خب من داستانو نوشتم خوشت اومد. بقیشم بزارم

این داستان:تعریف

از زبان ایزابلا/بلا

بارون شدیدی میبارید منم از بارون متنفر ... اخه بارون باعث سرماخوردگی گرگا میشد گوشای گرگیم دراومده بود کلاه هودیمو انداختم رو سرم وتند تر رفتم رسیدم دم خونه ...

از زبان یگانه 

در به صدا در اومد یا بلا یا بچه ها . درو باز کردم بلا بود ، خیس اب شده بود  باخنده گفتم :«به به گرگ اب کشیده!» خندیدو گفت :« بجای این کارا بخاری رو زیاد کن بزار بیام تو » گفتم بفرما اومد گوشاشو اب کشید رفت بالا تو اتاقش چند دقیقه بعد اومد ...‌‌

از زبان ایزابلا/بلا

رفتم بالا هودیمو در اوردم اومدم پایین نشستم رو مبل کتابمو گرفتم دستم عینکمو زدم وشروع به خوندن کردم که یگانه اومد باقهوه ‌. قهومو برداشتم و شروع به خوردن کردم که در به صدا در امد‌ احتمالا مری ویانکا کیتی با لارا بودن یگانه درو باز کرد اومدن تو

از زبان یگانه. 

درو باز کردم پریدن‌تو مثل اینکه واقعا سردشون بود سلام کردن و حمله کردن به بخاری گرمشون که شد رفتن بالا لباساشونو عوض کردن اومدن رو مبل نشستن ..

از زبان لارا

یخ کرده بودیم اومدیم تو رفتیم پیش بخاری گرم که شدیم هر کدوم رفتیم لباسامونو عوض کردیم اومدیم نشستم پیش بلا کتابو ازش گرفتم گفتم بده ببینم چی می خونی ؟ دیدم‌جادوبود لبخندم محو شد گفت فکر کردی چی میخونم که یگانه برای ۳ تامون شکلات داغ اورد.‌‌..

از زبان مری

اون دوتا داشتن کل کل میکردن که یگانه اومد جداشون کرد شروع کردیم حرف زدن ..

مری : کی اومدی؟

بلا: همین یه ربع پیش

کیتی: انا کو ؟

بلا: رفت ببین اگه چیزی شد بگه

یه هو با کیلید در باز شد حلال زادس اومد! 

انا : پاشید اتفاق عجیبی داره برا افتتاحیه قطار ۱۰۵میوفته داره عقبی میره ! 

همه از جاشون ‌پریدن شروع کردن اماده شدن بلا خواست بره که همه باهم گفتن بمون! بلام گفت باشه اما گوشاش معلوم بود پس یه چیزی تو سرشه