نظرتون چیه؟
ببینید من الان در حال گذاشتن داستان وارونگی هستم...ولی خب خودم واقعا اصلا دوسش ندارم!و کاربرای کمی هم هستن که واقعا دوسش داشته باشن
حالا من یه تصمیمی گرفتم...من چند وقت پیش یه داستان میراکلسی نوشتم که یه جورایی از ادامه ی فصل سه، یعنی در واقع فصل چهاره!
و فقط هم به جز خودم دوستم خوندتش و خیلی دوست داشته...من خودم ترجیح میدم که وارونگی رو دیگه ادامه ندم و حذفش کنم و به جاش اون یکی که کامل هم نوشتمش و خیلییییییی از وارونگی قشنگ تر و ادبی تر و عاشقونه تره رو بذارم!نظر شما برام از هر چیزی مهم تره!اگه اکثرا بگن ادامه بده، حتما ادامه میدم!اگه هم بیشتریا بگن ادامه نده و حذفش کن و جدیده رو بذار، حتمااااا همین کارو میکنم...خودم بیشتر به گزینه ی دوم تمایل دارم...باور کنید دومی داستانِ بهتریه!ببینید بچه ها من خیلی رمان میخونم و خیلی هم مینویسم!و این وارونگی رو به ساده ترین شکل ممکن نوشتم ولی اون یکی واقعا ادبی و خیلی قشنگه!بهم اعتماد کنید چون من واقعا خوره ی کتابم و خب کسی که زیاد کتاب بخونه، قطعا تمام سعیشو میکنه که مثل یه نویسنده ی واقعی بنویسه!حالا اگه بذارمش خودتون متوجه منظورم میشید...تازه اون داستان کامل هم شده!چی از این بهتر؟دیگه لفت نمیدم سر پارت گذاری!
حالا برای اینکه بهتر تصمیم بگیرید، میخوام یه کم درباره ی داستان توضیح بدم...اما قبلش یه چیزیو به یکی از طرفدارای وارونگی میگم که خیلی برام عزیزه و دوستش دارم:
مهشید جان!اگه تو وارونگی رو دوست داری، مطمئنم که از اون داستان هم خوشت میاد!چرا؟چون که نویسنده ش همون نویسنده ی وارونگیه و تو خیلی بیشتر دوستش خواهی داشت!به من اعتماد کن!
اسم:لحظه ی عاشقی
ژانر:عاشقانه، تخیلی، ماجراجویانه، کمی طنز
شیپ:هر چهار شیپ اصلی داخلش هست اما بیشتر از همه و خیلییییییی زیاد لیدی نواریه(هم اکنون آلیا جان بشکن زنان)
تعداد صفحه توی تبلتم:۶۷۷
توضیح:خودم و دوستم هم داخلش هستیم با اجازه تون
ولی خب باور کنید اصلا مزاحم نیستیما!به دلتون میشینیم

خلاصه:من و دوستم نرگس یه دریچه به دنیای میراکلس ایجاد میکنیم و واردش میشیم و تمام حقیقت ها رو به مرینت میگیم...هویت هاکماث، کت نوار و...اتفاقات خیلییییی زیادی میفته!از جمله شروع یک سفر جادویی (کت هم هستااااا) برای جلوگیری از نقشه ی شوم گابریل و ناتالی!
نکته:این داستان از زبون سوم شخص روایت میشه و راوی نوشتاری صحبت میکنه و داستان رو تعریف میکنه ولی شخصیت ها راحت و گفتاری حرف میزنن!به عنوان مثال:چشمانش را گشود، در اتاق را باز کرد و داد زد-کدوم گوری هستی دو ساعته؟دقمون دادیااااا!اون پنجره رو ببند!(این فقط یک مثال بود و چنین چیزی داخل رمان نیست)
بخش هایی از رمان:"بلوط و نرگس نفس عمیقی کشیدند و با هم گفتند-هاکماث پدر آدرینه!
مرینت و تیکی با چشمان از حدقه بیرون زده کمی به آنان نگریستند و سپس از حال رفتند و بر زمین افتادند!"
"به لیدی باگ خیره شد و گفت-باید با پسرم ازدواج کنی!
صدای چندین فریاد در چادر پیچید اما هیچ کدام از آنان به اندازه ی نعره ی بلوط بلند و طولانی نبود!پیش از آنکه کسی بتواند چیزی بگوید، بلوط با خشم غرید-گم شید بابا!همینم مونده دیگه!پس شماها یه جورایی عروس خون بس می خواید دیگه؟"
"کت نوار و لیدی باگ از خواب پریدند و چند ثانیه در شوک حالتشان بودند که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند!سرهای بلوط و نرگس با لبخندی بسیار عمیق که داشت لب هایشان را پاره می کرد، به سوی آنان چرخید و با ذوق مشغول تماشا شدند...نگاه متحیر و سکته زده ی هر کدام بر روی دست خود بود...ناگهان فریادشان به آسمان رفت و با شتاب به عقب پریدند!"
دیدید این یکی همه خوبه؟حتی از وارونگی هم بهتره!قول میدم چون کامل نوشتم، پارتا رو طولانی بذارم پس اجازه بدین وارونگی رو حذف کنم و اینو بذارم...لطفا کسایی که وارونگی رو نخوندن یا دوست نداشتن هم نظر بدن!نظرتون درباره ی این داستان چیه؟بذارمش؟
لطفا بگید عزیزانم
ممنونم