فو:فرار کن ویز!!!!!!

ویز:ولی استاد...

فو:زود باششششششششش

*ویز با تمام سرعت بیرون میرود

فو:ت....تو چی میخوای....!

آلبرت:من اون دخترو میخوام!(با داد)

فو:ک...کدو....کدوم دد....دختر...؟؟؟

آلبرت:همون موطلایی عه چشم آبیه

فو:جج....جانان؟؟؟؟؟!!!!!!

آلبرت:هر خری.من اونو میخوام

فو:خخب بب...برای چی؟

آلبرت:به تو مربوط نی پیرمرد

از زبان آلبرت:

دستمو کردم تو کیفمو بمبی که داشتم دراوردم.حدود ۱۰۰۰ TNT بود!

(*TNT واحد محاسبه بمب است)

من:یا میگی اون کجاش یا بمبو منفجر میکنم

فو:مم...من نن....نمیدونم اا.....اون.....کک....کجاس

من:باوشه

۱ 

۲....

فو:میخوای چیکار کنی!!!!!

من:میخوام بمبو منفجر کنم

فو:چییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!

من:و ۳

*انفجار💥

فو:کمکککککککککککککککککککککککککککککککک

و سیاهی مطلق

💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣

پایان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خخخخخخخخ شوخی کردم

برو ادامشو بخون


فو:چشمامو باز کردم.زنده بودم!!!!!!

یهو فهمیدم یه عده دارن میان سمتم

اعضا:

جانان

مرینت

آدرین

آلیا

نینو 

کلویی

الکس

لوکا

کاگامی

یهو یه دایره شدند من هم وسط شون بودم.

جایی که بودیم:

جانان:همه دست هم رو بگیرید(با داد)

همه دست هم رو گرفتن به شکل یک دایره.

جانان:وانگ فو

فو:بله؟

جانان:تو را به خانه ات برمیگردانم و یقین میدانم که سالم به آنجا برگردی.

فو:ب..باشه

جانان:آنلیا لورا سان!وانگ فو را صحیح و سالم به خانه برگردان!

صدایی از آسمان:حتما ملکه

و از جمع شون خارج شدم


از زبان جانان:

دست های هم را بگیرید!!!

*همه دست های هم را گرفتند

من:با هم بخوانید!

*سرودن شعری بسیار زیبا

ناگهان دایره ی زنجیره ای ای که درست کرده بودیم به سوی آسمان رفت و همه به سمت آسمان رفتیم

همگی:میخواهم جهان را زیبا کنم،میخواهم آرزو ها را برآورده کنم،میخواهم آلبرت رابینسون،مهربان شود و زندگی ای پر از آرامش داشته باشد.ایکاوُرا

ناگهان نیروی خیلی قوی این که حالت یک نور بود ما را از هم جدا کرد و به سوی زمین پرتاب کرد.

در همان لحظه،جهنم دره ای که توش بودیم تبدیل شد به بهشتی زیبا

(دقیقااااااااا این شکلی شد اون دختره هم جانانه)

همه چی درست شد.!برگشتیم پاریس!خیلی زیبا و سالم.آلبرت مهربون شده بود!و خیلی خوش تیپ

آلبرت:بابت تمامی خطاهایی که کردم عذر میخوام ملکه جانان*تعظیم کردن

جانان:اشکالی نداره

آدرین:ام....الان دقیقا چی شد؟

همه:راس میگه

جانان:خب.....من ملکه ی آسمونم

همه:

جانان:داستانش مفصله که.....در فصل دوم شاهدش خواهید بود

🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊

پایان فصل ۱

خب چطور بود؟

خودم که خوشم اومد

شما هم بگید

آخیششششششش تمومید

از خانم «ساغی باگ»خیلیییییییییی ممنونم که بهم انگیزه داد😍

واقعا خوشحالم کرد

این پارت رو تقدیم میکنم به ایشون

فعلا باید خیلللللللی برای فصل ۲ بفکرم

حالا حالا ها پارت نمدم

خب دیه اینم تمومید

بای