم که چقدر با مرینت بحثم میشد
به خدمتکار گفتم بره جسی رو خبر کنه که برای صبحانه بیاد پایین
بعد از چند دقیقه که صدای سلام جسی اومد و مردمک چشمای مرینت به لرزه دراومد
از زبون مرینت
ا دیدن اون عوضی خاطراتم برام تکرار شد چشمام به شدت تنگ شد بود زوم رو اون اشغال کصافط
اشکم میخواست در بیاد که جلوش گرفتم ادرین سوالی نگاهم میکرد نفس عمیقی کشیدم و از میز فاصله گرفتم همه با تعجب به جای الیم خیره شدن
از زبون ادرین
جسی پوزخندی زد و گفت هنوزم لوس ننر و بلد نیست چطور رفتار کنه اون داشت به مرینت من حرف میزد
اخمی کردم و گفتم بانو جسی احترام خودتون رو نگه دارید و از میز فاصله گرفتم خواستم بلند شم که فیلکس با اخم نگاهم اشاره کرد که بشینیم
رفتم تو اتاق دیدم مرینت نیست ولی فکر کنم تو باغ باشه و بله حدسم درست بود دستاش از صبانیت مت شده بود دستمو گذاشتم رو شونش