انچه گذشت: #حال من خیلی وقته بده الیا ... از همون وقتی که ادرینو دیدم ... از همون وقتی که با کت نوار اشنا شدم ... #احساس کردم انگشتاش حرکت کرد یه حرکت نا محسوس از رو صندلی بلند شدم ... ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ پارت 22 اشکام از روی گونم روی صورت ادرین چکید عضله های صورتش تکون خورد خیلی اروم پلکاش هم تکون خورد بالای سرش ایستاده بودم ادرین : به سختی چشمامو باز کردم تار میدیدم لیدی باگ بالای سرم بود اروم گفتم :مای ... لیدی {بانوی من} *اره منم لیدی باگ ... همونی که عاشقش بودی ... اما حالا قضیه فرق داره ... حالا این عشق دوطرفس زمینه ی دیدم واضح شد مرینت بود {نکته :* =مرینت /+ =ادرین} *بخشیدیم؟ +خیلی وقته * هنوز عاشقمی +معلومه *می دونی حالم چقدر بد بود؟ +اره * می دونی چقدر عذاب کشیدم +مو به مو *می دونی پشیمونم +منم *می دونی برنده شدیم + به لطف من😏😜 پوسخندی زدم و گفتم :اره +حالا نوبت منه *بگو +می دونی همه ی حرفاتو شنیدم *اره😄 +می دونی دلم برای چشمات تنگ شده بود *نه می دونی هنوز باورم نمیشه لیدی باگی *منم +کدومم سر تره ادرینم یا کت نوارم *تو ، تویی برای من همیشه محشری{بسه دیگه حالم بهم خورد😖😣💩} +می دونی چشمات اندازه ی گوجه شده *اره لبه تخت نشستم *می دونی دلم برا شوخیات تنگ شده +واقعا ؟؟ *اره یکدفعه الیا و نینو وارد شدن سریع از ادرین فاصله گرفتم و از لبه ی تخت بلند شدم #ادرین به هوش اومدی؟ $هی رفیق سلام بچه ها رفتم و کنار الیا واستادم یکدفعه نینو جلو اومد و ادرینو محکم بغل کرد ادرین به سختی گفت : نینو من تازه عملم ... نینو از تو بغل ادرین بیرون اومد $ببخشید رفیق +مرینت هنوز اینجوری که تو بغلم کردی بغلم نکرده الیا گفت :عه جدا !!؟؟؟ پس منتظر چی هستی مرینت بغلش کن دیگه یکدفعه الیا هولم داد سمت ادرین بدون اینکه اختیارم دست خودم باشه رفتم سمت ادرین و افتادم روی تخت لبام میکس شد با لبای ادرین رنگ لبو شدم خواستم بیام عقب که ادرین سرمو گرفت و لبامو بوسید بعد از چند لحظه عقب اومدم الیا و نینو با نیشی که تا بنا گوش باز بود ایستاده بودن و الیا فیلم میگرفت چشم غره ای بهش رفتم الیا رو به نینو کرد و گفت : بزن قدش $همه چی دقیقا عین نقشه پیش رفت وا رفتم * نقشه؟؟؟؟؟؟ همش برنامه ریزی شده بود الیا چشم غره ای به نینو رفت بعد به من نگاه کرد و گفت : نه بابا حواسم نبود اینجوری هولت دادم *باشه تو خوبی دکتر وارد اتاق شد - به به اقای اگرست ... نامزدت داشت میمیرد قیافه ی ادرین: +نامزدم؟؟؟؟؟من هنوز 16 سالمه! -حالا هرچی که خودت بهش میگی... الان حالت چطوره؟ +عالی -چه خوب الیا با خنده گفت : بخاطر مرینته اقای دکتر دکتر پوسخندی زد و گفت : درد نداری؟ +نه -مشکل تنفسی چی؟ +نه -خوبه خواست بره که ادرین صداش کرد +دکتر -بله +کی مرخص میشم -اگه حالت همینطور باشه فردا ظهر اوکی درحالی که بیرون میرفت گفت :خوش بگذره درو بست گفتم :خوش بگذره ؟؟؟منظورش چی بود؟؟؟ #ولش کن خودتم بکشی منظورشو نمی فهمی *بهتر #خب برنامتون چیه؟ من و ادرین هر دو گفتیم :غذا بخوریم نینو گفت :من ردیفش می کنم بعد بیرون رفت یکم بعد با یک پلاستیک وارد شد یک همبرگرد دستم داد و گفت :بفرمایید *ساعت 4 صبح همبرگرد بخورم $مگه چیع ؟ تازه نوشابه هم خریدم پس من چی ؟ $ با پرستار هماهنگ کردم غذای بیمارستانو بیاره این غذاها برا مضره. یکم بعد پرستار با یک سینی وارد شد سینی رو جلوی ادرین گذاشت و رفت ادرین سرحاش نشست به سوپ توی سینی نگاهی کرد و گفت : باید اینو بخورم گفتم :اره ادرین به لیوان ابی که توی سینی بود اشاره گرد و گفت :نه ممنون همین کافیه لبه تخت نشستم و گفتم : اصلنم کافی نیست بعد یک قاشق برداشتم و تو دهنش کردم صورتش مچاله شد بعد یه سختی قورتش داد و گفت:مرینت لطفا * امکان نداره باید تا اخر بخوری به هر بد بختی بود سوپو تا اخر دادم خورد بعد سریع لیوان اب رو سر کشید *دیدی خوشمزه بود ادرین نیششو باز کرد و گفت :هوممم ولی معلوم بود همشو بزور خورده گوشی الیا زنگ خورد : #الو... نه اتفاق خاصی نیافتاده چرا افتاده اما حل شد ... بیمارستان...اره ... نه نه نگران نباشید ... فردا مرخص میشه ...چی همتون ؟...نه نه میلن یه دقه ... گفتم : کی بود #الان کل کلاس میریزن اینجا + لوکا - کلوئی دستمو زدم به پیشونیم و گفتم وای چه بد همزمان با من ادرین گفت :وای چه خوب هر دو با تعجب بهم نگاه کردیم +براچی بد؟ *برا چی خوب ؟ +دیگه حوصلم سر نمیره *مگه من شلغمم +چیییییی؟ *می خواستم باهات حرف بزنم +وقت برا خرف زدن زیاده یکدفعه در زدن الیا که کنار در بود درو باز کرد جمعیت داخل شدن -سلام ادرین -ادرین! -سلام -هی ادرین -چرا اینجوری شدی -حالت چطوره ؟ +سلام به همگی خوبم طوری نیست ادرین : اون روز تا شب درگیر کسایی بودیم که میومدن عیادت اخر شب هم که همه رفتن و اتاق خلوت شد چشمم به مرینت افتاد که روی صندلی نشسته و خوابش برده صبح روز بعد با صدای دکتر از خواب بیدار شدم -به به اقای اگرست چشمامو باز کردم دکتر بالای سرم بود و مرینت یه گوشه واستاده بود -درد داری ؟ +نه -خوبه حالا می تونی از رو تخت بلند شی سرجام نشستم اروم سعی کردم بلند شم یکم درد داشتم اما بالاخره درحالی که دستمو از دیوار گرفته بودم بلند شدم -حالا چی ؟حالا درد داری؟ +یه ذره - حالا سعی کن راه بری اروم شروع کردم به راه رفتن -خیلی خوبه امروز عصر مرخص میشی بعد بیرون رفت تا عصر با مرینت گفتیم و خندیدیم طی این مدت سعی کردم تمرین راه رفتن بکنم خورشید داشت غروب میکرد لباسمو پوشیدم دیگه می تونستم راه برم با مرینت از اتاق بیرون اومدیم و و از بیمارستان خارج شدیم مرینت : رسیدیم در در گفتم :صبر کن تاکسی بگیرم +نمی خواد *چرا یکدفعه دستمو گرفت و شروع به دویدن کرد *ادرین تو تازه عمل کردی وارد یک کوچه ی خلوت شد +پلگ پنجه ها بیرون... حالا نوبت توئه *تیکی خال ها روشن +خب دوباره وقت قهرمان بازیه بیا بعد رفت بالای پشت بوم رفتم دنبالش دستمو گرفت و شروع کرد به دویدن دنبالش دویدم. کت نوار : درد داشتم اما تحملش به خنده عای لیدی باگ می ارزید کلی دویدیم هوا تاریک شده بود وسط هفته بود و برج ایفل خلوت رفتیم بالای برج ایفل ایستادیم و به اسمون خیره شدیم لیدی باگ :کت لبه ی نرده نشسته بود برگشت و دستشو دراز مرد دستشو گرفتم کمکم کرد و لبه ی نرده نشستم و هر دو باهم به ماه خیره شدیم... پایان های خوش همیشه بعد از اتفاق های سختن مهم اینه که... دووم بیاری حتما میپرسین سرنوشت هاک ماث چی شد بعد ازینکه من از مخفیگاه بیرون اومدم اون با امبولانس تماس گرفته و بعد از اینکه ادرینو بردن خود کشی کرده تا یک مدت هیچ کس از سرنوشت شومش خبر نداشت اما بعد از مدتی پرده ها کنار رفت و راز هاک ماث افشا شد اما هویت ما همیشه مخفی بوده و هراز گاهی توی شهر حاضر میشیم تا مردم بدون هنوز ما پشتشونیم 
پایان ... ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ خب این داستانم تموم شد ممنون که تا اینجا همراهم بودید همتونو دوست دارم حالا که این داستان تموم شد می خوام یک داستان دیگه بزارم به نامه وقتشه فراموشم کنی خودم این داستانو خیلی دوست دارم معلوم نیست پارت اولو کی میزارم شاید فردا شب شاید پس فردا ازونجایی که هر روز داریم به تیزهوشان نزدیک تر میشیم و حدودا 27 یا 28 روز دیگه مونده باید سخت تر تلاش کنم تا تلاش این یکسالم به هدر نره و متاسفانه شاید فقط شبا پست بزارم البته روزا هم سعی می کنم فعالیت کنم اما به ضرر خودمه کافیه تقریبا یک ماه صبر کنید تا 27 تیر البته داستانو شبا میزارم نگران نباشید خب پس تا پست بعدی خدافظ منتظر داستان بعدی باشید |