داستان قلبی سرشار از عشق فصل ۲ پارت ۱
فیلیکس : دختره اسلحه رو به ادرین نشونه گرفت و بعد گفت : خداحافظ مرینت
و به مرینت شلیک کرد .....
فیلیکس : تو چیکار کردی ؟
دختره : کار لازم
فیلیکس :
دختره دوید و رفت و من هم رفتم پیش مرینت ...
دیدم که وقتی دختره به مرینت شلیک کرد..مرینت پاش لیز خورد و میخواستم به داخل صخره بیوفته که ادرین دستش رو گرفت ...
به کمک ادرین رفتم ...
فیلیکس : بانو چی شده ؟،
مرینت : اه دارم میوفتم
ادرین : نمی زارم ... تنهات نمی زارم
ادرین : م..مر..مرینت گ..گلوله ..به کجات خورد؟
مرینت : دستم ...ای ...دستم
ادرین : کدوم
مرینت : دستی که تو گرفتی
ادرین :
به دستش دقت کردم که دیدم هم دستای خودم و هم دستای اون پر خونه ..
مرینت : اه ادرین ... ادرین
ادرین :
بر سر دو راهی مونده بودم که اگه برم کمک بیارم ، فیلیکس تنها نمیتونه مرینت رو بگیره و مرینت میوفته
اگه فیلیکس بره بازم همین طوره
بلند فریاد زدم : کمکککککککککک
مرینت : ادرین نکن ، صدای موزیک زیاده کسی صدات رو نمیشنوه ، حرفای صبح رو یادت ، ای دستم ، بهت گفتم که این صخره جون خیلی ها رو گرفته ، یادم رفت بهت بگم که در کنار جون ، عشق خیلی هارو گرفته ،
ادرین : نگوووووو مرینت تنهام نزار هق هق هق هق هق
مرینت : د..د..دارم حقیقت رو میگم ، میدونستی که ...ممکن که ..که هق هق هق ...که الان من بیوفتم فقط میخواستم یاد اوری بهت کنم که بهم قول دادی که ... قول دادی که به..به زندگیت ادامه بدی ...
فیلیکس در دل خود : من باعث شدم ... من ..من میخواستم ادرین رو بکشم ..
ادرین : مری..مری طاقت بیار
مرینت : میدونم دستات خسته شدم ... و همین طور فیلیکس ...پس .....
مرینت : داشتم با ادرین حرف میزدم که یک دفعه دستم از دستاشون لیز خورد و من هم میون اسمون و زمین بودم
که ادرین فریاد زد : مرررررینتتتتتت
لوکا :
از سالن به بیرون امدم که صدای فریاد یکی رو شنیدم
ادرین بود اونم کنار صخره رفتم پیشش که دیدم مرینت میون اسمون و زمین بود و مرینت فریاد زد : ادرین دوستت دارم و بهم قول دادی ...
دستای ادرین پر خون بود .. اونم میخواست خودشو پرت کنه که نزاشتم
ادرین : لوکا لعنتی اگه ..اگه یکم زود تر میومدی مرینت نجات پیدا میکرد
لوکا : م..مر..مرینت هق هق هق
از زبان بنده :
مرینت به داخل دریا پرت شد..و کاگامی هم داخل دریا پرید مرینت رو بیرون اورد و داخل ماشینی گذاشت و برد ...
ادرین هم به دستاش نگاه میکرد و فیلیکس هم پکر یه جا افتاده بود ..لوکا هم به پلیس زنگ زد ...
بعد از گشت پلیس پلیس امد و گفت
پلیس : اقای اگرست
ادرین : ب..ب..بله
پلیس : متاسفانه خانم دوپن چنگ رو پیدا نکردیم و اگه تا فردا شب اون رو پیدا نکنیم دیگه...
ادرین : دیگه ..دیگ...ه چ..چ..چی
پلیس : دیگه جسد ایشون رو پیدا میکنیم ...
ادرین : ن...ن..نه
ادرین :
از راهی که میشد به پایین صخره و کنار دریا بری رفتم پایین
و فریاد زدم : مررررییینت
مرینت کجاییی
مرینت
مرینت ...
مرینت
به کناره های دریا که کم عمق بود رفتم ..
مرینت
مرینت
کجایییییییی
داشتم کم کم به نواحی پر عمق نزدیک میشدم ...
که یکی از پشت منو گفت ... یه دختر بود ...
یه لبخند زدم و برگشتم که ....
کاگامی ،
کاگامی : بیا عشقم دنبال کی میگردی
ادرین : برووووووو
کاگامی : میگم بیا
کاگامی :
ادرین رو بردم داخل کلبه جنگل که از بس داد و بیداد کرد خسته شد و خوابید
و خودم اتفاقات رو مرور کردم :
به مرینت شلیک کردم ..
مرینت به داخل دریا افتاد
اون رو سوار ماشین کردم و بهش گفتم : نمی زارم به این راحتی بمیری ... باید زجر بکشی ...باید زجر بکشین ها ها ها هاا یاه یاه یاه یاه یاه
مرینت رو به یه خونه بردم و اون رو گذاشتم روی یه تخت و یه دکتر رو گرفتم تادگلوله رو در بیاره
که صدای ادرین امد
داشت داخل خواب مرینت رو صدا میکرد ؛،،
کاگامی :
موهای ادرین رو ناز کردم و گفتم : دیگه مرینت نه کاگامی
ادرین :
خیلی خسته بودم ، و خوابیدم ...
داخل خواب مرینت رو دیدم که پایین صخره منتظرم هست ولی نمیزارن برم پیشش ...
اهم اهم
تمام
مودونم کم بود
اماااا اگه نظر خیلی بدید امروز پارت رو میدم اگه هم ندید میشه همون برنامه ای که ریختم شنبه ، دوشنبه ، چهارشنبه ،پنجشنبه ......
خوب نظر بدید پارت بعد رو زود خواهم داد
بای جیگرا ( دخترا )