مرینت : 

به تصمیم فیلیکس خوب فکر کردم و تصمیم گرفتم که به شرکت برگردم ...بدون ادرین 😑😐

به فیلیکس زنگ زدم ..

مرینت : الو 

فیلیکس : الو سلام مری خوبی 

مرینت : ممنونم ، میگم گفته بود که نیتونم برگردم به شرکت 

فیلیکس : بله 

مرینت : پس..

فیلیکس : پس میخوای برگردی ؟ 

مرینت : اره 

فیلیکس : اوکی بدو بیا 

مرینت : امروز؟ 

فیلیکس : بله 

مرینت : ممنون 

 

 

 

رفتم و اماده شدم و عطر همیشگیم رو زدم .... سوار ماشین شدم و به شرکت رفتم ... 

از ماشین پیاده شدم.. یه نگاهی به بیرون شرکت انداختم ... و زیر لب زمزمه کردم : بدون ادرین ، شروع مجدد

به داخل شرکت رفتم ... صدای پاشنه کفشم داخل کل سالن شرکت پیچید ... به اتاق فیلیکس رفتم ... 

 

 

فیلیکس داشت نقاشی میکشید 😐😑 

 

مرینت : اهوم اهوم 

فیلیکس : اوه مری .. بیا داخل 

 

به داخل رفتم که فیلیکس گفت : مطمئنی 

مرینت : بله ☺ 

فیلیکس : پس برو به دفترت ..

مرینت : ☺☺🤗 

 

 

 

به داخل دفترم رفتم که مداد و یه کاغذ برداشتم تا طراحی کنم ...

 

 

نمیدونستم دارم چی طراحی میکنم ... فقط داخل فکر بودم و میکشیدم و میکشیدم ....

 

که صدای در زدن امد ... و منشی امد داخل و گفت : ببخشید خانم ...  طرح ها اماده است ؟ 

مرینت : نه هنوز ^^ 

و منشی رفت 

به کاغذ نگاه کردم که با چیزی که دیدم دلم میخواست عرررر بزنم .... 

من چهره ی ادرین رو کشیده بودم ... کاغذ رو برداشتم و ریز ریز گریه کردم .... مداد قرمز رو برداشتم و یه صورتش رو خط خطی کردم .... و بعد هم کاغذ رو مچاله کردم و از پنجره به پایین پرت کردم ...

 

 

 

 

 

 

 

ادرین : 

 

از لندن به پاریس امدم ... کاگامی هم همراهم امد ..... داخل حیاط شرکت بودم که یه کاغذ مچاله شده از بالا به پایین افتاد .... روی کاغذ نقاشی چهره ی من بود که یکی اون رو خط خطی کرده بود و بعد خم مچاله 😐😑 

 

 

کاغذ رو داخل جیبم گذاشتم و به داخل شرکت رفتم ..

 

به اتاق فیلیکس رفتم که فیلیکس روی صندلی خوابش برده بود ...

 

 

رفتم پیشش و صداش زدم 

 

ادرین : اهای الاغ اهای 

 

فیلیکس : بله گاو شاخ دار 

 

ادرین : الاغ پاشو 

فیلیکس : 

چشمام رو باز کردم که دیدم ادرین هست ..... بلند شدم و سیخ نشستم ... 

ادرین : الاغ ها سر کار میخوابن ؟؟ 

 

فیلیکس : بعضی وقت ها مثلا اوقاتی که گاو شاخ دار ها نیستن ..

 

 

 

 

که فیلیکس و ادرین باهم به زیر خنده میزنن ..

 

 

 

ادرین به داخل سالن شرکت میره که حواسش نمیشه و اون نقاشی از جیب اون میوفته ....

 

 

مرینت : 

داشتم داخل سالن شرکت قدم میزدم ( جیگر : مگه خیابون یا پارک یا بوستانه )

که یه کاغذ مچاله نظرم رو جلب کرد .....

کاغذ رو برداشتم که دیدم همون برگه ای است که من خط خطی کردم و مچاله 

کاغذ رو بداشتم و داخل سطل زباله انداختم ...

داشتم به اتاقم برمیگشتم که به یه نفر خوردم و کل برگه هایی که دستم بود پرید هوا و دونه دونه ریختن زمین 

......

سرم که اوردم بالا دوتا تیله سبز دیدم ..... 

دوتا تیله متعجب ... و خوشحال 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تمام 

کم بود چون نیم پارت بود 

برا بعدی ۱۰ تا نظر ☺😐😑💋

 

 

 

منتظرم 

نظرات پرشد سریععع میدم 

حتی شب ☺