مرینت: که یهو یه صدایی شنیدم برکشتم نگاه کردم دیدم کت نوایر بود چیییییییییییی باورم نمیشهههههههههههههههههههه اینجا چی کار میکنه پسر پرو قلب شکن

کت نوایر: سلام مرینت

مرینت : با چه رویی به من سلام میدی هاان؟؟؟؟؟؟ اصلا با چه رویی با من حرف میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کت نوایر: ببین مرینت لطفا به حرفام گوش کن لطفاااااااا تو رو خدا التماست بخدا تو رو خدا فقط همین یه بار ( تک تک این جمله ها رو با بغض گفت)

مرینت: دلم براش سوخت اخیییییییی چرا اینقدر باهاش بد حرف زدم اره اخه من جه ادیم بهتره بهش اجازه بدم حرفشو بزنه خب کت بگو حرفتو

کت نوایر: خب اممممم ببین من اونکار رو از قصد انجام ندادم من تو خیلی دوست دارم باور کن

مرینت: داریییییییییی چی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟ میگیمن دوست ندارم بعد میایی میگی من دوست دارم هاااااااا؟؟؟؟؟؟؟

کت نوایر: منظورم اینه تو رو به عنوان یه دوست  دوست دارم و نمی خوام دلتو بشکنم 

مرینت: واقعا کت؟

کت نوایر: اره واقعا پرنسس خوشگل من

مرینت: باورم نمیشد کت اینقدر مهربون باشه از خوشحالی بغلش کردم و محکم فشارش دادم اونم همینطور بعدش به خودمون اومدیم و از هم جدا شدیم  

کت نوایر: من باید برم پرنسس خداااافظ

مرینت : خدافظ کت نوایررررررررررررررررررررررر  دلم خیلی برای ادرین تنگ شده بود بزار یه زنگ بهش بزنم

ادرین: رسیدم خونه وجدانم راحت بود که حقیقتو به مرینت گفتم بعدش تا نشستم رو تخت دیدم مرینت داره زنگ میزنه از خوشحالی داشتم بال در می اوردم(وجی : خوبه همین دو دقیقه پیش کنارش بودیاااااااا) گوشی رو برداشتم سلام عزیزم

مرینت: سلام عشقم جطوری

ادرین : هیچی خوبم میگم امروز میایی بریم بیرون؟

مرینت : اووووووووووووو اره حتما حالا کجا بریم؟

ادرین: بریم  برج ایفل فیلم ببینیم ؟

مرینت: ارههههههههههههههههههه ساعت چند؟

ادرین: 4 عصر خوبه؟

مرینت : اره عالیه دیگه کاری نداری عشقم؟

ادرین : نه گلم خداااافظ

مرینت : خداااااافظ ادرینننننننن  داشتم از خوشحالیییییییییییییی میمردم حالا چی بپوشم از الان اماده کنم بعدش یه نیم تنه ی کفشدوزکی با یه شلوار مشکی و یه کفش اسپورت قرمز بایه کیف مشکی کنار گذاشتم برای عصر

ادرین: خب قرار که جور شد حالا چی ببپوشم؟؟؟ بعدش رفتم سر کمدم یه بلوز مشکیکه روش یه پنجه ی کت نوایر سبز داره بایه سیوشرت مشکی و شلوار مشکی با یه کفش مشکی کنار کذاشتم برای عصر داشتم لحظه شماری میکردم که عصر بشه تا اینکه بالاخره عصر شد

مرینت: هوراااااااا بالاخره عصر حاضر شدم که یهو گوشیم زنگ خورد ادرین بودددد هورااااااااااااااااااا سلام ادرین

ادرین : سلام عشقم  حاضری  بریم؟

مرینت:  اره عزیزم تو چی؟

ادرین: اره عشقم بیا بریم

مرینت: باشه پس تو برج میبینمت

ادرین : منم همیطور بایییییییییییی

مرینت: باییییییییییییییییی بعدش رسیدم برج ایفل که یهو ادرین و دیدم چقدر چقدر امممممممم نمی دونم چی باید بگم

ادرین:منتظر مرینت بودم که یهو دیدمش چقدر خوشگل شده بود خدای من بعد بغلش کردم و رفتیم نشستیم رو صندلیا و فیلم دیدیم مرینتم بعد فیلم خدافظی کرد و رفت منم داشتم نگاه میکردم که کامل بره داخل خونه که یهو دیدم لوکا داره مرینت و میبوسههههههههههه باورم نمیشد  اشکام بی اختیار پایین میریختن و نمی دونستم الان باید چیکار کنم حالم بد بود تبدیل به کت نوایر شدمو رفتم رو برج ایفل و با خودم میگفتم چرا اخه چراااااااااا بعدش رفتم خونه به پلگ گفتم نمی تونم تحمل کنم دیگه من دیگه نمی تونم ادامه بدم که بلاخره تصمیمو گرفتم

 

 

۷سال بعد.......

وجی:بچه ها سن شخصیاتای داستان به ۲۲سال رسیده

مرینت:حالم خوب نیست ۷ ساله ازش هیچ خبری ندارم 7 سال تمام براش گریه کردم نه کت هست نه ادرین😢😢😢

 

 

 

خب بچه ها این پارت تمامید♡

ببخشید کم بوددددد 

ولی تو بعدی جبران میشه♡~♡

پارت بعدی=15 کامنت

مرسی که داستانم رو خوندی عشقم^^