عشق بی پایان پارت 8
مرینت: که یهو یه صدایی شنیدم برکشتم نگاه کردم دیدم کت نوایر بود چیییییییییییی باورم نمیشهههههههههههههههههههه اینجا چی کار میکنه پسر پرو قلب شکن
کت نوایر: سلام مرینت
مرینت : با چه رویی به من سلام میدی هاان؟؟؟؟؟؟ اصلا با چه رویی با من حرف میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کت نوایر: ببین مرینت لطفا به حرفام گوش کن لطفاااااااا تو رو خدا التماست بخدا تو رو خدا فقط همین یه بار ( تک تک این جمله ها رو با بغض گفت)
مرینت: دلم براش سوخت اخیییییییی چرا اینقدر باهاش بد حرف زدم اره اخه من جه ادیم بهتره بهش اجازه بدم حرفشو بزنه خب کت بگو حرفتو
کت نوایر: خب اممممم ببین من اونکار رو از قصد انجام ندادم من تو خیلی دوست دارم باور کن
مرینت: داریییییییییی چی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟ میگیمن دوست ندارم بعد میایی میگی من دوست دارم هاااااااا؟؟؟؟؟؟؟
کت نوایر: منظورم اینه تو رو به عنوان یه دوست دوست دارم و نمی خوام دلتو بشکنم
مرینت: واقعا کت؟
کت نوایر: اره واقعا پرنسس خوشگل من
مرینت: باورم نمیشد کت اینقدر مهربون باشه از خوشحالی بغلش کردم و محکم فشارش دادم اونم همینطور بعدش به خودمون اومدیم و از هم جدا شدیم
کت نوایر: من باید برم پرنسس خداااافظ
مرینت : خدافظ کت نوایررررررررررررررررررررررر دلم خیلی برای ادرین تنگ شده بود بزار یه زنگ بهش بزنم
ادرین: رسیدم خونه وجدانم راحت بود که حقیقتو به مرینت گفتم بعدش تا نشستم رو تخت دیدم مرینت داره زنگ میزنه از خوشحالی داشتم بال در می اوردم(وجی : خوبه همین دو دقیقه پیش کنارش بودیاااااااا) گوشی رو برداشتم سلام عزیزم
مرینت: سلام عشقم جطوری
ادرین : هیچی خوبم میگم امروز میایی بریم بیرون؟
مرینت : اووووووووووووو اره حتما حالا کجا بریم؟
ادرین: بریم برج ایفل فیلم ببینیم ؟
مرینت: ارههههههههههههههههههه ساعت چند؟
ادرین: 4 عصر خوبه؟
مرینت : اره عالیه دیگه کاری نداری عشقم؟
ادرین : نه گلم خداااافظ
مرینت : خداااااافظ ادرینننننننن داشتم از خوشحالیییییییییییییی میمردم حالا چی بپوشم از الان اماده کنم بعدش یه نیم تنه ی کفشدوزکی با یه شلوار مشکی و یه کفش اسپورت قرمز بایه کیف مشکی کنار گذاشتم برای عصر
ادرین: خب قرار که جور شد حالا چی ببپوشم؟؟؟ بعدش رفتم سر کمدم یه بلوز مشکیکه روش یه پنجه ی کت نوایر سبز داره بایه سیوشرت مشکی و شلوار مشکی با یه کفش مشکی کنار کذاشتم برای عصر داشتم لحظه شماری میکردم که عصر بشه تا اینکه بالاخره عصر شد
مرینت: هوراااااااا بالاخره عصر حاضر شدم که یهو گوشیم زنگ خورد ادرین بودددد هورااااااااااااااااااا سلام ادرین
ادرین : سلام عشقم حاضری بریم؟
مرینت: اره عزیزم تو چی؟
ادرین: اره عشقم بیا بریم
مرینت: باشه پس تو برج میبینمت
ادرین : منم همیطور بایییییییییییی
مرینت: باییییییییییییییییی بعدش رسیدم برج ایفل که یهو ادرین و دیدم چقدر چقدر امممممممم نمی دونم چی باید بگم
ادرین:منتظر مرینت بودم که یهو دیدمش چقدر خوشگل شده بود خدای من بعد بغلش کردم و رفتیم نشستیم رو صندلیا و فیلم دیدیم مرینتم بعد فیلم خدافظی کرد و رفت منم داشتم نگاه میکردم که کامل بره داخل خونه که یهو دیدم لوکا داره مرینت و میبوسههههههههههه باورم نمیشد اشکام بی اختیار پایین میریختن و نمی دونستم الان باید چیکار کنم حالم بد بود تبدیل به کت نوایر شدمو رفتم رو برج ایفل و با خودم میگفتم چرا اخه چراااااااااا بعدش رفتم خونه به پلگ گفتم نمی تونم تحمل کنم دیگه من دیگه نمی تونم ادامه بدم که بلاخره تصمیمو گرفتم
۷سال بعد.......
وجی:بچه ها سن شخصیاتای داستان به ۲۲سال رسیده
مرینت:حالم خوب نیست ۷ ساله ازش هیچ خبری ندارم 7 سال تمام براش گریه کردم نه کت هست نه ادرین😢😢😢
خب بچه ها این پارت تمامید♡
ببخشید کم بوددددد
ولی تو بعدی جبران میشه♡~♡
پارت بعدی=15 کامنت
مرسی که داستانم رو خوندی عشقم^^