از زبون تام

عصر شده بود و دیگه باید می‌رفتیم خونه پاشدم و سابین هم بعد من پاشد  خداحافظی کردیم به سمت خونه روانه شدیم

وقتی رسیدیم خونه ،مرینت نبود گفتم :شاید تو اتاقشه

سابین:هر جا که هست وای به حالش ببینم ظرفارو نشسته باشه 

من:سابین جان این چه حرفیه آخه

سابین :همینه که هست

من:باشه بابا تو بردی

و بعد رفتم لباسم در آوردم و لباس خونه ای هامو پوشیدم وبه سمت اتاق مرینت روانه شدم

آروم درو باز کردم ولی با صحنه ای که دیدم اول شوکه شدم و بعد عصبانی 

از زبون کت

بعد از اینکه گرفتمش تو بغلم ،خوابم ببرد 

.........

........

.........

.........

یک دفعه ای تو خواب صداهایی شنیدم که میگفت:من نمیزارم سابین

'تام ولشون کن لطفا

یه بار براش دست باز کردیم پسمون زد بعد الان چیکار میکنه? وای خدا جون

'حالا گذشته ها گذشته تام لطفا شر راه ننداز

دیگه منم که زرنگ دو هزاریم افتاد که چه خبره و این چی پاشدم نشستم رو تخت بعد دیدم مری یک گوشه اتاق نشسته و به خودش میپیچه 

از زبون .................

وای خدای من چجوری آخه الان از اون روز ۴ روز میگذره و من فقط حرص میخوردم آخه چطور تونست?????

واایی نمیفهمم هیچی به عقلم نمیرسه

 

 

 

وایسا همینه چرا اون باشه و من نباشم ?? نه نمیشه من همین الان اقدام میکنم

و سریع پاشدم رفتم به سمت خونه

 

 

مرییییی


پایان 

خب میدونم کمه ولی گفتم که امروز یک پارت دیگه هم میدم 

برای بعدی ۲ نظر 

باییییییی گلکام