اوه و راستی یه چیزی

سه تا از دوستان یه نکته ای رو به من گوش زد کردن

یکی اینکه گروه خونی کمیاب تر O-

و یکی دیگه اینکه O چه مثبت چه منفی میتونه یه کروه خونی Oخون بده

من این دو نکته رو نمی دونستم و دوستان گوشزد کردن

واقعا ببخشید 

و از راهنماییتون ممنون

من حتی به خودم زحمت ندادم از مامانم بپرسم

درصورتی که مامانم پرستاره

ولی چند دقیقه پیش ازش پرسیدم 

و مامانم گفت :

Oکلا گروه خونی کمیابیه ولی O- کمیاب تره 

و اینکه Oفقط می تونه به Oخون بده و از O خون بگیره 

خلاصه که یکم سوتی دادم 

شما به بزرگی خودتون ببخشید

حالا بخونید داستانو





انچه گذشت:
# دکتر اَلِن از شما معذرت خواهی کردند و گفتند بهتون بگم که در محاسبات ما اشتباهی پیش اومده گروه خونی شما O+ 
# دویدم دم اتاق دکتر درو باز کرد و بیرون اومد 
*دکتر من همین الان می هوام خون بدم...
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
*دکتر من همین الان می خوام خون بدم ... تا دیر نشده
دکتر بهم اشاره کرد و گفت : دنبالم بیاید
بعد به سمت پذیرش رفت 
و به یکی از پرستارا گفت : ایشون اهدا کننده ی خون به اقای اگرست هستند 
پرستار سمتم اومد و گفت : همراهم بیا عزیزم
و خود دکتر هم به اتاق ادرین رفت
{بچه ها یه نکته : دیشب نخود به من یاد اوری کرد که افراد بالای 18 سال می تونن خون بدن البته این قانون ایرانه و مطمئن نیستم این قانون برای فرانسوی ها هم باشه شاید اونا می تونن تو هر سنی خون بدن خلاصه که می خواستم بگم شما فرز کنید که مثلا توی فرانسه ادمای بالای 16 سال می تونن خون بدن😅😅😅}(نخود : اصن فرز کنید توی داستان الیا این قانون وجود نداره و همه می تونن خون بدن😜)
الیا: بعد ازاینکه مرینت با اون حال دوید و رفت کل بیمارستان رو دنبالش گشتم پیداش نکردم 
اول رفتم تو اتاق ادرین بعد رفتم ازمایشگاه بعد بخش های دیگه بعد بیرون بیمارستان بعد توی دستشویی بعد هم دوباره اتاق ادرین ...اما نبود 
رفتم توی سالن 
نینو در حالی که ابمیوه می خورد سمتم اومد 
گفتم : الان وقت ابمیوه خوردنه؟
$ازمایش دادم می خواستم فشارم نیوفته ... می خوای برای توهم بخرم
#دارم میگم تو هم نخور میگه برات بخرم😒
روی صندلی نشستم
$ مرینت کجاست؟
#نمی دونم کل بیمارستانو گشتم پیداش نکردم
کنارم نشست
سرمو گذاشتم رو شونش 
چند لحظه نگذشته بود که در روبه روم باز شد و مرینت بیرون اومد
از جا بلند شدم و با نگرانی سمتش رفتم 
#کجا بودی دختر
*داشتم خون میدادم
#خون میدادی؟
باحالتی خسته گفت : گروه خونیم Oمثبته
#حالت خوبه مرینت
بغض کرد و گفت : نه خوب نیستم
به نینو نگاه کردم و گفتم : نینو برو ابمیوه بگیر 
$تو که گفتی نمی خوای
#برای مرینت میگم
نینو رفت تا ابمیوه بگیر
گفتم : تو که می دوستی با خون دادن حالت اینجوری میشه چرا نگفتی بیایم کمکت
*من که بخاطر یه ذره خون دادن اینجوری نشدم
#پس چرا حالت بد شده؟
* خال من خیلی وقته بده الیا ... از همون وقتی که ادرینو دیدم ... از همون وقتی که با کت نوار اشنا شدم ... از همون روزی که شدم لیدی باگ...از اولین باری که کتو رد کردم ... از وقتی مجبور شدم زندگی ابر قهرمانیمو از زندگی عادیم جدا کنم... حالم از وقتی بد شد که مجبور شدم انتظار بکشم ...از وقتی با نقاب بین مردم کشتم ...حال من... خیلی وقته بده الیا خیلی وقته ... دیگه نمی تونم ... دیگه بریدم ...دیگه خسته شدم ... تا کی باید تو خودم بریزم ... هیچکس درکم نمیکنه الیا ... هیچکس...
دیگه چیزی نگفت 
بغلش کردم 
هق هق میزد 
دلم خیلی براش می سوخت و ازین ناراحت بودم که هیچکار نمی تونستم بکنم 
کم کم احساس کردم اروم شده 
خوابش برده بود.
نینو با دوتا ابمیو سر رسید
$ بفرمایید
#هیسسسسسس ... دیر رسیدی
ابمیوه ها رو کنار گذاشت و روی صندلی نشست
مرینت به من تکیه داده بود منم به نینو 
چند ساعت گذشت
نینو و مرینت هر دو خوابشون برده بود 
جای من و نینو عوض شده بود 
هم نینو و هم مرینت به من تکیه داده بودن
بین خواب و بیداری بودم  که سایه ای رو بالای سرم احساس کردم 
سرمو به سختی بالا اوردم 
دکتر اَلِن بود 
- می تونم باهاتون حرف بزنم 
سر نینو و مرینت رو به پشتی صندلی تکیه دادم و بلند شدم
#بله 
-عمل اقای اگرست تموم شد الان ساعت 9 اگه تا ساعت 12 حالشون دوباره بد شد دیگه امیدی نیست اگه حالشون تغییری نکرد ممکنه زنده بمونن
#یعنی چی ممکنه ... 
-در پزشکی هیچی قطعی نیست و اگه حالشون تغییری نکرد احتمال زنده موندنشون 50 /50
# اگه تا 12 شب حالش بهتر شد چی
- فقط با یک معجزه این اتفاق میافته ... بهبود ایشون زمان میبره 
#بله فهمیدم
دکتر رفت
برگشتم رو به مرینت و نینو
هر دو به سمت هم خم شده بودن و سرشون به هم چسبیده بود
مرینت : لای چشمامو باز کردم 
سرم به سر نینو چشبیده بود
سریع درست نشستم
الیا واستاد بود بهمون نگاه میکرد و غش غش می خندید 
یک چشم غره بهش رفتم
*خجالت بکش مث اینکه دوست پسر خودته
#ببخشید
بلند شدم
*به ادرین خون طزریق شد
الیا : گفتم: اره دکتر گفته  اگه تا 12 شب حالش تغییری نکرد زنده می مونه
همه ی حرفای دکترو نگفتم می دونستم اگه بگم مرینت ناراحت میشه 
سعی کردم سنجیده حرف بزنم
*اوکی ... من میرم پیش ادرین ... تو هم نینو رو جمع کن یکوقت رو دختر دیگه ای نیافته
الیا خندید
منم چش غره کردم و رفتم 
وارد اتاق شدم
نشستم بالا سرش
انقد  بهش زل زدم تا خوابم برد
و افتادم روش
 (نخود : چقد این می خوابه){کجا می خوابه بد بخت هر بار یکی دوساعت می خوابه}
ساعت 2 نصفه شب بود که بیدار شدم
از روی صندلی بلند شدم 
یکدفعه احساس کردم یکی خیلی اروم داره. درو باز میکنه ترسیدم و از در فاصله گرفتم
انقد گریه کرده بودم تار می دیدم 
در خیلی ارووم باز شد
یک چیزسفید جلو اومد ترسیدم 
خواسنئتم جیغ بزنم که چیزه با دستش جلو دهنمو گرفت 
چشمامو مالوندم و با دقت تر نگاه کردم 
یک پرستار بود که لباس سفید تنش بود 
اروم گفت : چته دختر ساعت 2 نصفه شبه اینجا  هم بیمارستانه می خوای با اُردَنگی بندازنت بیرون 
بعد دستشو ورداشت و رفت سمت تخت ادرین 
سرنگی که دستش بود  رو وارد سرمش کرد
بعد هم نبذشو گرفت و رفت
رفتم و روی صندلی کنار تخت نشستم
دست سردشو لای دستام گرفتم 
* ادرین ساعت 2 و حالت بد نشده ... ادرین زود خوب شو ... دیگه خسته شدم ... کم اوردم ... دبم یکیو می خواد که باهاش درد دل کنم ... یکی که تو بغلش اروم بگیرم
احساس کردم انگشتاش حرکت کرد 
یه حرکت نا محسوس 
از رو صندلی بلند شدم
...
 


خب برای پارت بعدی 

40 تا نظر می خوام 

می تونین اگه می خواین دوتا کامنت بدید

 

 

بای