ساعت ۶ عصر بود ، روی نیمکت پارک منتظرش نشسته بودم . 

به این فکر میکردم چه ارزشی داره خودمو براش خراب کنم ؟ دیگه کافیه ! دارم خودمو برای عشقش میکشم ولی ، هه ... مسخرس ! دیگه برام اهمیتی نداره ، مهم نیست ...

همینطوری تو فکر فرو رفته بودم که صداشو شنیدم که گفت : 

آدرین : سلام کاگامی ! کاری داشتی که گفتی بیام اینجا ؟

بلند شدم و رو به روش وایسادم : 

کاگامی : میخواستم راجب چیزی باهات صحبت کنم ... یعنی ، راجب رابطمون ! 

آدرین : آو ... چیزی شده ؟ 

کاگامی : آدرین ... ما به درد هم نمیخوریم ! بیا جدا بشیم از همدیگه 

آدرین : کاگامی میفهمی داری چی میگی ؟ 

دیگه کنترل خودمو از دست دادم و با داد گفتم : 

کاگامی : آره آدرین من میفهمم خوبم میفهمم ! تو ... من درکت نمیکنم آدرین ! این چجور عشقیه ؟ اگر همو دوست داریم پس ... چرا دنبال یه دختر دیگه ای ؟ فکر کردی من نمیفهمم ؟ نه آدرین اینطور نیست ، صادق باش آدرین ، هیچوقت تظاهر نکن ! تظاهر کردن کار بدیه،  این که خود واقعیتو پنهون کنی ! 

بغض تو گلوم صدام رو خش دار کرده بود ولی باز هم با خشم ادامه دادم : 

کاگامی : آدرین ، تو مرینتو دوست داری و من اینو میدونم ! اینو میفهمم ! من از مرینت بدم نمیاد ، اون دختره خوبیه ... همینطور یه دوست خوب برای من ! توی این مدت خیلی بهم کمک کرد ولی ... تو و مری برای همین ! چرا عشقشو متوجه نمیشی ؟ آدرین عشق ما الکیه ! فقط اسمشو گذاشتیم عشق ... این برای هر دومون خوبه که از هم جدا بشیم ، میدونی چیه ؟ من هنوز برای دوس پسر داشتن بچم ! معنی عشقو نمیفهمم ، درکش نمیکنم ! به نظرم عشق فقط یه بهونس برای تنها نبودن ، میدونی چیه ؟ من عاشقت بودم اما الان دیگه نه ! من از این دختر خوشم میاد 

به خودم اشاره کردم و ادامه دادم : 

خودم ! من خودم رو دوست دارم ... من به تنهایی میتونم ادامه بدم ، میتونم بهترینِ خودم باشم ! همه میگن بدون عشق نمیشه زندگی کرد ولی از نظر من ما به وجود نیومدیم که عاشق بشیم و به خاطر عشق از بین بریم . نه آدرین ، ما به وجود اومدیم تا فقط زندگی کنیم ! من دوسِت ندارم آدرین ، من دوست دارم تو با مرینت باشی ! هر وقت عروسی کردین برام دعوت نامه نفرستین چون اون موقع نیستم ... باشه ؟ مواظب خودت و عشقت باش آدرین ! امیدوارم همیشه شاد باشی :) 

گردنبندی که برام خریده بود رو از گردنم در آوردنم و دستاشو بالا آوردم و گذاشتم تو دستش ( کاگا و آدرین با هم دوس دختر دوس پسر بودن که بله دیگه خودتون فهمیدید 😁😐 )

کاگامی : خدانگهدار ، آدرین ! 

داشتم میرفتم که صدام کرد : 

آدرین : خیلی خوبه که انقد رُکی کاگامی ! امیدوارم تو هم شاد باشی ، خداحافظ :)

دستش رو تکون داد ، آخرین نگاهمون بود و بعدش .. اون هم رفت 

****** 

بعد از کلی دور دور کردن با خودم ، رسیدم خونه . ساعت ۱۲ شب بود . هه ، اهمیت نمی‌دادم هر چقدر هم که سرم داد بزنه 

تا درو باز کردم ، صداش رفت بالا : 

مامان : کاگامی ! تا این موقع شب کجا بودی؟؟؟؟ امشب حق خوردن غذا رو نداری تا بفهمی رعایت قوانین یعنی چی ، برو تو اتاقت و بیرون هم نیا ! 

و بعدش ، رفت تو اتاقش . 

رفتم تو اتاقم ، حدود نیم ساعت دراز کشیده بودم و تو اینستا چرخ میزدم 

گوشی رو گذاشتم کنار ، اشک تو چشام جمع شده بود . دلم براش تنگ شده بود ولی به این حس احمقانه اهمیتی ندادم . اشک هامو پاک کردم و بلند شدم

یه هودی مشکی و شلوار مشکی پوشیدم ، جوراب هامو پام کردم 

کوله ی مشکیم رو برداشتم و رفتم سمت اتاق مامان . 

در رو خیلی آرووم باز کردم ، صدای خر و پفش ميومد :| پس خواب بود . با احتیاط در رو بستم ، همه جا تاریک بود ، خیلی آروم از پله ها پایین رفتم و به سمت آشپزخونه قدم برداشتم . 

در یخچال رو باز کردم ، قمقمه آبم رو گذاشتم تو کوله ، گوشیم هم که تو کوله بود و یه سیب هم تو دهنم گذاشتم . چند تا دستمال هم تو کوله گذاشتم و از تو جا لباسی که دم در بود ، یه پلیور هم برداشتم . این چیزای چرتی که بر می‌داشتم اهمیتی نداشت فقط برشون میداشتم 

کلاه هودیم رو سرم کردم و در رو خیلی آروم باز کردم .

ستاره ها آسمون رو نورانی کرده بودن و ماه ، زیباتر از همیشه میدرخشید

در رو بستم و کفش های تو دستم رو پام کردم و شروع کردم به قدم زدن ، داشتم میرفتم ، به جایی که نمیدونستم کجاست ! سیب رو تا آخر خوردم و ته موندش رو انداختم تو آشغالی 

*******

ساعت تو دستم رو نگاه کردم

ساعت ۳ صبح بود و من لب پرتگاه کوه وایساده بودم ، کوله ام رو کنارم انداختم و به بزرگ ترین ستاره ای که تو آسمون بود ، زل زدم . 

اون ستاره ، از ستاره های دیگه کمی فاصله داشت و نشون میداد تنهاست 

با وجود تنهاییش ، از بقیه ستاره ها بزرگتر بود و بیشتر می‌درخشید 

انگار ، خودش رو دوست داشت ! 

درست مثل من ... 

هه ، من اصلا متأسف نبودم ، به هیچ عنوان 

بیشتر احساس آرامش میکردم و احساس خوشحالی 

درسته ، من از خونه فرار کرده بودم و از عشق سابقم جدا شده بودم و تنها کسی که الان تو زندگیم بود 

خودم بودم 

من خودم رو دوست داشتم ! از این به بعد به هیچی اهمیت نمیدادم و هیچی برام مهم نبود ، دوست داشتم هر کاری دوست دارم بکنم و برام مهم نبود عواقبش چیه . چه کار خوبی باشه چه بد ، و چه کاری باشه که باعث خرابکاری بشه ! از این به بعد فقط میخواستم زندگی کنم و آزاد باشم 

به پایین نگاه کردم ، ارتفاع زیادی بود

احساس خاصی داشتم ، احساسی که هيچوقت نداشتمش

سرم درد میکرد ولی درد قشنگی بود 

نمیدونستم خصوصیاتم مثل به فرشتس یا یه شیطان ؟ 

مهم نبود 

دوباره به پایین چشم دوختم ، یه حسی بهم میگفت ... 

" خودتو پرت کن پایین "

رو به روم یه آبشار بود که صداش خیلی بهم آرامش میداد 

هندزفریم رو از جیب هودیم در آوردم و بلوتوث گوشیم رو به هندزفری وصل کردم ( هندزفریش از ایناییه که بند نداره 😐 )

I'd tell her to speak up, tell her to shout out
بهش میگفتم بلند حرف بزن,بهش میگفتم فریاد بکش

Talk a bit louder, be a bit prouder
کمی بلندتر حرف بزن,یکم بیشتر به خودت افتخار کن

Tell her she's beautiful, wonderful
بهش بگم که زیباست ،بی نقضه

Everything she doesn't see
همه ی چیزایی که نمیتونه ببینه

You gotta speak up, you gotta shout out
تو باید بلند حرف بزنی,باید فریاد بزنی

And know that right here, right now
و درست همینجا باید بدونی


You can be beautiful, wonderful
تو میتونی زیبا باشی,بی نقص باشی

Anything you wanna be
هرچیزیو که میخوای داشته باشی
 

همزمان با آهنگ میخوندم ، کلمه به کلمه آهنگ رو فرياد میزدم . این آهنگ باعث خوشحالیم میشد 

صدام اکو میشد و این برام جذاب بود 

و دوباره یه نگاه به پایین ، احساس عجیبی داشتم 

یه دفعه ، خودم رو رها کردم . 

خودم رو ، پرت کردم پایین و احساس آرامش داشتم 

حس خوبی بود ، خیلی خوب ، خیلی خیلی خوب 

یه دفعه همه چیز وایساد،  من رو هوا شناور بودم ! 

حس کردم یه چيزی پشتمه ، بال ! بال فرشته بود و رو سرم شاخ شیطان 

از ذوق جیغ کشیدم ، این دیگه چه جورش بود ؟

به بالا پرواز کردم و زیر نور ماه ، شناور موندم 

بهترین لحظه زندگیم بود 

صدایی تو سرم اکو شد

" تو لایق بهترین ها هستی و این قدرت به تو تعلق گرفته ، از این به بعد فقط زندگی کن و آزاد باش . این قدرت چیز بدی نیست و حس درونیت رو میرسونه . تو مثل فرشته ها زیبا و مهربون هستی و مثل شیطان ، خیلی بازیگوش و این مشکلی نداره ... فقط زندگی کن و به خودت عشق بورز ، کاگامی سوروگی ! " 

از اون به بعد ، احساس آرامش و آزادی میکردم . 

از اون روز به بعد فقط زندگی کردم و خوشحال موندم و به خودم عشق ورزیدم 

من به تنهایی درخشیدم !

چون خودم رو دوست داشتم و فقط زندگی کردم ... :)

 

این پایان ، یه شروع دوبارست 💜


عرررر به پایان رسید این دفتر ، حکایت همچنان باقییییست 😁

خوشتون اومد ؟ 

امیدوارم مورد پسند قرار گرفته باشه ☁️🤍

اگر تو این داستان به شخصیتی توهین شد اصلا جدی نبود چون این فقط و فقط یه داستانه و من کاگامی و آدرین و مرینت رو خیلی خیلیییی دوست دارم پس جدی نگیرید 😁

اگر خوندید لطفا کامنت بدید و دل من رو با کامنت هاتون شاد کنید دوستان 😘

و از جمله آخر ، همون این پایان یه شروع دوبارست منظورم زندگی جدید بود خوشگلای من💕 ولی در اصل منظورم به پایان داستان هم بود ^^

خلاصه که امیدوارم دوست داشته باشید 

کامنت نشه فراموش 🧸🍓

تا پست بعدی بای و شب خوووش 🥺💜