قاتل s:1 p:7
༄به نام خدا༄
قاتل☠︎︎
پارت:7
فصل:1
⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟⍟
کت نوار؛
چشم هام رو باز کردم...
هنوز هوا تاریک بود... اه پسره از دستم فرار کرد... بلند شدم.. سرم گیج میرفت به دیوار خودم رو چسبوندم تا نیفتم...
احساس کردم صدایی به گوشم خورد..
.....: کابوس.... کابوس بدترین شکنجه اس... نه ادرین؟
به اطراف نگاه کردم ولی کسی نبود....
.....: بدترین کابوس میتونه... اوه مرگ عزیزانت باشه چطوره کت نوار؟!
صدای قهقهه ی دیوانه وارش باعث شد گوش هام رو بگیرم...
صدای اخ لیدی باگ به گوشم رسید...
سریع به سمت لیدی باگ خیز برداشتم روی زمین افتاده بود و پهلوش خونریزی داشت...
دستش خونی بود... دستش رو گذاشت روی دستم...
لیدی باگ: ک... کت نو.... نوار
سرم رو بالا گرفتم...
کت نوار: این یه کابوسه نه؟ لطفا تمومش کن... خواهش میکنم! خواهش میکنم... هرچی بخوای بهت میدم... فقط لطفا این کار رو با من نکننننن....
.....: از زجر کشیدنت خوشم میاد!
دست لیدی باگ رو توی دستم فشردم...
کت نوار: برمیگردم... طاقت بیار خواهش میکنم...!
بلند شدم از کوچه بیرون رفتم....
.....: فرار.... هه.... فرار راه چاره نیست.... هرجا بری پیشتم آدرین!
باید چیزی پیدا کنم تا جلوی خونریزی لیدی باگ رو بگیرم...
چند قدم دیگه ای برداشتم.... احساس کردم یکی از دور داره نزدیکم میشه... یه دختر بود!
اما قیافه اش رو نمیتونستم ببینم!
سر گیجه ی بدی به سراغم اومد... سرم تیر میکشید...
به سمت دیوار قدم برداشتم.... از دیوار چسبیدم... اون دختره بیشتر نزدیکم شد...
روی زمین نشستم..!
چشم هام رو آروم بستم!
میتونستم حضور دختره رو کنارم حس کنم...
.....: من میتونم نجاتت بدم ولی وقتی که تو هم بهم کمک کنی آدرین!
پایان خواب(😂😂😂💔)
از روی زمین سریع بلند شدم شروع به نفس نفس زدن کردم.... انگار هزاران کیلومتر دویدم...
قطره های بارون از روی موهام چکه میکردن...
دست لیدی باگ رو میتونستم روی شونم حس کنم...
سرم رو بالا گرفتم و به لیدی باگ خیره شدم...
دستش رو روی صورتم کشید... و با نگرانی بهم خیره شد...
سرم رو به چپ و راست تکون دادم....
چشمم خورد به زخم پهلوش...
دستش رو از روی زخمش کشیدم... و دست خودم رو گذاشتم روی زخمش و آروم فشار دادم...
بلند شدم و لیدی باگ رو توی بغلم قرار دادم...
لیدی باگ: ک... کت
کت نوار: نگران نباش!
از کوچه خارج میشدم که یک دفعه صدایی از داخل کوچه اومد....
....: من به دستت میارم کت نوار... اگه قرار باشه بمیرم تو رو برای کسی که من رو فرستاده میبرم...
کت نوار:اوه واقعا!؟
.....: هه کت نوار زندگی تو یه کابوسه.... نمیخوای از کابوست بیدار شی؟
با حالتی ناراحت به کوچه خیره شدم....
اون راست میگفت زندگی من یه کابوسه و من هنوز از این کابوس بیدار نشدم...!
دست لیدی باگ رو روی صورتم حس کردم... توجهم به لیدی باگ جلب شد...
لیدی باگ: تو همین الانشم بیداری کت نوار...
لبخندی زد...
به چشم هاش خیره شدم و لبخندی زدم!
وقتی برای فکر کردن حرف هاش نداشتم...
با کمک استافم پریدم روی پشت بام و خودم رو به جای امنی رسوندم...
لیدی باگ رو روی زمین گذاشتم...
نمیتونم ببرمش بیمارستان هویتش ممکنه لو بره اها فهمیدم...
کت نوار: من برمیگردم...
لیدی باگ: کجا میری؟
کت نوار: نگران نباش جای دوری نمیرم فقط میخوام برای زخمت باند بیارم...
سریع دویدم سمت بیمارستان بدون اینکه کسی متوجه حضور من بشه وارد شدم چند تا باند و چند تا پماد برداشتم و سریع از بیمارستان زدم بیرون...
نفس نفس زنان پیش لیدی باگ برگشتم....
لیدی باگ: چقدر سریع برگشتی!
کت نوار: گفتم که نگرانم نباش
و چشمکی بهش زدم کنارش نشستم...
پماد رو برداشتم و کمی به زخمش زدم... خودش رو کنار میزد میدونستم زخمش میسوزه اما چاره ی دیگه ای نداشتم باید حتما این پماد رو میزدم تا زخمش عفونت نکنه...
میتونستم دستای لیدی باگ رو میون موهام حس کنم.... اما هیچ عکس العملی نشون ندادم..
باند رو برداشتم و پهلوش رو بستم همینطور که پهلوش رو میبستم یک دفعه لیدی باگ پیشونیم رو بوسید...
با چشمایی که تعجب ازش میبارید بهش خیره شدم...
فقط لبخند تحویلم داد....
لیدی باگ: از چی نگرانی کت نوار؟
سرم رو انداختم پایین...
کت نوار: نمیفهمم از چی داری صحبت میکنی!
دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو بالا اورد....
لیدی باگ: کت! با من رو راست باش... میفهمم یه چیزی هست که نمیخوای بهم بگی!
نگاهم رو ازش دزدیم!
و چیزی نگفتم اون هم سکوت کرد...
باند رو محکم بستم دیگه فکر کنم خونریزی نکنه!
بلند شدم... دستش رو گرفتم و توی بغلم نگهش داشتم...
لیدی باگ: کتتتتت! دیگه پام آسیب ندیده که نتونم راه برم!
میخواست از بغلم بپره پایین که بیشتر به خودم چسبوندمش و سرش رو به سینه ام چسبوندم!
خنده ی ریزی کردم و گفتم: اوه لیدی فکر کردی من میذارم این موقعیت رو از دست بدم...
صورتش قرمز شد... و دستش رو گذاشت روی صورتش!
دستم رو بردم سمت صورتش... چشم هاش رو محکم بست...
و دستش رو به سمت صورتم برد وصورتم رو سمت چپ متمایل کرد....
لیدی باگ: تاحالا کسی بهت یاد نداده بزور کسی رو مجبور نکنی تا بغلش کنی؟
لیدی باگ؛
کت نوار خنده ای کرد و از روی زمین پرید روی پشت بام خیلی اروم راه میرفت....
با دستش وادارم کرد صورتم رو بزور به سینه اش بچسبونم...
حرصی بودم از دستش از این به بعد نباید زیاد بهش رو بدم!
چشم هام رو بستم برای مدت کوتاهی...خسته بودم...و پهلوم درد میکرد!
توجهم به ضربان قلب کت متمرکز شد....
از حد معمول خیلی تند تر میزد...بیشتر گوشم رو به سینه اش چسبوندم...
اره درست فهمیده بودم ضربان قلبش خیلی تند تر میزد ولی بهم آرامش میداد...
چشم هام رو باز کردم به قیافه ی کت خیره شدم...بدون اینکه اون بفهمه!
لیدی باگ: کتتت؟!
با حالت سوالی بهم نگاه کرد...
لیدی باگ: آمممم اتفاقی افتاده...؟ حالت خوبه؟
کت نوار:من؟....اره حالم خوبه....من باید بپرسم که تو حالت خوبه؟
و بعد خنده ی ریزی کرد.....
اهی کشیدم....و چشم هام رو بستم...میدونم اون داره حال خودش رو توجیح میکنه!
بغلش گرم بود...و باعث میشد دردم کمتر بشه..تکونی توی بغلش خوردم...
کت نوار:جات خوب نیست؟
لیدی باگ:چیییی؟!نه نه نه!
کت نوار:پس خوشت اومده
و پوزخندی زد!
صورتم سرخ شد...و سعی کردم سرخی صورتم رو نبینه!
من واقعا چم شده....نمیدونم چرا اینقدر به کت وابسته شدم...
کت نوار؛
لیدی باگ:تا همینحا کافیه کت!
توی یه خیابان پریدم...و آروم لیدی باگ رو گذاشتم رو زمین کمی خم ایستاد...
کت نوار:میخوای تا خونه برسونمت حالت خوب نیست!؟
لیدی باگ:اوه نمیخوام هویتم اینجوری فاش بشه...
و بعد لبخند شیرینی زد...
قطره های بارون از موهاش چکه میکرد....
لیدی باگ: خداحافظ کت... مراقب خودت باش...
بوسه ای روی گونه ام زد..
و بدو بدو به سمت یه کوچه رفت...
نفسم رو بیرون دادم...
برای چند دقیقه تو همون حالت ایستادم.... میتونستم قطره های بارون که به سرم برخورد میکردن رو حس کنم...
چشم هام رو بستم قطره اشکی از روی گونم سر خورد و با بارون مخلوط شد... و روی زمین افتاد...
چرا همه چیز داره برام کند پیش میره؟!
عررررر لیدینواری😩🥺💜
تقدیم با عشق به لیدینوار شیپر ها🙂🖐🏻💜