مرینت:سلام. من مرینت دوپن چنگم .یه دختر ساده ی 16 ساله.میدونین من تو زندگی زیاد قلبم شکسته زیاد ناراحت شدم .ختی از عشقمم جواب رد گرفتم

 

×فلش بک×

مرینت:صبح با الارم گوشیم و صدای تیکی و مامانم بیدار شدم.به مامان بابام صبح بخیر گفتمو صبونه خوردم بعدشم زود لباسامو پوشیدمو رفتم مدرسه .یه حسی بهم میگقت امروز روزشه که به ادرین تمام حرف دلمو بزنم .رسیدم مدرسه که الیا رو دیدم که داره صدام میزنه 

الیا:مرییییییییییینتتتتتت!

مرینت:بدو بدو رفتم پیشش و سلام کردم 

الیا: وایییی مرینت مطمعنی که میخوایی بهش بگی ؟؟

مرینت: اره دیگه پس واسه جی بهت مسیج دادم که میخوام بگم-__-

الیا: مرینت تو زیاد از این مسیجا به من دادی اما تهش هیچ کاری نکردی--_____--

مرینت:عهههه خب اینسری واقعا جدیم میخوام بگم بهش دیگه خسته شدم میخوام هر چی تو دلم هست رو بهش بگم 

الیا: اوووه بنظر خیلی جدی و مطمعن میایی باشه باشه پس من و دخترا هم کمکت میکنیم 

مرینت:واقعاااا!!ِِ!؟؟

الیا:بعلههه ما هیچ وقت تورو تنها نمیزاریم 

مرینت: وایی مرسیییی 

الیا : باشه باشه وقتی واسه تشکر نیست بدو بریم سر کلاس

مرینت: اوه اوه باشه بریم!

وارد کلاس شدم به معلم سلام کردم کلاس تاریخ بود اصلا نفهمیدم که کلاس چجوری گذشت چون کل کلاس با خودم درگیر بودم که اگه به ادرین بگم چجوری جوابمو میده ردم میکنه یا اونم قبووووول میکنه وایییی خدا یکی منو از دست خودم نجات بده  

کلاس تموم شد خواستم برم سمت ادرین که یهو اونو دیدم اه اه ازش متنفرم...

هعیی هعیییی اروم باشین منو نکشین پلیز خودم میدونم کم خب اخه امتحانی بود خواستم ببینم خوشتون میاد یانه که اون موقع ادامش بدم یا نه اکه خوشتون اومد که مرسییییی براتون کامل پارت مینویسم اگرم نه که باشه نظر شما خیلی مهمه و اون موقع داستان رو تموم میکن پی یادتون نره نظر بدییییین 

دوستون دارمممم 

بایییی