🍭عشق خاص🍭___P45
از زبان آدرین
!اگه بخاطر باباته،ميدزدمت_
:و خيلي جدي ادامه دادم
!دو روز كه پيشم باشي باباتم راضي ميشه_
:متعجب گفت
...چي؟؟تو فكر كردي كه من از اون دختراشم؟كه بخوام فرار كنم؟اونم با تويي كه_
:پريدم وسط حرفش
پس بابات و راضي كن!تا من فكر ديگه اي به سرم نزنه _
:نفسش و عميق بيرون فرستاد
!ولي همين تو،من و توفيق اجباري زندگيش ميدونست_
:تو اين شرايط خنديدن سخت بود اما نميخواستم خودم و ببازم كه ريز ريز خنديدم
يعني تو فكر ميكني نميشه كه آدم عاش ق توفيق اجباري زندگيش بشه؟_
:يه تاي ابروش و بالا انداخت
!واسه عاشقي ديگه ديره_
:لپش و كشيدم
ماهي و هروقت از آب بگيري تازست_
:و دير چشمي نگاه يه قسمتايي از بدنش كردم(الکس:منحرفففف)
خوش هيكلي_
!اونم همچين ماهي
!و زدم زير خنده كه انگار متوجه شد و دماغش و تو صورتش جمع كرد و بعد هم صاف نشست رو صندلي
:دوباره ماشين و به حركت درآوردم كه صداي جيغ جيغوش دراومد
!كجا؟من ميخوام پياده شم_
:با خنده سري تكون دادم
مگه قرار نيست از پاریس بري؟بذار قبلش يه كم باهم خوش بگذرونيم _
:و نگاهم و خمار كردم كه ترسيده جواب داد
...چي؟آدرین آگراست من ديگه قرار نيست زن تو بشم پس فكرشم نكن...من_
:از شنيدن حرفاش به خنده افتاده بودم كه يه دفعه ساكت شد و اين بار با جيغ بلند تري گفت
!من ميخوام پياده شم_
:پوفی کشیدم و یه دستم رو جلوی دهنش گرفتم
.عه،آروم باش!انقدرم جیغ نزن،میریم دربند_
که حالا شاهد فرو رفتن دندون هاش توی گوشت دستم بودم که دادم و درآورد و لبخندی ام روی لب خودش نشست با
:چند تا نفس عمیق سعی کردم خودم و آروم کنم که صداش رو شنیدم
.وای که چقدر دلم آلوچه های دربند و میخواد_
:ته دلم برای اینکاراش خیلی تنگ شده بود و همين باعث ذوق كردنم شده بود كه لبخندي تحويلش دادم
!پس با يه آلوچه و بعدشم يه ناهار توپ ميشه دلت و به دست آورد_
:و قبل از اينكه بخواد حرفي بزنه ادامه دادم
هيس!حرف زدي نزديا_
...و مسير دربند و در پيش گرفتم و بعد از دقايقي كه كنار مرینت طولانی يا كوتاه بودنشون و حس نميكردم رسيديم
.با ذوق از ماشین پرید بیرون
!وقتی پیاده شدم و کنارش ایستادم و دستش رو گرفتم تازه یادم اومد که کی و دارم از دست میدم
با اون چشمای جذابش داشت همه جا رو از نظر میگذروند که دستم رو پشت کمرش گذاشتم و همزمان با اين که انتهای
!موهاش به دستم میخورد و يه حس قلقلك مانند تو وجودم رخ ميداد شروع به قدم زدن کردیم
!اونم تو جايي كه خودش بهشت بود و حالا من داشتم كنار يكي از فرشته هاش راه ميرفتم
يه كم كه راه رفتيم ديدم نه،
!احساساتم بيشتر از اون چيزي قلمبه كرده كه بتونم كنترلش كنم
:پس يه دفعه روبه روش وايسادم و بعد از يه لبخند به نظر خودم دلنشين گفتم
...ميدوني مرینت...
:كه سوالي نگاهم كرد و من ادامه دادم
ميدوني چه حسي دارم از اينكه الان كنارم دارمت؟_
:با خنده سرش و تكون داد
!حس همون روزا_
:زير لب نوچي گفتم
حس يه بنده ي خوب،_
!از اون بنده خوباي خدا كه رفتن بهشت و حالا يه حوري خوشگل و مهربون نصيبشون شده
و با لبخند گله گشادي زل زدم بهش كه ديدم برخالف انتظارم بدون اينكه لبخندي رو لبش باشه با چشماي از حدقه
!بيرون زده داره نگاهم ميكنه
:لبخندم تبديل به خنده شد
چيه مگه جن ديدي؟_
:و حالا قبل از اينكه مرینت بخواد جوابي بده يه نفر از پشت سر مچ دست راستم و محكم چسبيد و جواب داد
ب خدا_
!جن نه،من و ديده بنده ي خو
با شنيدن اين صداي كلفت مردونه و البته ناآشنا شوکه شده برگشتم که با مامور هيكلي و گنده گشت ارشاد و زن چادری
!...کنارش رو به رو شدم
:سعي كردم خودم و از اون حالت شوكه شده خارج كنم و يه تاي ابروم و بالا انداختم
جانم؟_
:كه دستم محكم تر گرفته شد
خانم با شما چه نسبتي دارن؟_
:سري تكون دادم و نيم نگاهي به مرینت انداختم
نامزدمه_
:و به دستم اشاره كردم كه ولم كنه اما برخلاف انتظارم با لحن تندي خطاب به مرینت گفت
باهم چه نسبتي دارين؟_
و مرینت كه تته پته افتاده بود و من هرلحظه منتظر گريه زاري و قسم خوردنش بودم كه يه دفعه آب دهنش و قورت داد و
:گفت
!مزاحمه آقا،بي هوا اومده جلوم و گرفته ميگه دوستم داره_
:و مظلومانه نگاه مامور كرد كه با دهن باز زل زدم بهش
م...مرینتتتتت
:كه فقط شونه اي بالا انداخت و مامور زن با اخم گفت
اگه شما يه كم حجابت و رعايت كني همچين اتفاقي توي جامعه نميفته _
‘و سري به نشونه تاسف واسش تكون داد كه حالا من سرحال اومدم و با چشمام بهش گفتم ’خوردي؟خوردي؟
كه مرینت نفسش و عميق بيرون فرستاد و قبل از اينكه حرفي زده بشه من و اون مرد به سمت ماشين گشت ارشاد برد كه
:يهو صداي مرینتو پشت سرم شنيدم
كجا آقا؟شوهر مردم و كجا ميبريد؟_
:و اومد جلومون كه مامور زير لب ’لا الله ال الله‘ي گفت و با خشم جواب داد
تا الان كه مزاحم بود؟_
:مرینت لبخند مزخرفي زد و سري به نشونه ي آره تكون داد
شوهر آدم نميتونه يه وقتايي مزاحم باشه؟_
:و چشم و ابرويي براي مامور اومد كه مامور زن گشت چرخي دور مرینت زد و خطاب به همكارش گفت
!همين كه با پدر مادرشون تماس بگيريم ميفهمن كه مسخره كردن مامور قانون يعني چي_
:و با غضب شماره خانواده هامون و خواست كه مرینت يهو وا رفت و زير لب و طوري كه فقط من بشنوم گفت
...بابام...بابام نه ادرینننن!يه غلطي كن_
...و منتظر نگاهم كرد كه
:بدجنسيم گل كرد و به تلافی اين كاراش خيلي خونسرد گفتم
!آره زنگ بزنيد هم به پدر ايشون و هم پدر خودم_
و لبخند حرص دراري به مرینت زدم كه دندوناش و محكم روهم فشار داد و خشمگين نگاهم كرد كه ابرويي براش بالا
:انداختم و صداي مامور و شنيدم
خيلي خب باهم ميريم کلانتری تا تكليفتون روشن شه _
:و ماشين گست اشاره كرد كه مرینت آروم و طوري كه فقط من متوجه شم گفت
با من لج ميكني آره؟باشه بذار بابام بياد منم بهش ميگم كه به زور من و از خونه ماریا دزديدي آوردي اينجا _
!و رو ازم گرفت كه خودم و كنترل كردم تا نخندم و فقط به مسيرم ادامه دادم
ديگه آب از سرم گذشته بود و واسم فرقي نداشت كه آقا تام بخواد بدونه باهميم و برعكس فكر ميكردم كه اينطوري
!از علاقه ي من به مرینتم يا شايدم مرینت به من مطلع ميشه و دوباره روزاي خوبمون برميگرده
:غرق همين افكار بودم كه رسيديم كنار ماشين و حالا قبل از سوار شدن صداي ناآشنايمردونه اي رو پشت سرم شنيدم
...ادرین؟_
!ع
با تعجب به سمت صدا برگشتم،
خدا بخير كنه اين ديگه كي بود؟
!يه مامور ديگه كه اسم منم ميدونست؟
:متعجب گفتم
شما؟؟؟__
بااایییD: