یهو رفتیم توی دست انداز جاده سربود با سر خوردیم تو درخت بعدش بیهوش شدم چند دقیقه بعد به هوش اومدم دیدم راننده فیلیکسه از ماشین پیاده شدم رفتم سمت شیشه ماشین درو باز کردم باکیفم ضربهی ارومی به کله اش زدم واکنشی نشون نداد سرشو کشیدم دیدم بیهوش شده دماغشم شکسته ! یهو ارزو اومد گفت: خوبی ؟ کشتیش ؟ ما قاتلیم؟  

نارسیس: زبونتو گاز بگیر دیوانه الان میبرمش بیمارستان . ارزو : مطمئنی؟ نارسیس : اره 

ارزو ، وقته ارزو کردنه ، دختر باران حاضر 

تبدیل شدم دستاشو گرفتم گزاشتمش رو شونم رفتم تو اسمون با سرعتی زیاد رفتم بیمارستان همه کپ کرده بودن یه قهرمان جدید!

دادمش به پرستارا رفتم تو دستشویی در رو قفل کردم ابی به صورتم زدم اوفی سرشار از ناراحتی کشیدم سه راه داشتم:

۱_یا دوباره تو زمان سفر کنم 

۲_یا بمونم ( ممکنه به هویتش پی ببرن )

گفتم : ارزو ، ارزو کردن بسه، قطره ها اب شن 

ارزو اومد فهمیده بود گفت : مطمئنی ؟ 

سرمو به نشانه نمیدونم حرکت دادم 

اومدو تو گوشم چیزی گفت لبخندی کوچکی زدم .... 

 

بعد با تاکسی رفتم مهمونی خیلی اروم وارد شدم ورفتم کنار یه میز خالی که ادرین اگراست رو دیدم که کنارش ۴ تا دختر بود ! یا بنی هاشم ! من بین اینا مامانمو از کجا پیداکنم ؟! رفتم پیش میزشون سلامی کردم وخدمومعرفی کردم و باهم دست دادیم فهمیدم اسم اون چهار تا کلویی کاگامی ومرینت ولایلا بودن لایلا رو میشناختم جدشو دروغ گو بودن اون مامانم نبود مطمئنم ! کلویی هم زیاد به ادرین نزدیک نبود اما بین کاگامی ومری گیر کرده بودم چون اونا نزدیک تر بودن خسته بودم خداحافظی کردم خاستم برم پام لیز خورد که ادرین دستمو گرفت و نزاشت زمین بخورم کع چشای اون ۴ نفر درو مده بود احساس خسته گی تمام وجودمو فرا گرفت مطمئن شدم که مامانم یکی بین اون ۲ نفر ( نگاه کنید ، ناری هر موقع مامانش  ناراحت بشه یا از باباش ( ادرین) دور شه احتمال بودن نارسیس تو اینده کمتر میشه و این برای دنیا هم بده!) تشکر کردم و خداحافظی کردم راستی یادم رفت قبله سر خوردن من ادرین چشاش همش دنبال فیلیکس بود ...

صبح روز بعد پاشدم لباسامو پوشیدم رفتم شرکت 

اتاق من توی یه راه روی بزرگ بود اتاقا درو دیوارشون از شیشه بود اتاق من کنار اتاق فیلیکس و رو به روی بزرگ ترین اتاق شرکت ، اتاق ادرین اگراست، پدرم بود

وارد شدم نشستم رو صندلی که فیلیکس با دماغی گچ شده وارد شد و اعصبانی بود سلامی کردم و گفت اگه میخوای به مدیر نگم باید یه طرحی رو برام بسازی گفتم باشه کجاست در گوشم گفت چشام حالت تعجب گرفت و گفتم خانم اگراست کیه ؟ گفت نامزد ادرین مرینت دوپن چنگ همون اگراست  گفتم باشع 

که ادرین اومد رفتم توی اتاقش برای اشنایی بیشتر بعد اومدم بیرون تو فکرم همش حرف فیلیکس تکرار میشد خانم اگراست .. رفتم تو اتاقش که طرحو بردارم که صدای کفش یه خانم نزدیک ونزدیک تر میشد.....

 

 

 

 

واسه بعدی ۷ نظر بای بای😘👋👋