از زبون راوی

ادرین میدونست این کاری پدرش به نفعهشه ولی میدونست درست نیست به خاطر خوشی ۲ نفر کل جهان بهم بریزه پس تصمیم گرفت پدرش رو زیر نظر بگیره و چند تا موضوع رو بگه تا ببینه پدرش چه واکنشی نشون میده.

از زبان ادرین

الان وقته ناهاره خوبه میتونم نقشه مو عملی کنم 

سر میز..

من : پدر شما از حاکماث بدتون نمیاد؟

گابریل درحالی که تعجب میکنه و غذا در گلویش می پرد و کمی اب میخورد: به نظر من بهتره اول بدونیم دلیلش چیه بعد قضاوت کنیم و من تا دلیلشو ندونم ترجیح میدم هیچی نگم

خب از خودش دفاع کرد حالا نوبت منه : ولی به نظر من هیچ چیزی قابل قبول نیست و توجیهش نمی کنه.

گابریل : چطور؟

حالا وقته شه که به پدرم ثابت کنم : ببنید الیا از لیدی باگ چند تا سوال پرسیده که یکیش این بوده که اگه حاکماث گوشواره ی لیدی باگ و انگشتر کت نوار و به دست بیاره چی میشه ؟لیدی باگ خیلی ساده جوابشو گفت کسی که این دو رو به دست بیاره صاحب قدرت ابدی میشه ولی این چیزی نیست که بد باشه چوم از این قدرت فقط برای کار های خوب استفاده میشه و اگه برای کار های بد استفاده بشه از بین میره ولی موضوع اصلی اینه که با این دو میشه یه ارزو رو براورده کرد و تاحالا پرسیدین که چرا خودما ازش استفاده نکردیم؟خب جواب سادس گوشواره ی لیدی باگ که قدرت افرینش رو داره یه چیزی رو می افرینه ولی انگشتر کت نوار که قدرت تخریب رو داره یه چیزی رو تخریب میکنه ولی این به کل جهان مربوطه به خواطر همین حاکماث نباید اونا رو به دست بیاره .

گابریل : افرین اطلاعات خوبی بود ولی چی میشه اگه من بهت بگم حاکماثم؟

اره همینه داره حرف میزنه : خب دلیل کارتون رو میپرسیدم.

گابریل : اگه بخاطر مادرت بود چی؟

من : اگه مادر بود میخواست ما خوشحال باشیم بعد مردم جهان در بدبختی.

گابریل : اگه تو جای حاکماث بودی و می خواستی عشقت رو زنده کنی چیکار میکردی؟

من : خوب من کاری نمی کردم چون میدونم کسی که دوسش دارم اینو نمی خواد و تازه من از چیز های که ازش به جای گذاشته مواظبت میکنم 

گابریل : افرین حالا بهتره بری پیانو تمرین کنی؟

من : باشه

هه فک کرده من با این اداهاش خر میشم ولی مرینتم کجاست ؟مای لیدیم کجاست ؟که یهو یه بنده خدایی که پلگ نام دارد ضاهر شد پلگ : ادرین باورت نمی شه چی دیدم!!!!!!

من : چی دیدی

پلگ : خب پدرت قطعا حاکماثه نورو رو دیدم تا زه تبدیل شدنش هم دیدم و تازه مرینت مرینت مرینت...(و همینجوری هی میگه مرینت و ای وای میکنه)

من : پلگ مرینتم چی شده چه بلایی سرش اومده

پلگ : اوه ه ه ه ه مرینتم احیاناً یه بنده خدایی نبود میگفت اون فقط یه دوسته؟

من : پلگ من غلط کردم حالا که میبینی شده عشق زندگیم حالا بگو

پلگ : باشه پدرت اینقدر مرینت و زده که بیهوش شده تا من داشتم میرفتم که اومد مرینت و روی زمین دید بلنش کرد سرش و کرد زیر اب تا بیدار شه پدرت واقعا بد شکنجه میده.

😲با این حرفاش یعنی انگار قلبم و به چند قسمت مساوی تقسیم کرده بودن حالا میبینیم چه میشه پدر میبینیم...

خوب پایان پارت سوم