بچه ها من چند هفتس ک می خوام این پست رو بزارم اما یا یادم میره یا وقت نمیشه

الان با دیدن پست پانیذ یادم اومد

قبلش ی چیزی بگم :

من و سوفیا دوستای صمیمی بودیم و توی مدرسه از کلاس دوم دوست بودیم

ک خب سال پیش چون مدرسمون از هم جدا شد ارتباطمون کمتر شد اما بازم روز در میون هربار 1 ساعت و خورده ای تلفن حرف میزدیم {البت اگ تیزهوشان قبول نشم دربیرستانی ک پیش ثبت نام کردم دربیرستان سوفیاس یعنی همون دبستان امام حسین ک از کلاس اول میرفتیم اینبار میریم دبیرستانش چون سطح درسیش خیلی بالاس و فقط یکم از تیزهوشان پایین تره}

تا اینک من وب فن پیج رو بهش معرفی کردم و اون اینجا نویسنده شد و خب همه باهاش اشنا شدین و از شخصیتش خوشتون اومد

اما مثل اینک سر ی اتفاق مامانش اونو از اومدن ب وب منع کرد 

من هی می خواستم بهش زنگ بزنم اما می ترسیدم مامانش برپاره و درباره ی اون اتفاق ازم بپرسه{من همه چیو می دونستم} و خب منم محبور بشم جواب بودم و سوفیا ناراحت شه

برای همین منتظر موندم تا ابا از اسیاب بیافته

حدود ی هفته بعد زنگ زدم خونشون و گقتن اشتباه گرفتی و فهمیدم خونشونو عوض کردن {قرار بود اسباب کشی کنن}ب گوشیش زنگ زدم جواب نداد ب مامانش زنگ زدم بازم جواب نداد یعنی مشغول بود

چند بار تو ن روز مختلف بهش زنگ زدم اما هیچی ب هیچی

تا اینک وی پی ان تلگرامم بعد سال ها درست شد و از تلگرام بهش پیام دادم

و ...

جوابمو داد

خیلی هم گرم و صمیمی

بعدم گفت حالش کاملا خوبه فقط دیگ گوشی نداره مامانشم خیلی با گوشیش کار داره{جنبه ی کاری داره} و نمی تونه ب سوفیا بده و خب هنوز فعلا هم توی باغشونن و تلفن ندارن

تمام ماجرا

چن وقته می خوام بگم وقت نمیشه

پس اصلا نگرانش نباشین حالش خوبه

البت چن وقت پیش تلگرامم خود ب خود پاک شد ولی قصد دارم بهش بزنگم 

و اینک ...

همین 

بابای