کنارت می مونم {part 11}
رفتیم سمت بستنی اندره
اولین نفرا رز و جولیکا بودن ک تنهایی بستنی گرفتن بعد هم میلن و ایوان و الیا و نینو بستنی گرفتن
فقط من موندم و لوکا
یکدفعه الیا جلو اومد و حولمون داد ب سمت اندره
- چ زوج زیبایی نا متعادل اما ارام و خجالتی
بعد هم یک بستنی ک کلا ابی بود داد دستمون
بستنی رو گرفتیم و رفتیم یک کوشه تا بخوریمش
گابریل : مشغول طراحی نقشه ی تاریخیم بودم ک ناتالی وارد شد
^ خیلی وقته کسیو اکوماتایز نکردید فک نمی کنید دارین با این کار ب لیدی باگ و کت نوار زمان میدید ممکنه شک کنن
¤حق با توئه اینجوری هم فرصت استراحت دارن و هم قطعا شک میکنن می سپارمش ب تو
^بله اقا
بعد ی لبخند شیطانی زد و ...
~ ~ ~
مرینت : خواستیم بستنی رو بخوریم ک یکدفعه با زمین لرزه ای ناگهانی اما کوتاه بستنی از دستمون افتاد {حالا دیش دارا دیدام دیش دارا دیدام ی امشب شب عشقه همین امشبو داریم چرا قصه و غم رو واسه فردا نزاریم😍😍😍 }
ب پشت سرمون نگاه کردیم هیولای سنگی بزرگی پشت سرمون بود و داشت شهرو ب اشوب میکشید
همه فرار کردیم
لوکا هم دستمو گرفت و درحالی ک می دوید گفت : بیا مرینت باید پنهان شیم
دستمو کشید و با هم وارد یک کوچه ی تنگ و تاریک شدیم
چن تا سطل زباله ی بزرگ توی کوچه بود لوکا ب اونا اشاره کرد و گفت : بیا پشت اونا قایم شیم
خواست بره پشتشون ک گفتم : داخلشون امن تره
-اگ تو اینجوری فک میکنی پس باشه
*ولی فک نکنم دوتایی تو ی سطل جا شیم .
بعد در سطلو باز کردم و گفتم :بیا تو برو اینتو
لوکا جلو اومد از کمرم گرفت و بلندم کرد و داخل سطل اشغال گذاشتم و گفت :اول باید مطمئن شم جای تو امنه
ی لبخند از سر تشکر تحویلش دادم درو بستم
صدای در سطلو شنیدم و متوجه شدم وارد سطل زباله شده
تبدیل شدم و بی سر صدا از سطل اشغال بیرون اومدم
خواستم برم ک نا خداگاه چشمم ب سطلی ک لوکا توش بود افتاد
با خودم گفتم : نکنه لوکا کت نوار باشه (نخود :
){خدایااااااااااااا منو گاو کن ن گاو کمه خدایا منو خر کن از دست این منگل بخدا پسر خاله ی اسکل و ابجی کوچیه ی شنگل انقد ک تو خلی خل نیست[توهین ب پلگ جون نباشه ها😜😜]}(نخود : چ ربطی داشت){خودش مودونه ی چیزیه بین خودمون دوتا}انقد ک تو خلی خل نیست اخه کت نوار موهاش زرده چشماش سبزه اینو از وقتی مستر باگ شد باید میفهمیدی}
رفتم تو خیابون
کت نپارو دیدم ک رو هوا درحال پرواز بود و بعد ...
*اوخ ... بد جوری خورد ب دیوار
رفتم سمتش از ی تیر چراغ برق اویزون شدم و گفتم : سلام پیشی خوبی
درحالی ک پخش زمین بود شصتش رو ب نشانه ی اینک حالش خوبه بالا اورد
*معلمومه
بعد همون طور ک چپه از تیر چراغ برق اویزون بودم دستشو گرفتم
بلد شد و چپه تو صورتم زل شد
ی لبخند شیطنت امیز زد
دقیقا ی لبخند عین خنده ی خودش تحویلش دادم و ابروهامو بالا انداختم
*عمرا !!!
بعد سریع یویوم رو جمع کردم و برگشتم بالای تیر چراغ برق
کت بلند شد و با لحنی طعنه امیز گفت :عجیبه ک ادما می تونن انقد زود تغییر کنن و انقد دو رو باشن البت من میزارمش ب حساب اینک هنوز انتخابتو نکردی!
ازین نوع حزف زدنش ناراحت شدم ن برای خودم بخاطر خودش
بدون اینک چیزی بگم رفتم سزاغ هیولا
تنها کاری ک میکرد خراب کردن خونه ها بود و وقتی ک می رفتیم سراغش با دست پسمون میزد
دستمو رو چونم گذاشتم و رو ب کت نوار ک یکم اونطرف تر ایستاده بود گفتم: انگار قصدش فقط اشوب ب پا کردنه زیاد ب ما کاری نداره
+ حق با ...
ی دفعه چشمش ب مشت هیولای سنگی افتاد ک ب تمام ساختمون ها کشیده میشد و سقفشون رو خراب میکرد و داشت ب ما نزدیک میشد افتاد اول اون و بعد من از رو دستش پریدیم
+...توئه
هیولای سنگی یکم از مون فاصله گرفت مشتش رو بالا برد تا ب چن تا ساختمون دیگ بکوبه م با یویوم مچشو گرفتتم
دستشو کشید عقب و من تعادلمو از دست دادمو نا خداگاه ب سمتی ک دستش رو میکشید رفتم یویومو ب عقب پرتاب کردو با این کارش منم ب همون سمت پرت شدم
هنوز رو هوا بودم ک کت نوار منو گرفت
درحالی ک باهم فرود میومدیم گفت : امیدوارم این دیدارو نزاری ب حساب اینک همش پیش همیم
بعد یکم اروم تر گفت :گرچه فرقشون رو نمی فهمم و همون کارین
صورتش ناراحت نبود و همون حالت همیشگی رو داشت اما با کنایه حرف میزد
می دونستم ادم صبوریه{بچه ها وقتی از کت حرف میزنم هی می خوام بنویسم اون محشره منو جذب خودش میکنه اون خیلی خوب و جذابه اما یادم میاد لیدی باگ کور تر از اونه ک بفهمه}
بازم سکوت کردم
شاید دلیل این سکوت بیشتر این بود ک خجالت میکشیدم
هیولای سنگی داشت دور تر میشد یویومو دور دستش حلقه مردم تا منو با خودش ببره مت هم با چوبش دنبالمون اومد
درحالی ک رو هوا درحال پرواز بودم و از حرکت های ناگهانی و غیر معمول هیولای سنگی مدام ب در و دیوار می خوردم گفتم : نمی تونم بفهمم اکوما کجاست
هیولا ازینکه مدام دنبالش میکردیم ب تنک اومده بود
دوباره با دست هر دومونو پس زد و دوباره تو هوا مشغول پرواز شدیم
یویومو ب یک تیر چراغ برق گره دادم و دست کت رو گرفتم تا دور تر نریم
کت نوار همونطور ک دستمو گرفته بود روی زمین ایستاد منم یویومو ول دادم و ایستادم
دستمو بوسید و گفت: حالا چیکار کنیم ؟
دستمو ب چونم تکیه دادم و گفتم : یکم شانس لازم داریم ...لوکی چارم ... یک ... تیر کمون چوبی .
+میشه منو نزنی
*الان وقت شوخی نیست بیا
بعد دویدم سمت هیولا
کت نوار از اینک مدادم هیولازو دنبال میکردیم و کتک می خوردیم ب تنگ اومده بود
پوفی از سر ناله سر داد و دنبالم راه افتاد
خب تمومید
دوست داشتم طولانی تر بنویسم اما با توجه ب تعداد کامنت هاتون این مقدارو گذاشتم
راستی من ب ی موضوعی خیلی فک کردم و خب تصمیم گرفتم چیزی ک تو دلمه رو بهتون بگم
من از وب فن پیج زده شدم
قبلا خیلی این وبو دوست داشتم اما
حالا احساس میکنم نسبت ب قبل مطالبم مورد استقبال کمتری قرار گرفته
شما طوری برای پس از باران کامنت می دادید ک خوشمالیش رو زندگی و کارای دیگمم تاثیر داشت
اما خب حالا چ داستانمو می خونید ولی کامنت نمی دید و چ داستانمو نمی خونید و کامنت نمی دید باعث شده فقط و فقط از وب فن پیج زده بشم
اما خب خیلی فک کردم و البت با دلداری دپتا از دوستام تصمیم گرفتم بمونم
چون اینجا یکسری وظایف ب گردنمه
و بدونید مخاطب حرفای من اونایی ک لطف میکنن و کامنت میدن نیستن
خلاصه ک بگم انگیزه ای برای گذاشتن داستانم ندارم با اینک تازه داره ب جاهای باحالش میرسه
اما خب بخاطر افرادی ک تو وب هستن و خیلی دوستشون دارم و خب اونا داستانمو می خونم تصمیم گرفتم ادامه بدم اما می خوام خودم کاری کنم ک دوباره ازین وب خوشم بیاد
محدودیت کامنت ها دوباره کذاشته میشه
اگر تا فردا 2 ظهر 13 تا کامنت دادید ساعت 3 میزارمش
اگر تا فردا 5 ظهر 13 تا کامنت دادید ساعت 6 میزارمش
اگ هم از 10 شب ب اونور 13 تا شد پارت بغدو شنبه میدم
خب امیدوارم کاری کنید انکیزم برگرده
برنامم هم برا یعد تیزهوشان فعلا فعالیت تو وب خودمه
اما اگ دوسم دارید کاری کنید جوری بشم ک بعد تیزهوشان تو این وب فعالیت کنم
خب
خدافظ