🖤 ماجرای انابل 🖤 P2
( ۹ سال بعد )
* از زبان مرینت ۱۵ ساله *
اخیششششش بالاخره این مشقام تموم شددددددددد ! البته با کمک ادری خره ! من نمیدونم این خنگول چطوری انقدر درساش خوبه ! منم درسام خوبه ولی چونکه از ادبی بدم میاد توش هیچچچچ استعدادی ندارم ! هوفففف 😒😤
سابین : مرینت دخترم بیا شامممممم
- چشم مامان جون دستامو بشورم الان میام 🥰
سابین : بدو دخترم غذا یوقت سرد میشه
رفتم دستامو شستمو رفتم سر میز شام نشستم شام لازانیا داریم ! اخجوننننننن من عاشق لازانیام !
تام : دخترم مرینت مشقات تموم شدن ؟
- بله بابا جون مشقام تموم شدن 🥰
تام : افرین دختر گلم راستی معلم ادبیت گفتش که...
- اره امممم امتحانو خیلی بد دادم ! اخه بابا جون خودت میدونی که من از ادبی بدم میاد !
تام : اره دخترم میدونم ولی به خاطر ما لطفن سعی کن این درستم مثل بقیه عالی کنی !
- چشم بابا جونم....فقط به خاطر شما هاااااا !
بابا خندیدو گفت : باشه دختر گلم
و بوسه ای روی پیشونیم زد
سابین : من الکی شام درست نکردم میز نچیدم شما سرش بشینید حرف بزنیدا ! بخورید ببینمممممم
منو بابا : چشمممممم !
بعد از شام شب بخیر گفتمو رفتم مسواک زدمو رفتم توی تختم چونکه خسته بودم به سرعت خوابم برد...
( در خواب مرینت )
یه دختر بچه کوچولو با موهای قرمزو چشمای مشکی...اخی چقدر قشنگ بودش...به طرف من اومد
دختره : سلام مرینت
- چی چی وایسا تو...ت...تو اسممو از کجا میدونی ؟
دختره : مگه میشه اسم کسی که زندگیه بعد از مرگمو خراب کرد ندونم ؟
- چی..چ...چی...چییییی ؟ منظورت چیه زندگی بعد از مرگتو خراب کردم ؟
دختره : هیچ میدونی من کیم ؟
- نه..ن....نه تو...ت..توو.ک...کییی...کیییی.هس..هست..تی...هستی ؟
دختره : یکم نگام کن معلوم نیست ؟ من صاحب انابلم..خود انابل ! من توی کودکیم مردم ! ولی روحم روی زمین موند ! تنها چیزی که پیدا کردم بهترین کسم عروسکم بود ! مادر و پردم افراد پولداری بودن و داده بودن برام یه عروسک شکل خودم بسازن ! منم مجبور شدم بعد از مرگم برم داخل عروسک و از اونجا کنترلش کنم ! من یه روز پیش پدر مادر تو رفتم و ازشون کمک خواستم تا منو مثل دختر خودشون قبول کنن و اونا...اونا منو قبول کردن...تا اینکهه تا اینکهههه
مکثی کرد عصبانی شده بود یه دفعه لحنش یه طور شد عصبی ، ترسناک ، پر از خشم...
دختره : تا اینکه تو به دنیا اومدی...هه..من از اونموقع شدم عروسکت ! میدونی..تو منو یاد خودم مینداختی...تو با من خاله بازی میکردی منو بچه ی خودت میدونستی...میدونی تو...منو یاد خودم مینداختی...ولی یه روز احساس کردم اون ادرین همون پسره اره اون انگار داشت عوضت میکرد ! داشتی نسبت به من...یه جوری میشدی ! یا اینکه شاید داشتی بزرگ میشدیو منو دیگه دوست نداشتی ! یا...نمیدونم ولی حست مثل قبل نبود ! منم از همون پسره عصبی شده بودمو اون بلارو سرش اوردم...ولی...هیچوقت نفهمیدم چرا....نابودم کردین من اون کارو به خاطر به خاطر...
به دفعه برگشت زمانی که برگشت داشتش گریه میکرد یه دختر تقریبا ۹ ساله به نظر میومد ! اومد و بغلم کرد
انابل : به خاطر اینکه دوست دارم مرینت...
منم بقلش کردم این..وایسا این نمیتونه انابل باشه....انابل یه شیطانه ! اینا چیزیه که من میخواستم از انابل بشنوم ! اینا تفکر من از انابل بود...نه انابل واقعی....اینا رویای من بودن پس این انابل نبود...یه دفعه از خواب پریدم ساعت ۷:۳۰ بود...اروم اروم پاشدمو به رویایی که دیدم فکر کردم...حیف اینا تفکرات من بودو انابل واقعا همچین چیزی نبود...هییییییی ! انابل دیگه نابود شده !
همونطور داشتم اماده میشدم برای مدرسه و لباسامو میپوشیدم...دوباره یه روز دیگه...و یه روز دیگه از زندگیم قراره بگذره...میدونید راستش نوجوانی گاهی خیلی رو مخ و مزخرفه !
به سمت پایین پله ها رفتم مامانم از دیشب صبحانه برام گزاشته بودش صبحانمو برداشتمو به سمت مدرسه به راه افتادم...
* از زبان ادرین ۱۵ ساله *
شب بودش پیش پدرم رفتم الان ۳ سال از فوت مادرم میگزره و پدرم هر روز غمگین تر میشه....به سمت میز شام فتم و روبه روی پدرم نشستم بدون هیچ حرفی شامو خوردمو رفتم مسواکمو زدمو به تخت خوابم رفتم...گوشیمو باز کردم...هیییی نگاهی به عکس پروفایل مرینت انداختم...همیشه یه حس خاصی نسبت بهش داشتم...گوشیو خاموش کردمو خوابیدم...
( در خواب ادرین )
دوباره اون صحنه ها اومد جلوی چشمم....یک ثانیه دردی حس کردم چشمامو نیمه باز کردم انابلو دیدم یه دفعه درد شدیدو...جیغ کشیدم...انابل یه چاقو بالا اوردو بغل دستم رفت یه دفعه درد افتضاحی روی بازوم احساس کردم ولی صدام درنیومد...همینطور داشت ازم خون میرفت...انابل بالای سرم نشست...همه چیز تار بود...
یک دفعه از خواب پریدم...نفس نفس میزدم...چهره ی انابل از جلوی چشمام رد میشد...اون دردو توی بدنم برای هزارمین بار حس کردم...اییییی خدایا..چرا من ؟
چرا من...؟
چرا..من...؟
تیمامممممممممم 😁
امیدوارم این پارتو د،ست داشته بودید کعذرت دیگه مسخره بود 😘
فیلا بایو بایو کیوتام 😁
راستی نظر یادتون نرهههههههههههه 🥺
بابای 🥰🖤