_خب دیگه وقت فوت کردته
+اول آرزو
ساعت رند بود:
00 : 00
تو دلم آرزو کردم: خدا یا میشه یه جارو پرنده بگیرم.
نی خوان باهاش هلن رو اذیت کنم....
_خب دیگه راز و نیاز بسته، شمع رو فوت کن وگرنه خودم فوت میکنم...
شمع رو فوت کردم، چاقو رو که بردم رو کیک دوتا نامه افتاد پایین...
با تعحب نگاهشون کردم ،قبل از هلن یکی رو قاپیدم،روش یه مهر بود ، قرمز رنگ...
_این نامه،چه شباهتی به نام یازده سالگی من داره
+اریک میدونم که میدونی تا بازش نکنه معلوم نمیشه اونی که تو مخت هست درسته یا نه!
_زود باش بلا ،بازش کن
نامه رو باز کردم، شروع کردم به خوندن:
(مدرسه جادوگری و علوم جادویی هاگوارتز
بامدریت:مینروامک گنال
(ملقب به عناوین :جادوگر درجه یک،جادوگر اعظم،رییس الروسا،شیر زن مستقل و دارای مدال مرلین از کند فرانسیون بین المللی جادوگران)
دوشیزه بلاتریکس بلک وایت:
بدین وسیله به اطلاع می رسانیم که جای شما در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز محفوظ است.
فهرست کتاب های درسی و وسایل مورد نیاز دانش آموزان ضمیمه این نامه است.
آغاز سال تخصیلی جدید اول ماه ستامپر است خواهشمند است تا حدا اکثر سی و یک ژوییه جغدی برایمان بفرستید، منتظر جغد شما هستیم.
تقدیم با احترامات:
هانا بوستیه
معاون مدرسه)
_او...پس جادوگر شدنت رو هم باید تبریک بگیم
+اریک جای این کارا آلن رو صدا کن، امروز بیست و نهم ژوییه است!!
جان من، یعنی من رفتم هاگوارتز..

این عالیه
ممنونم
منونم خدا!!

ولی فقط دورز مونده و ما الان تو حومه ی ساندرلندیم...
آدرین نام دوم رو برداشت شروع کرد به خوندن:
(مدرسه جادوگری و علوم جادویی هاگوارتز
بامدریت:مینروامک گنال
(ملقب به عناوین :جادوگر درجه یک،جادوگر اعظم،رییس الروسا،شیر زن مستقل و دارای مدال مرلین از کند فرانسیون بین المللی جادوگران)
جناب آدرین آگراست:
بدین وسیله به اطلاع می رسانیم که جای شما در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز محفوظ است.
فهرست کتاب های درسی و وسایل مورد نیاز دانش آموزان ضمیمه این نامه است.
آغاز سال تخصیلی جدید اول ماه ستامپر است خواهشمند است تا حدا اکثر سی و یک ژوییه جغدی برایمان بفرستید، منتظر جغد شما هستیم.
تقدیم با احترامات:
هانا بوستیه
معاون مدرسه)
_خب پس الان به طور رسمی دو تا جادو آموز جوان داریم

+اریک،نامه رو نوشتی؟
_بله
+خوبه و اما چک کن ببین پودر آپارات داریم
_نیستش حتی به اندازه یک نوزاد، هیچی نداریم
+مگه نگفتم بگیر
_شرمنده
+پس ناچارا باید با جارو بریم
_نمیشه کورا ، بلا و آدری هنوز هفده ساله نشدن، در ضمن تاحالا سوار جارو تشدن
+همین فردا یاد میگیرن سوار جارو شن
_حالا گیرم که یاد گرفتن ببخشید ها ولی اگه یکی ببیندشون چی؟
+فیلیکس فیلیسیس
_چیی؟کورا عزیزم، برای ساخت اون معجون دوماه زحمت کشیدیم
+کشیدیم برای زمانی که به شانس نیاز داشته باشیم، و حالا اون زمان رسیده، اریک
مامان با لحن تهدید کننده بابا حرف میزد.
این لحن یعنی هیچ راه فراری وجود نداره.
_بحث با تو بی فایدس،بلا کیک رو ببر فردا خیلی کار داریم
کیک رو بریدم...
پس قرار جارو سواری یاد بگیرم و یک روز تا خود شب خوش شانس باشم، عالیه...
کیک رو بین بابا و مامان ، هلن ، آیدین و آیتکین ،آدری تقسیم کردم...
بعدشم برای خودم برداشتم
بعد از خوردن کیک نوبت هدیه بود
مامان بهم یه چمدون مشکی با گل های آبی داد
بابا هم یه جاروی آبی ، مشکی بهم داد
جارو...پس همه آرزو ها موقع تبدیل تاریخ برآورده می شن...
خوشحالم..
بچه ها هم برام یه دفترچه خاطرات آبی با گل های مشکی و قلم پر آبی گرفته بودن
که بابا جادوش کرد تبدیل شد به قلم خود نویس..
خیلی خوبه دیگه زحمت نوشتن هم به خودم نمیدم...
مامان بابا برای آدرین هم همین ها رو گرفتن ولی با یه فرق ماله اون سبز و سیاه بود
_خب دیگه بچه ها وقت خواب فردا کلی کار داریم، راستی بلا و آدری وسایلتون رو جمع کنیند تا کریسمس و شاید هم بعدش قرار نیست برگردین
+اریک!اومدیم و بچه ها خواستن تعطیلات کریسمس بیان خونه
_خب بیان منکه نگفتم نیاد
=خب دیگه شب بخیر
با بچه ها خداحافظی کردم رفتم تو اتاق...
دیوار ها سیاه با خط ها و دایره های آبی
یه پرده نیلی رنگ
و یه تخت و میز صندلیه آبی...
با یه کمد نیلی با گل های مشکی...
دیوار ها مشکی با پرواته های آبی
کل دیوار ها با لامپ ها کوچیک تزئین شده بود...
آبی رنگ
هدیه هارو پرت گردم رو تخت...
در چمدون جدید رو باز کردم و تقریبا هرچی تو کمد و میز بود رو گذاشتم توش...
بعدشم جارو ،دفترچه و قلم پر و گذاشم رو میز...
روی صندلی نشستم و دفتر رو باز کردم...
شروع کردم خاطره انروز رو نوشتن
وقتی که تموم شد...
آخرش نوشتم نوشتن:
بزرگ شدن تو روز تولد جسمیت نیست روزیه که قلب رو ذره ای بزرگتر کنی!
بعدش هم..
خودم رو پرت کردم رو تخت...
شتلق!!
و با فکر اینکه فردا چی میشه به خواب رفتم...


چهار عدد کامنت میخوام تا پارت بعد

و اماااااا

شب بخیر و 

تا درودی دگر بدرود