پنهان پارت هشتم
از زبان راوی
ادرین و نینو دخترا رو گرفتن و بغلشون کردن که فرار نکنن.دخترا هم یا چشاشونو میبستن یا بیشتر میرفتن تو بغل پسرا.خلاصه اینا نفهمیدن چی شد که هر چهارتاشون خوابشون برد .صبح مارینت بلند شد و خودش رو توی بغل ادرین دید ولی تا چشش به بلوز ادرین افتاد میخواست جیغ بکشه که بزور سعی کرد جلوی خودشو بگیره زود بلند شد رفت بالا
از زبان مرینت
بلند شدم به بلوز ادرین که نگاه کردم میخواستم جیغ بزنم که بزور خودمو نگه داشتم.به خودم نگاه کردم کل زخمام باز شده بود و این ابشار خون میومد.زود رفتم بالا تو دستشویی که تمیزش کنم.
از زبان ادرین
بلند شدم اولین چیزی که دیدم این کفترا ی عشق بودن.بعد دیدم مارینت نیست بعد یه نگاه به خودم کردم دیدم بلوزم کاملا خونیه بعد یه کم فکر کردم گفتم نکنه هیییزود رفتم بالا برق دستشویی روشن بود درد زدم بعد مرینت دیدم که به سختی داره دستشو رو زخمش فشاد میده و داره میوفته زود گرفتمش
مرینت : اد....دری..ن
ادرین : مرینت مرینت خوبی چی شد
مرینت : زخمم باز شد خیلی درد میکنه
مرینت و بغل کردم گذاشتم رو تخت بلوزشو یکم بالا زدم که زخمش و ببینم یعنی بادیدن زخم میخواستم دنیا رو نابود کنم معلوم نیست بابام چیکار کرده چاغوزده تیر زده یا تیغ زده رفتم جعبه ی کمک های اولیه رو اوردم نشستم زخم مرینت و پانسمان کنم که الیا و نینو در زدن
الیا: ای وای چیشده؟چرا پیرهنت زخمی ؟چرا مرینت اینجوری؟
منم با حالت خیلی عصبی گفتم : زخمش باز شده معلوم نیست پدرم با چی زدتش.
مرینت با صدای خیلی اروم گفت : بچه ها...من خ....خوبم ...نگر...ران ....نباشید
الیا : تو کجا خوبی؟
ادرین : الیا میشه با نینو برین برای مرینت یه لباس بخرین؟
الیا : باشه نینو بیا بریم برای ماری لباس بخریم و بزارین این کفترای عاشق یکم کیف کنن
مرینت : الیااااااااا خیلی مسخره ای
ادرین : مرینت تو زیاد حرف نزن زخمت بیشتر خون میاد.
مرینت یه سر تکون داد که یعنی باشه.وقتی الیا و نینو رفتن رفتم پیش مرینت نشستم
ادرین : مرینت لباست و بده بالا
مرینت : نه پانسمان کردی دیگه خوبه
ادرین : مری بده بالا اگه عمیق باشه باید بخیه بزنم
مرینت اول یکم لجبازی کرد بعد گذاشت خیلی عمیق بود اونقدر عمیق که موندم چجوری زنده مونده موقع بخیه زدم مرینت خیلی اه و ناله میکرد ولی چاره نبود واقعا عمیق بود
ادرین : مری خوبی ؟میدونم درد داره ولی واقعا به بخیه نیاز داره
مرینت : باشه
از زبان مرینت
ادرین داشت بخیه میزد زخم پشتم بود و من واقعا نمی تونستم ببینمش که یهو این کفتدرای عاشق اومدن ولی تعجب نکرده بودن ولی انگار یه پاساژ خریدن
مرینت : الیا پاساژ پارو کردی
الیا : نه پاساژ زیر و رو کردم حالا بیا بپوش گفتم چند تا بخرم که اگه دوست پسرت خوشش نمومد اون یکی رو بپوشی
من و ادرین هر دو رب گوجه شدیم