اونطرف دریچه معبد نگهبانان بود
وارد معبد شدیم 
با حیرت به دور و برم خیره شدم
ما توی یکی از اتاق های معبد بودیم 
دیوار های قرمز رنگ معبد با نماد طلایی رنگ میراکلس ها جلا اومده بود 
نور اتاق رو شمع هایی که دور تا دور اتاق و البته طاق ها فراگرفته بودن تامین میکرد
اتاق با نماد های چینی قدیمی و البته تابلو های خاک گرفته ای که معلوم بود مربوط به قهرمانان گذشتس تزئین شده بود {نگین یه دفعه خیلی رفتی تو فاز قدیمی که باور نمیکنم تو فصل سه هم همون قسمت هیولای اموکی استاد فو تابلو هاس قدیمی موزه ی لوور قهرمانای گذشته بودن که قیافشون خیلی خنده دار بود و اصن به لیدی باگ و کت نوار نمی خورد }
پیرمردی که به نظر خادم معبد بود 
پشت به ما نشسته بود 
-دیر کردید قهرمانان جوان 
*از کجا می دونستید ما میایم
-اوضاع بهرانی شما هنوز خیلی اموزش ها رو ندید و هنوز از خیلی راز ها خبر ندارید ... افرین لیدی باگ تو معمای اولو حل کردی اما چالش های زیادی در پیش دارید 
+شما کی هستید
- من استاد" یانگ هو چی" کاهن اعظم و نگهبان اصلی میراکس ها هستم  می تونید استاد یانگ هو صدام کنید
بعد از جا بلند شد و به سمت ما اومد 
*کاهن اعظم؟
-فو بهت گفته بود درسته؟
*اره ...اما اون توضیحات کافی نبودن استاد فو فقط به من یه توضيح کوچیک از اشتباهی که کردن و اینکه شما اخرین میراکل باکس و  کتاب راهنمای معحزه اسا هارو بهش دادین تا فرار کنه {اگ بادتون باشه استاد فو دقیقا همینو گفت و این یعنی میراکل باکس های دیگه ای هم وجود دارم خودم براش یه تووری ساختم بعدا میزارم}
-فعلا دونستن همینا کفایت میکنه اگ لازم بود همه چیو براتون میگم
+میشه یکی برا منم توضیح بده کدوم اشتباه استاد فو چیکار کرده ؟
*ماجراش طولانیه بعدا برات میگم ...بقیه نگهبانان کجان 
-ما دیگ به اونا نیازی نداریم ...فو با بخشیدن این دو معجزه گر به شما دوتا اشتباهش رو جبران کرد لیدی باگ تو مسیر ابر قهرمانان رو تغییر دادی  تو به ما دید دیگه ای رو از زندگی نشون دادی  با وجود تو ما نیازی به پروراندن نگهبان نداریم تو سبک دیگخ ای زندسک کردی و سعی کن این سبک رو به نسل های بعد و نگهبانان بعد اموزش بدی 
*چیز هایی که باید یاد بگیریم چه چیزایی ان 
+اخ جون یعنی قدرتای جدید داریم 
- اشتباه نکنید...شما باید چیز های جدید یاد بگیرید اما قدرت همیشه زور بازو نیست قدرت اتحاد و همکاریه  ... قدرت اعتماد و  از خود گذشتگیه ... قدرت های فیزیکی رو که باید بدونید همه در کتاب معجزه اسا ها نوشته شده اما شما بر همه ی اونا تسلط دارید یا شایدم بیشترشون {منظورش اینه که اگ چیزیو نمی دونید یه نکتهی ریزه}
*اما استاد فو اون کتابو گم کرد
استاد یانگ هو درحالی که به سمت یکی از قفسه ها میرفت گفت : برای همینه که می خوام اصلی ترین کتاب میراکلس هارو به شما قرض بدم 
کتاب رو برداشت و به سمتمون اومد 
-این کتاب می تونه دست تو باشه ولی باید سالم بهم برش گردونی
*حتما
+اُ... استاد
-بله
+حالا که لیدی باگ نگهبان شده می تونه هویت منو بدونه 
-سوال خوبی پرسیدی ... 
*منظورتون چیه؟
-تو یه نگهبانی این طور نیست ؟
*چرا اما... 
- هر نگهبان باید از هویت تمامی هولدر ها با خبر باشه اما به وقتش 
+وقتش کی عه؟
-همون زمانی که شما به دو ابر قهرمان کامل تبدیل بشید 
+یعنی محدویت های زمانیمون از بین بره
-همونطور که قبلش هم گفتم قدرت همیشه فیزیکی نیست گاهی تکامل با تفکرات درست انجام میشه 
*چه نوع تفکراتی 
- خودتون باید بفهمید این همون چیزیه که باید یاد بگیرید ... شما باید خودتون جواب این سوالتونو پیدا کنید همونطور که با کمک هم جواب سوال های قبلتونو پیدا کردید و به اینجا رسیدید... هر وقت به جوابی که دنبالش بودید رسیدید بدونید یک قهرمان کامل شدید اما یادتون باشه شما به تنهایی نمی تونید حقیقتو بفهمید و وقتی که تکامل پیدا کردید  لیدی باگ می تونه هویت تورو بدونه چون اون موقع احساسی فکر نمیکنه 
+تا جایی که من می دونم لیدی باگ هیچوقت احساسی فکر نمیکنه 
لیدی باگ چپ چپ نگام کرد 
+نه منظورم چیزه... 
*منظورتو فهمیدم 
بعد به استاد یانگ هو نگاه کرد و گفت : میشه یه سوال بپرسم 
استاد یانگ هو سرشو تکون داد
* اینکه من هویت کت رو بفهمم ضروریه ؟
-خودت چی فکر می کنی؟
لیدی باگ : با این جمله به فکر فرو رفتم 
یدفعه کت پرسید : من چی ؟ من می تونم هویت لیدی باگو بدونم 
استاد یانگ هو پشتش رو کرد و به سمت یکی از تابلو ها رفت درحالی که به تابلو نگاه می کرد گفت : این کار تقریبا در تاریخ ابر قهرمانان ممنوعه قانون بر اینه که هویت قهرمان ها از تمامی مردم مخفی بمونه ... در طی قرن ها قهرمانان مختلفی در بین مردم ظاهر شدن وبا شیطانین جنگیدند وبعد در افق محو شدند 
استاد یانگ هو این حرف ها رو درحالی که به تابلو های قهرمانان پیشین اشاره میکرد میگفت 
- ... مردم هم هیچوقت از هویت مخفی این انسان ها با خبر نشدند تنها افرادی که راز دار تمامی این قهرمانان بودند نگهبانان بودند اما تا به حال هیچ ابر قهرمانی  از عمد هویت بقیه ی افراد رو نمی دونسته مگر سر یک اتفاق نا خواسته  ... اما داستان شما متفاوته همونطور که گفتم لیدی باگ  ، تو نوع دیگه  ای از قهرمان بودن رو به تصویر کشیدی  و از  ازونجایی که بین تو و کت نوار رابطه ای متفاوت وجود داره  {منظورش رابطه ی عاشقانشونه}  و از اون جا که هیچ چیز جلو دار عشق نیست میشه گفت قانون قهرمانان درباره ی شما صدق نمیکنع و پس این بستگی به خودت داره لیدی باگ اینکه چه انتخابی داشته باشی  هر انتخابی که بکنی درست ترین انتخابه 
بعد سمتم اومد و دستشو رو شونم گذاشت : مطمئنم عقلانی انتخاب میکنی 
کت بهم نگاه کرد : تو چه انتخابی داری ؟
سرمو پایین انداختم : من... من... نمی دونم باید دربارش فکر کنم 
-انتخاب کردن هیچوقت چیز اسونی نبوده تو تا هر وقت که بخوای زمان داری
+اما بانوی من ...من فکر می کردم تو... 
پریدم وسط حرفش : کت این انتخاب سختیه قهرمان بودن شوخی نیست این موضوع بستگی به کل دنیا داره من نمی تونم بخاطر عشق بازی های بچه گونه ی خودمون کل دنیا روبه خطر بندازم 
به این جمله قیافش تو هم رفت 
به ساعت نگاه کردم 4 صبح بود 
*ما دیگ باید بریم ... راستی من به زبان رمزی نگهبانان مسلط نیستم
- اون کتاب که دست توئه اصلی ترین نسخه از کتاب قهرمانامه و برای همین دستورالعمل ها درون خود کتاب رمز گشایی شده برا همینه که باید خیلی مراقبش باشی این کتاب قرن هاست که از معبد بیرون نیومده 
*ممنون از لطفتون ... کت دریچه رو باز کن
دریچه رو باز کرد
وارد برج ایفل شدیم 
دریچه رو بست و سریع معجزه گرو دراورد بهم داد 
خیلی خشک و سرد رفتار میکرد  و خواست بره که گفتم  : چیزی شدع ؟
باقیافه ای طلبکارانه برگشت : عشق بازی بچه گونه ؟ ها؟
*منظورم... 
+منظورتو خوب فهموندی 
* کت ما قهرمانیم هویتامون باید مخفی بمونه چرا نمی فهمی انتخاب سخته 
+کاش بحث انتخاب بود من حاضرم بخاطر تو تا اخر عمرم صبر کنم اگ بگی بمون تا اخر عمرم اینجا می مونم تا انتخابتو بکنی مشکل من سر هویتت نیست... عشق بازی بچه گونه ؟ ...
اینو گفت و پشتش رو کرد خواست بره که گفتم : بمون... همین الان گفتی اگ بگم بمون تا اخر عمرت می مونی... پس میگم بمون... 
سرجاش واستاد
کت نوار: این نوع حرف زدنش قلبمو اذیت میکرد
 اون علاقه ی منو یه بازی بچه گونه خطاب کرده بود اما با این حرفش وجدانم نمی ذاشت برم 
دستمو مشت کردم 
*مگه نگفتی تنهام نمیزاری 
صداش بغض داشت
نفسمو بیرون دادم و برگشتم 
سگرمه هامو باز کردم 
+ می مونم
رو به روش ایستادم 
چشماش بغض داشت 
یه دفعه بغلم کرد 
و شروع كرد به گریه کردن 
دلیل گریه هاشو نمی دونستم اما گذاشتم اروم بشه 
چند دقیقه فقط گریه می کرد 
بعد اروم از بغلم بیرون اومد 
اخرین قطره ی اشک گوشه ی چشمش رو پاک کردم
+اروم شدی ؟
سر تکون داد
+حالا دلیل این گریه چی بود؟
*نمی دونم ...شاید همه چی... از اتفاقاتی که قراره بیوفته می ترسم دلم برا یه ذره ارامش تنگ شده نمی دونم قراره چی بشه اما... هرچی ک هست منو می توسونه ... میشه امشبم منو ببری نوک برج مث دفعه پیش
+مگه خودت نمی تونی بری
* دوست دارم تو ببریم 
+پس بیا
لیدی باگ : رفت بالای چوبش ودستش رو دراز کرد 
کت نوار : دستمو دراز کردم
جلو اومد اما دستمو نگرفت
دستاشو دور گردنم حلقه کرد و سرش رو شونم گذاشت 
با یه دستم گرفتمش و رفتیم بالا
افتاب بالا اومده بود
گذاشتتمش زمین 
سکوت بودو سکوت 
با یه لبخند بهم نگاه کرد
لبخند زدم و رفتم نزدیکش 
دستشو گرفتم 
لیدی باگ : دستمو گرفت و سرشو جلو اورد 
چشمامو بستم و سرمو جلو بردم اما یه دفعه ماجرای رقصم با ادرین توی مهمونی کلوئی جلو چشمام تداعی شد 
لبام هنوز به لباش نرسیده بود که چشمامو باز کردم و سریع عقب اومدم 
+ چی شد ؟
*من... من... 
+هنوز اماده نیستی؟
سرمو تکون دادم
+هر چقدر که بخوای می تونی فکر کنی 
* ممنون که درک میکنی ...
چند لحظه هیچی نگفتم 
بعد از چند دقیقه سکوت گفتم:
 من دیگ میرم 
+فعلا
اینو گفتم و دور شدم 
برگشتم خونه و به حالت عادی برگشتم سریع حاضر شدم 
با عجله دویدم سمت مدرسه 
نزدیک مدرسه رسیده بودم ک زمین خوردم
سایه بالاس سرم اومد 
با ی صدای مهربون گفت : کمک می خوای ؟
سرمو بالا اوردم
ی دختر با موهای قهوه ای وچشمای زرد بالای سرم ایستاده بود
پوست روشنی داشت
دستشو گرفتم و بلند شدم
*ممنون...شاگرد جدیدی ؟ تا حالا ندیدمت
-اره جدیدم اسمم تایلاس اهل برزیلم {یعنی جر خوردم تا اسم دختر برزیلی پیدا کنم ک مناسب باشه . گوگلو انگشت کشیدم}اما مهاجرت کردیم اینجا
*از اشناییت خوشبختم منم مرینتم
یکدفعه یکی از بچه ها از کنارم رد شد و طعنه ای زد
اینبار الیا دستمو گرفت تا نیوفتم 
#میبینم ک دوست جدید پیدا کردی 
*اره الیا تایلا تایلا الیا 
تایلا متوجه نگاه های سرد و سنگین بقیه شد
-بین تو و همکلاسیات اتافاقی افتاده 
*بهتره بگی کل مدرسه ی دروغگو برام پاپوش درست کرد و حالا نزدیک ی هفتس ک همه باهام قهرن
همون لحظه ادرین ب جمعمون اضافه شد 
+سلام دخترا
*سلام
#سلام تایلا ادرین اگرست
-اسمشو شنیده بودم منم تایلا ام اهل برزیل خوشبختم 
+خوشبختم
الیا رو ب تایلا گفت : تنها افرادی ک می دونن مرینت بی گناهه من و ادرینیم 
-و من به قیافه ی مرینت نمی خوره بد جنس یا دروغگو باشه
# درسته اما هیچکسو از روی قیافش قضاوت نکن 
* از من ب تو نصیحت از لایلا راسی دوری کن وگرنه تو هم گولشو می خوری
-حتما
+نینو کجاس
#بازم سرما خورده
*چیی؟ دوباره!
#اونشب ک رفتیم  سینما و شهربازی هوا سرد بوده بالای گرخ و فلک سرما خورده{حقشه تا شما باشین وقتی مرینت با کت قرار داره مزاحم بشین}
زنگ ب صدا در اومد
همه رفتیم توی کلاس 
بعد از مدرسه من الیا و ادرین از کلاس بیرون اومدیم 
*تایلا رو نمیبینم 
#پیش لایلاس
*چیییییییییییییییییییی!!! واقعا نمی دونم لایلا جادوگره
ادرین خنده ای کرد و گفت : خب من دیگ میرم فعلا
*منم باید برم فعلا
رقتم خونه
روی تختم دراز کشیدم رفتم تو گالریم و شروع ب تماشای عکسای دسته جمعیمو با بچه های مدرسه کردم
ی اه حسرت کشیدم 
ی گوشیم زنگ خورد
لوکا بود ک تماس تصویری گرفته بود 

 

 

 

 

 

 


تمومید

وای خودم بغضم گرفت اون تیکش ک گفت بمون

اما کت قراره خیلی سختی بکشه 

(نخود : من اخر از دست تو سر ب بیابون میزارم)

{نمیشه همین الان اینکارو بکنی}

(نخود :با اسفالت یکی شدم باشه خدافظ)

{ها لالای لالای لالالای لای هالالای لالای هالالای لای ی امشب شبه عشقه همین امشبو داریم چرا قصه و غم رو واسه فردا نزاریم عزیزان همه باهم بخونید ی امشب... [نمدونم مال گوگوشه یا هایده فقط مودونم خوانندش قدیمیه ]}

خب برای بعدی 17 تا

اگ کامنتا رو کامل کنید احتمالا دو یه روز دیگ میزارم

و راستی اون عزیزانی ک میاین تو گفتینو خواهشا معرفی کنید خودتونو ی سلام میدید بعد دیگ در میریرد 

یاد وقتی بچه بودم افتادم در خونه ها رو میزذم در میرفتم با یکی از دوستام

و اینک من فقط اخر شبا و  ظهرا بین 2 و نیم تا 4 ب وب سر میزنم

الانم تا اخر شب اگ کامنت دادید جواب میدم وگرنه می مونه برا فردا ظهر

خب خوشگلا{دخترا رو میگم}

دوستتون دارم

برام کنید

هم تیزهوشان هم اینک کرونا نگیرم

فعلا