The power of love/p15
چشمای لیدی باگ سیاهی رفت...
هیچ چیزی جز صدای سوت مانند که آزار دهنده بود نمیشنید...
دهنش نیمه باز بود و پلک نمیزد...
چشماش حالت خمار گرفت و پاهاش سست شدن و...
افتاد زمین...
کت نوار با سرعت کنار لیدی باگ نشست و گفت-ل..لیدی...لیدی؟؟ لیدییی؟؟؟!!! لیدییی خوبی ، اوه...ن...نه..نه..نه نه نه نه نه نهههههههههههههههه
کت نوار از درد گریش نمیتونست جلوی خودشو بگیره! داد میکشید و با غم و وحشت میگفت-لیدی باااااااگ تروخدا یچیزی بگو خواهش میکنممممم
چشمای لیدی باگ باز و بسته شد و دوباره بازش کرد و با نگاه آبی خمارش به کت نوار زل زد...کت نوار اشک تو چشماش جمع شد و لیدی باگ رو بغل گرفت...همونطور که اشک دات خفه اش میکرد با داد گفت-نجاتت میدم فرشته کوچولوم...تحمل کن...خواهش میکنم..التماست میکنم
بغلش کرد و بعد بلندش کرد و برد جایی که خودشم نمیدونست کجا! کجا میتونست ببرتش تا حالش خوب شه؟؟! خدایا! خودت کمک کن!
صورتش از گریه خیس خیس بود...به لیدی باگ نگاه کرد...اطراف قلبش خونی بود...
نشست و لیدی باگ رو زمین گذاشت...سعی داشت با چیزی مثل پارچه خونای دورواطراف بدنش رو پاک کنه ولی...
دیگه گریه کردن داشت خفه اش میکرد...آخر سر که دید لیدی باگ چشماشو بسته و هیچی نمیگه بلند داد کشید...اون...لیدیشو از دست داد...
همه کسشو...
از دست...
داد...
لیدی باگ رو به آغوش کشید و صورتشو نوازش کرد و گفت-لیدی باگ...م..منو ببخش که نمیتونم نجاتت بدم...تیر تو اون قلب مهربونتو چیکار کنم؟م...من چ...چ..چیکار کن..م؟؟! خدایا خواهش م...میکن..م، من نمیتوم تحمل کن..م
-عاااا که اینطور! تازه زود هم ناامیدشدی!
صدای چی بود؟ کت نوار به دورواطراف نگاه کرد و چیزی ندید...لیدی باگ رو محکم تر از همیشه بغل کرد و همونطور که نمیذاشت اتفاقی براش بیوفته با گریه زد!-تو کککی هستیییی؟؟؟؟
-منم یکی مثل توام!
جلوتر اومد...اون...اون یکی از افرادی بود که هولدور میراکلس داشت! باورش نمیشُد داره درست میبینه یا نه!-ب...برو
-نیومده برم؟ حاجی میخوام کمکت کنمااا
-گگگفتم برررو! چطوور میتونمممم بهت اعتماااد کککنممممم؟؟؟؟!!!
-چطور اعتماد نمیکنی دقتی خودمون جزو هوردور های میراکلسیم گرب هی احمق؟؟! درضمن، بدبخت داره میمیره، انقدر انگشتاشو فشار نده...
کت نوار متوجه شد که برای اینکه نذاره اون فرد نزدیک لیدی باگ شه...دستشو گرفته بود و به طرف خودش متمایل کرده بود و حالا هم داشت فشارشون میداد! کت نوار یکم دقت به لیدی باگ کرد...دستشو دوباره گرفت و نبضشو گرفت...خدای من! لیدی باگ...
کت نوار همونطور که دوباره داشت گریه اش میگرفت گفت-ن...نبض ن...ند..ا....ننبضض ندارهههه!!!!!!
-حول نکن، از گردنش نبض بگیر
کت نوار حالت یقه مانند روی گردن لیدی باگ رو یذره پایین کشید و سرشو گداشت...اما لیدی باگ نبض نداشت...
همون حالت گریه اش گرفت و گفت-نه...ن..نه!
-خب پسسس بلندش کن...باید بریم قلعه
-ک..کجا؟
-حاجی طرف مُرده! میخوای دوباره ببینیش؟! خو بیا باهام!
کت نوار چیزی نگفت و همونطور که سعی میکرد گریه نکنه ، همراهش رفت..
☆☆☆☆☆☆
-تو زدی کُشتیییییییییییش!
-بلورم نمیشه...من واقعا کُشتمششش؟؟! عررررررر من چقدرررررر عالیییییییم*-*
-تو...یعنی قرار بود که طور دیگه ای پیش بریم!اما گوش نکردی کههههه؟؟
-حالا به کسی ربطی نداره گوش دادم یا نههههه!
******
دور خودش راه میرفت و خدا خدا میکرد اتفاقی برای بانوش نیوفتاده باشه!
این مکانی که رفته بود یه قصر بود٬! هیج کی رو نمیشناخت
! -فلش بک جند دقیقه قبل-¡
-اینجاست
-ای.. اینجا که یه کاخه!
-کاخ نیست! قصره قصصصصصصصصصر!
در رد و در رو باز کردن! یه زن با موهای گوجه ای بسته به کت نوار و بعد به لیدی باگ نگاه کرد و گفت-اوه خدای من! لیدی باگ زمان حال؟؟؟! چرا...چرا اینطوریه!
به سرعت گفت-بی...بیارش تو...همین حالا!
کت نوار به سرعت جایی رفت که خودشم نمیدونیت کجاست! همه جارو نگاه کرد و تعجب کرد...با صورت ناراحت داخل اومد که همون زن گفت-بذلرش رو تخت
-اینجا....یه...یه اتاقه...نه نه نه اگه بکشینش چی؟؟!
-انقدر چرت نگو! داره میمیره!
کت نوار لیدی باگ رو روی به جای چوبی نسبتا نرم گذاشت و با چشمای اشکی رفت...
در رو بستن و قفل کردن که کت نوار نیاد به اتاق! کت نوار تا فهمیددر رو بروش بستن دوباره اومد جلوی در و لگد زد!-هی!!! با توئم!!! بازش کن همین حالا!!!
چند نفر بمست کت نوار اومدن و کت نوار کتکلییمشو حاضر کرد و گفت-جلو نیاین!
یکیشون جلو اومد و گفت-جرعت داری بیا بُکُش، ما خودمون قبلا اینو داشتیم...اصلا میدونب ما چند سالمونه؟؟! ما تقریبا مال پونصد هزار سال پیشیم!
کت نوار تعجب کرد و کتکلییمسو غیرفعال کرد...به یه جسمی که زیاد مهم نبود!
!-پایان فلش بک-¡
کت نوار رفت و پیش یکی از این سربازا رفت گفت-کی...کی برمیگرده؟ کی میاد بیرون؟ حاللش خوبه؟
-عهههه نق نقو...بشین سرجات!
کت نوار به کفش طرف کفششو زد و گفت-خودتی! الاغ طور!
اون مرد اامیتی نداد و کت نوار دفت یجا بشینه...نشست و گفت-یعنی چند هزار ساله زندن، پوستشون هنوز جوونه؟؟!
بده زشته😐الاغو از کجا یاد گرفت؟😐فردا پسفردا باید خونه بخیری دست لیدیو بگیری ببری اونجا😐قطعا یبارن که شده دعوا میکنین، اونوقت به زنت میخوای بگی الاغ؟😐
خب بیخیال😐🍇
آنچه نخواهید خواند..
اما میخوانید :😐
پشت در سر خورد و نشست و با گریه ادامه داد-فقط بذار صداتو بشنوم...
-من خوبم...اما تو خوب نیستی!
-کسی که انجامش داده قطعا لایلاست!
اووو، ینی لیدی و کت فهمیدن کار لایلا بودههههه؟؟؟؟!
کامنت یادتون نرههه😘🍇🌍🌚💜