-اوکی بریم!

*بعد از جنگ*

-خب روست نمیداری باهم بریم گردش؟

-گردش؟ عام یعنی .. بگردیم؟

-خب معنی گردش ینی چی؟

-هر هر! خیل خب باشه میام!

-گود*-*

از ساختمونا رد میشدن و در سکوت به سر میبُردن .. -میگم لیدی ، دوست داری گُلی که بهت میدن چه رنگی باشه، عاااا ینی ، مثلا بوش مثل بوی چی باشه؟ چه گلی بوی خوبی میده؟

-عااا..! متوجه نمیشم!

-یعنی مثلا فکر کن بوی فرندت بهت یه گل قراره بده...تو چه گُلی دوست داری بهت بده؟

-عام خب ، دوست دارم....

-مثل خودت گُل باشه

-چی؟

-هی..هیچی گفتم مثل خودت گل باشه♡بیخی ادامه بده

-عام...خب...بوی خوبی بده دیگه چجوری بگم؟ هر چقدر اون گل رو بو کنی سیر نمیشی،

کت نوار داشت لیدی باگ رو حالتی که چشماش رو میبست و  گلو بو میکرد رو تصور میکرد ، برگشت و گفت-الان بر میگردم!

از لیدی باگ دور شد که لیدی باگ با تعجب به رفتن کت نوار نگاه میکرد...

💕کت نوار💕

به بزرگترین مکانی که گل های رنگارنگی داشت رفت، گلای زیبایی وجود داشت و بوی خوبی میداد! کت نوار نفسی عمیق کشید و به گل ها خیره شد،-کدومو بچینم که به گل زیاد آسیبب نرسونه؟ لیدی از چیدن گلا خوشش نمیاد!

...

یه گل زیبا و قرمز خوش رنگ به چشماش خورد! اون پیزی بود که لیدی باگ قطعا عاشقش میشُد ، و البته عاشق کت نوار! برای همین آروم طوری که زیاد آسیبی نرسونه اون رو چید!(گلابی😐)اون رو بو کرد و گفت-این چیزیه که لیدی میخواد! عا چیزه ینی...میخوام بدم!

رفت تا یه کاغذ پیدا کُنه، که روش با خط زیبایی برای لیدی باگ نامه بنویسه(نزدیک بنویسم میریزه😂)به سمت خونه اش که همین نزدیکیا بود رفت ؛ همه جا رو گشت اما هیچ کاغذ زیبایی که روش طرح دار باشه خوب باشه پیدا نکرد! جالب اینجاست چون خیلیا واسش نامه میفرستادن حداقل اونارو داشت اما امروز یه روز عجیب بود!-آآآآههههه پس این کاغذ خوشگلا کجان؟ موقعی که نمیخوام هست! موقعی ک میخوام نیست!("مشکل همیشگی")

بلخره پیداش کرد! طوری ذوقید که داد کشید-پیداش کررردمممممممممممم!!!

انقدر بلند جیغ کشید که ناتالی که داشت رو میز چُرت میزد از خواب پاشُد!! بلند شد و بخ سمت اتاق آدرین رفت و در زد-آدرین؟! دارم میام تو

کت نوار از جا پرید و به سمت حموم رفت-آدرین؟

کت نوار شیر آب رو باز کرد و به حالت عادی برگشت و گفت-بله ناتالی؟

ناتالی بهت زده به در حموم خیره شد و گفت-مگه تو نصف شب نفرته بودی حموم؟؟!! تازه امروز صبحم گفتی میرم حموم!!

-عاااا یادم رفت برم حموم

-ولی آب که باز بود!!؟

کت نوار ا همیشه آب هدر میده تا کسی نفهمه که کت نواره!! یعنی آب رو باز میکنه و میره بیرون!!(گلابی😐)گفت-عاااااا چیزه من ، یعنی من همیشه میرم حمو...یعنی خب...نمیرم یعنی...دوش میگیرم حموم نمیکن...یعنی...آن ناتالی باید توضیح بدم؟(*sigh*)

ناتالی گفت-رفتارات خیلی عجیب شده ادرین:| حالا خب عیبی نداره! شب عکاسی داری ؛ یادت نره

-باشه خدافطظظظظظظظظظظظظ!!(فلللن خداحافظظظظ😂)

رفت و کاغذ و خودکارو بگیره که دید کاغذ زیر آب خیس شده!! انقدر حرص خورد که میخواست ستونو گاز بگیره!

💕لیدی باگ💕
-آه این گربه هه چرا نمیاد؟ یه ربع شده!

باهاشو گذاشت پایین و به جلو خیره شد...که چشمش به دونفر خورد...

دو نفر که داشتن بهم عشق میورزیدن! پسره به دختره پشمک میداد و دختره به پسره! سعی کرد به خودش مسلط باشه پس روشو اونور کرد ، دو تا زوج که دستای همو محکم گرفته بودن! و یه بچه که رو کول پدرش بود و مامانش قربون صدقه اش میرفت! به هر جا نگاه میکرد دوتا زوج رو میدید عاشق هم بودن! کاش! کاش آدرینم بود! کاش پیشش بود ، موهاشو نوازش میکرد ، صورتشو نگه میداشت و لباشو به لباش نزدیک میکرد! و میبوسیدتش...

به سرعت پاشد و گفت-نه لیدی باگ! الان وقتش نیست خب؟ پس الان ولش کن! آروم بگییییییر!

کت نوار هنوز نیومده بود! دیگه داشت نگران میشُد! فقط اون بود که میتونست حالشو خوب کنه! حق با کت نواره! باید قوی بمونه! باید تسلط داشته باشه! به حرف کت نوار فکر کرد و سعیشو کرد! اما ناخود آگاه ، یاد لایلا افتاد...

!-فلش بک-�
زنگ تفریح شد ، قراره بریم استودیو برای ورزش

مرینت در حال جمع کردن وسیله اش بود که بره با دوستای استودیو! جای خوبی واسه ورزشه! همینطور که میرفت، یچیزی دستشو گرفت و کشیدتش اون مکان سرد و بی روح مدرسه!

تقریبا پرتش کرد و مرینت افتاد رو زمین! درواقع پاش پیچ خورد افتاد-آیییییییییی!

-آی؟؟ بدتر از اینا بخور!

-تو کی هس...لایلا!!!؟؟

-نه من لایلا نیستم! حتما میدونی که...از لیدی باگ بدم میاد؟ و...قصد دارم بمیره! خب پسسسس ، خواستم بگم ، توعم خخیلی مثل اونی! با اینکه خودش نیستی! چون تو با یه "پر"! هیچ تفاوتی نداری!!!

-اومدی اینارو بگی؟

-هم اره ، هم نه! اومدم با چیزی که بهش حساسیت داری اذیتت کنم چون من عااااااااشق اذیت کردنم!

-هه فکرشم ن...چی؟

مرینت به آرد مصنوعی حساسیت داشت! کیسه رو رو صورت مرینت خالی کرد!-عااااااااای! وحشییییی!!!!

-بدرود")

-تو یه روانی ای! شادوماث یه روانیه! همتون روانی این! همتوووووووون!!!!!!

درحالی که عطسه میکرد ، گریه هم میکرد-از همتون متنفرم....ه...ه....از..ه..هم..توووون(بمیرممم😭)

!-پایان فلش بک-�
این قضیه رو به هیچ کسی نگفته بود! چون میترسید-م..نن یه ترسوعم...یه ترسو....من بدون کت نوار هیچی نیستم!

زیر لب زمزمه کرد-کت نوار!

به خودش اومد و به دوروور نگاه کرد-کت؟ کت؟ نیومدی هنوز؟ کتتتتتتتت؟

..

کت نوار درحال رفتن پیش لیدیش بود...از ساختمونا رد شد، خیلی دوست داشت واکنش لیدیش که این نامه دوست دارم و گُل مورد علاقش رو ببینه! خودشو به اونجا رسوند که-سلام مای...لیدی باگ!!!!

لیدی باگ به پشتش نگاه کرد و کت نوارو دید و گفت-چی شُ...نهههههههه

چند تا موجود قرمز پوش!! لیدیو از پشت گرفته بود!!-شادوماث گفته اگه میراکلستو ندی میکشمش!

-اگه جرعت داری این کارو بکن!!!!!!!

-چاقوی داخل جیبشو در اورد و زیر گردن لیدی باگ گذاشت-چیزی گفتی؟

-ب..باشه باشه باشه دست نگه دار!!!

-نه کت! از پسش بر میایم!

لیدی باگ به پای اون شخص لگد زد و داد اون فرد هوا رفت!! لیدی باگ از بغلش بیرون اومد و دید یه فردی که حدس میزد رختر باشه ، از پشت داره به کت نوار یچیزی پرت میکنه!! داد کشید-ککککککت!!!!

کت نوار قبل ازینکه به خودش بیاد ، لیدی باگ جلوی کت نوار اومد و اون تیر ، مستقیم به شونه لیدی باگ برخورد کرد-ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه

-لیدی باااااااااااگ!!!!!!!!!!!!

کت نوار به سمت لیدی باگ اومد و بغلش کرد-صب..صبر کن!! ال...الان خوب میشی!! صبر ک....کن!

اون دوتا فرد ، فرار کردن!

☆☆☆☆☆
-م..ما کجاییم؟

-اینجا میشه گفت پناهگاهمونه! یجا که زیرزمینه! بوی فاضلابم نمیده!

-د..دادی چیکا....کتتتت!!!

-ببخشید لیدی ؛ دارم سعی میکنم تا حد امکان آروم پارچه رو ببندم دور شونت!

پارچه رو بست و کنار لیدی باگ نشست ، لیدی باگ دراز کشیده بود و خیلی درد داشت! صورتشو مچاله میکرد و چشماشو باز و بسته میکرد و خودشو تکون میداد ؛ کت نوار گفت-دردت شدیده؟

-ن..نه!

-دروغ نگو!

کت نوار کاری کرد لیدی باگ بتونه راحت به پشتش تکیه بده و استراحت کنه! تمام افکار و رویاپردازیاش که قرار بود چه اتفاقی بیوفته خراب شدن!

�-رویاپردازی های کت-!
-افتخار میدین بانوی من؟
-برای چی؟
نامه و گل رو روبروی لیدی باگ قرار داد و گفت-قبلش، میای باهم برقصیم؟
-ک..کت؟!
�-پایان رویاپردازی های کت براثر سوال پرسیدن لیدی باگ-!
-کت! میشنوی چی میگم؟

-عاااااا بله؟

-تو خودت بودی!

-فراموشش کن ، خب بگو

-انگار خسته ای ، دوست داری پیشم دراز بکشی؟

-چرا که نه

پتو رو اورد و گفت-ببین! واسخ پناهگاهمون همه چی اماده کردم!

-کنار لیید باگ دراز کشید و پتورو رو خودشون کشید ، به لیدی باگ خیره شد و دستشو رو صورتش گذاشت-میدونم عاشق یکی دیگه ای! اما قصدم تماشای زیباییته!

-کت...

-ششششش ، استراحت کن!

لیدی باگ چشماشو بست و کت نوار همچنان به لیدیش نگاه میکرد و با موهاش ور میرفت و نوازشش میکرد
☆☆☆☆☆
-از دستم دررررر رففتتت!!!

-مهم نیست! حالا که شما دوتارو دارم! ب زکدی به دستشون میارم!!

شادوماث به پسر مو بلوند و دختر مو قهوه ای نگاهی کرد و شروع به خنده ی شیطانی کرد...


سخنی ندارم

آنچه نخواهید خواند

گفتم "نخواهید"

بای کویینز💜🌍😍