ادرین


به طرف مرینت که روی زمین افتاده بود دویدم و پرسیدم:

من-چی شد

سرش رو بلند کرد و با چهره ای در هم رفته گفت:

مرینت-ساق پام

..........شلوارش رو بالا زدم و با دیدن خراشی نه چندان عمیق شال گردن آبی نفتی مارک دارم رو که به تازگی گرفته بود از دور گردنم باز کردم و به پای خوش تراش مرینت بستم .......مرینت ............مرینت ...........چرا دلم برات می سوزه ...........چرا وقتی به چشمات نگاه می کنم دوست ندارم کوچکترین آسیبی بهت برسونم ..........تو که گناهی نداری ...........چشم های درشتش که در احاطه ی مژه های بلندش بود حالا خیس بود .....و این .........نه این هیچ ربطی به من نداره ......ادرین به خودت بیا ...... تو فقط برای یه چیز اینجایی ...............حالا هم همون عاشق و مجنون مرینت باش ...........آفرین پسر .............باید نقشتو خوب بازی کنی

با تموم شدن کارم بلند شدم و گفتم:

من-از جات تکون نخور

و رفتم و روی صخره نشستم و شروع کردم مثلا پرتره ی مرینت رو بکشم .....ولی من اصلا نقاشی بلد نبودم ...........قبلا عکسش رو به نقاشی داده بودم تا بکشه آونقدر از او عکس داشتم که بتوانم یکی رو برای کشیدن به آن نقاش بدهم ....ولی نمی دونم چرا وقتی مرده نقاشه عکس رو گرفت و گفت:

مرد-چه دختر خوشگلیه .....پوستره ....عیب نداره برای خودم هم یکی بکشم

دلم قیلی ویلی رفت ولی هیچ کاری نکردم و فقط گفتم:

من-خیر عکس نامزدمه

و اون نگاه دقیق تری به عکس انداخت .

برای این که نشون بدم مثلا کارم تموم شده گفتم:

من-خوب تموم شد

مرینت با ذوق گفت:

مرینت-میشه ببینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تا حالا ندیده بودم ذوق کنه .....با لبخندش چال فرشته ای زیبایی دو طرف صورتش افتاد ...........هر وقت خواهرم ادرینا می خندید و دو طرف گونه اش از این چال می افتاد هر دو چال گونه اش رو می بوسیدم ....لبخندی زدم که مرینت خشک شد ....فکر کنم تا حالا خندیدنم رو ندیده بود ....من هم وقتی می خندیدم چالی روی گونه ام پیدا می شد ....ولی فرق من و بقیه این بود که مال من یک طرفه بود .....بلند شدم و نقاشی از قبل کشیده شده رو به دستش دادم ....منظره ی پشتش تقریبا همون بود ....در این عکس مرینت می خندید ....مرینت با دیدن پرتره اش گفت:

مرینت-خیلی قشنگه حالا بشین تا من تو رو بکشم

و من نشستم و به آتیش خیره شدم...........

مرینت


وقتی خندید یه چال یه طرف گونه اش افتا د ......... اخی ...........نازی ............با دیدن پرترم ذوق مرگ شدم و ازش خواستم بشینه تا من بکشمش ....نشست و به آتیش خیره شد .... یک طرف چهرش روشن شده بود و یک طرف تیره ..عالی بود برای کشیدن ....وقتی نقاشی می کردم غرق می شدم توی کشیدن ...وقتی تموم شد نگاهی از روی رضایت بهش انداختم و رو به ادرین گفتم:

من-تموم شد !!!!!

بلند شدو به طرفم اومد و با دیدن پرتره اش لبخندی زد ............


***


کاگامی



وقتی از ماشین پیاده شدیم هنسفریامو دراوردم گذاشتم تو گوشم...سرعت گرفتم وقتی هنسفری میزاشتم از خودم بی خود میشدم و نمی دونستم چی کار میکنم لوکا کنارم بود وقتی رسیدیم بالا ازش جدا شدمو رفتم کنار یه درخت تک....نمیدونم یه غمی تو دلم بود..داغی که منو سوزوند...دلم تنگ شده بود برای یکی.....کسی که واسه اولین بار عاشقش شدم .....کسی که بخاطرش جونمو میدادم.....ولی.....چرا ؟؟؟؟تموم زندگیم شده بود....چقدر همدیگرو میخواستیم.....چقدر دوسم داشت....چقدر دوستش داشتم..دلم برات تنگ شده!!!تو که نامرد نبودی..گفتی هیچوقت ولم نمیکنی...با دیدن منظره رو بروم و اهنگی که داشتم گوش میدادم...اشک اومد تو چشمام...


———————————————-

تو که بی معرفت نبودی بی خدافظی بری

اینو میدونستم که نیمخوای تو با کسی بری

پیش خودم میگفتم میره غیر از من با کی

خدا باورم نیمشه زیر یه وجب خاکی

به این قسمت که رسید اشکم فرو ریخت....!!!!!!!

بگو بیا بگو اینجا همه چی دروغه

اینا چی میگن بگو چرا اینجا شلوغه

بذار جونی بمونه تو تنم واسه ی ادامه

یاد قیافه ی نازت همش جلوی چشامه

آخه کی باورش میشد که تو اینجوری بری

کاشکه میدونستی با رفتنت میشکونی دلی و

که میخواست تا آخرش به پات وایسه بی هدف

کاش تو دیدار آخرم سرت داد نمیزدم

الان رفتی و جالب نیست حالم زیاد

آخه نامرد حداقل تو خوابم بیا

بذار یه بار دیگه ببینم اون چشای معصوم و

که دیوونم میکرد منو وقتی که مست بود

الان میخوام باشم حتی اگه با من نباشی

حتی بری با غریبه واسه عشقش فدا شی

اما نیستی چشام از همیشه بارونی تره

واسم سواله که خدا چرا خوبا رو میبره

آخر به آرزوشون رسیدن همه ی حسودا

میگن ببین حواسش به عشقش نبودا

اونا زجرم میدن با این زخم زبونا

کجایی ببینی که به حالم میخندن اونا

اونا میخندن و یکی باید تو رو خاک کنه

کجاست اون دستا که اشکامو پاک کنه

قسم به روح تو نبودنت واسم عذابه

مخونم که همه بدونن حالم خرابه

اصن آشکاره نیازی به قسمی نیست

وقتی از خنده رو لبام اثری نیست

نیست …

«اهنگ چشمای تو سعید پانتر»

اروم اشک میریختم....عشقمو اولین پسری که بهش دل داده بودم....وقتی 18 سالم بود....ای خدا!!!!!!!

یه تصادف دنیل منو ازم گرفت......تموم وجودمو گرفت....خدایا چرا اون.....از بعد از مرگ دنیل شکستم نمیدونستم دوروبرم چیه باورم نمیشد که دنیل من دیگه نیست پیشم.....بعداز اینکه دنیل از پیشم رفت از همه دل گیر بودم .....بیشتر از اونی که بالای سرمه!!!!دنیل پاک بود....خدا بردش پیشه خودش چون خوب بود....

تموم خاطراتم جلو چشام رژه میرفت.......همش چهره دنیل!!!!!!

بادستی که روی شونم نشست برگشتم....الیا بود.....با غم نگام میکرد...من زندگیمو مدیون الیا و مرینت بودم.....

پلک زدم یه اشک چکید.....چقدر خاطره کوه داشتم با دنیل......چقدر میگفت تو مال منی به هیچکس نمیدمت....چقدر....................

با استینم اشکامو پاک کردم .....لوکا مشغول صحبت با نینو بود......رفتم جلوش نشستم....الیا گوشیمو از جیبم دراورد اهنگو عوض کرد....یه لبخند بهم زد......لوکا زل زد تو چشمای قرمزم...نباید ضعف نشون بدم ..... الیا و نینو هم بالا سرمون بودن.دوست نداشتم کسی بم زل بزنه...چون همیشه دنیل زل میزد تو چشمام:

کاگامی-ها؟؟؟؟؟؟میکشی یا بکشم؟؟؟؟

لوکا نگاشو برداشت یه برگه دستش بود.....شروع کرد.....پس این مرینت خره کو؟؟؟همه پخش شده بودیم....

نقاشیمو بم داد.....حتی ازش تشکر نکردم....پوسترمو پرت کردم کنار تخته سنگی که روش نشستم.....من شروع کردم مرینت و ادرین و الیا و نینو اومدن کنارمون..ادرین و نینو سربه سر لوکا میزاشتن.رنگ مرینت پریده بود ولی یه اخم بزرگ هم روی پیشونیش داشت .نکنه ادرین اذیتش کرده؟؟؟..اصن نمیدونم داشتم چیکار میکردم این چه نقاشییه که نگاه تو صورت مدلش نمیکنه؟؟...

گوشیم زنگ خورد.....همه رشته افکارم رو برید....دستم و بردم و برش داشتم:

من-الو

کنت-سلام اجی...

یدفع از روی تخته سنگ بلند شدم بچه ها بهم خیره شدن....با بلند شدنم برگه از دستم افتاد رو زمین....کنت بود...چقدر دلم میخواست سر به سرشون بزاره....بلند گفتم:

من-چطوری عشقم؟؟؟؟؟

با این حرفم پسرا چشماشون گرد شد...ازشون جدا شدم با کنت یه عالمه حرف زدم....اخی سبک شدم....برگشتم سمته بچه ها ...همه شون بدجور نگام میکردن....لوکا که عصبی بود....مرینت و الیا نگران....یه نفس عمیق کشیدم....به لوکا گفتم:

من-بشین بقیش....

فکشو رو هم فشار دادو رفت...ا!!! ادرین و نینو چشونه؟؟؟؟؟

مرینت برگ کاغذو گرفت سمتم.....وای!!!!!!!!!!!!!!!!!عکس دنیل بود.....این چند وقت از بس توذهنم کشیده بودمش دستم به طور ناخداگاه چهره جذاب اونو میکشید......اها!!!!پس جناب بهش برخورده که عکس عشقمو کشیدم....بهتر.....لوکا دستشو کشید تو موهاشو شروع کرد قدم زدن....منم ریلکس عکسو گرفتم و پیشونیه دنیل رو بوسیدم.......من هنوزم عاشقتم بر عکس تو.....

لوکا


وقتی کاگامی اومد اصلا بهم سلام نکرد....منم نکردم کنار هم راه میرفتیم...وقتی رسیدیم بالای کوه ازم جداشد و رفت سمت یه تک درخت ....مشغول صحبت با نینو شدم....ولی فکرم پیشش بود....الیا رفت دشستشو گذاشت رو شونش...الیا جلوشوگرفته بود نمیتونستم چهره شیطونشو ببینم..رفتیم با نینو نشستیم رو یه صخره....کاگامی اومد....چشماش اشکی بود...زل زده بودم تو چشماش.....چی ناراحتش کرده؟؟؟؟

محو چشماش بودم که یدفع گفت:

ها؟؟؟؟بکشم یا میکشی؟؟؟؟

یه کاغذ دراوردم همونی که ادرین داده بود به یه نقاش که چهرشونو بکشه...پوستروبهش دادم....گذاشتش کنار تخته سنگ بدون هیچی....چرا اینقدر ازم بدش میاد...؟؟؟با این حرکتش واقعا بهم برخورد...هیچ دختری اجازه یه همچین کاری رو با من نداره ...ولی من نباید فکری جز فکر رسیدن به هدفم رو به مغزم راه بدم....سرش پایین بود یعنی اینقدر حرفه ایه؟؟؟؟بدون نگاه کردن میکشه....بچه ها اومدن بالا سرمون.. ادرین و نینو سر به سرم میزاشتن اما فکرم در گیر کاگامی بود...گوشیش زنگ خورد...گوشیشو جواب داد....

کاگامی-الو

.........................

کاگامی-چطوری عشقم؟؟؟

با این حرفش خشک شدم...چون ازمون فاصله گرفت دیگه صداش رو نشنیدم ... ادرین و نینو نگام میکردن....نینو خم شد و پوسترو اورد جلوم...این کیه؟؟؟؟؟؟منم؟؟؟؟؟؟این پسره کیه؟؟؟؟؟؟تند تند نفس میکشیدم...کاگامی دوست پسر داره.....معلومه خیلیم دوسش داره ...خوب داره که داره به تو چه پسر ....... ادرین و نینو با تعجب نگام میکردین.....خیلی ساده لوحی لوکا کافئین.....کاگامی دوست پسر داره....عاشقشه !!!!میفهمی؟؟؟؟پس اون غرور سگ مصبت واسه اینه که این جناب نمیخواد کسی بهت نزدیکشه......هامیخوادمال خودش باشی ؟؟؟؟اره؟؟؟؟؟بدرک....حالیت میکنم.....من از پا نمیشینم من انتقامم رو از خانواده ی تسوروگی میگیرم ...من این دختر کوچولوی مغرور رو به زمین می زنم

با خوشحالی اومد سمتمون.....هه خوبه که حداقل با اون شادی....چی بهت گفت که اینقدر خوشحالی؟؟؟؟دعوتت کرد بری خونش..؟؟؟؟؟اگه اینجور ادمی نباشی جای سواله....با تعجب نگامون میکرد.....دلم میخواد خوردت کنم کاگامی...مرینت برگرو داد بهش....ابرواشو انداخت بالا و نگام کرد..

چشمام گرد شد....خیلی پستی کاگامی...خیلی بی حیایی.....خیلی........عکس پسررو بوسید......بلند شدم اگه پیشش میموندم بقیش معلوم نبود....


کاگامی


مرینت و الیا با نگرانی نگام میکردن....چرا نمیخوان بفهمن؟؟؟؟بابا عشقم بود.....تموم زندگیم بود...نمیخوام بزارم بزور ازم بگیرنش.....پوسترو گذاشتم زیر چند تا کاغذ .....با بچه ها راه افتادیم میخواستیم بریم ناهار...حالم بهتر بود....ولی انگار لوکا خوب نبود حقم داشت....ولی بدرک....چه بهتر که چهره ی معصوم دنیل روی کاغذ نشست....

تا رستوران هیچکی هیچ حرفی نزد.....دلم نمیخواست با لوکا هم میز باشم....


به بهونه کار داشتن با مرینت رفتم رو میز اونا.....ولی لوکا واسه ناهار نیومد....بازم بهتر...اه....چرا ادرین اینطور با تاسف نگام میکنه....چته؟؟؟؟روانی.....

ناهارو که خوردیم راه افتادیم که بریم خونه....کلاه سویشرتم رو کشیدم جلو عینک افتابیم رو یه تکونی دادم.....من از جلو میرفتم مرینت و الیا از پشت سر....همش تو فکرم دنیل بود.....خاطراتم....حرفاش...قورب ونه اون خنده شیرینش....

همینطور که میرفتم زیر پام یه سنگی لیز خورد چشمتون روز بد نبینه که افتادم رو زمین و قل خوردم رو پایین ....حتی وقت نکردم جیغ و داد کنم ....بالاخره وایستادم چشمامو باز کردم دیدم رسیدم دامنه کوه پوست دستم رفته بود رو صورتم هم چندتاخراش بود....پامو جمع کردم و سرم گذاشتم رو پام همه دورم جمع شده بودن....جز ادرین و نینو....سرمو اوردم بالا....زدم زیر خنده....دسته خودم نبود بجای اینکه گریه کنم میخندیدم....الیا که گریشو کرده بود و مرینت هم درشرف.....با دیدن چهره خندانم همه یه نفس کشیدن....بلند شدم...وای درد کمرم شروع شده بود....الهی بمیر لوکا....انشالله............

موقع خدافظی استاد همه بچه هارو جمع کرد و گفت:

استاد -ممنون انشالله فردا کاراتون رو بیارید تا ببینم.....

بعدش اومد سمت من و گفت:

استاد-کاگامی مراقب باش اگه فردا حالت خوب نبود اشکال نداره نیای...

تموم بدنم درد میکرد مرینت سمت راستمو گرفته بود الیا سمت چپ.....با لبخند گفتم:

من-باشه استاد چون خودتون گفتین نمیام

خندید و رفت.....

 

 


مرینت در خونرو باز کرد بدو رفتم تو واولین کاری که کردم پوستر دنیل رو زدم روبه روتختم ....دنیل چشمای قهوه ای با پوست سفید و لبای خوشحالت داشت مو هاشم لخت بودو همیشه میومد جلوچشمام....دراز کشیدم رو تختم و بالبخند به دنیل خیره شدم....الیا با پنبه و بتادین اومد......

من-میخوای چیکار کنی؟؟؟

الیا-هیچی میخوام زخمات و ضدعفونی کنم

من-نمیخواد بابا..مگه من فوفولم

الیا-بی ادب به حرف بزرگترت گوش بده

من-تو؟؟؟ بزرگتره من؟؟؟؟عجب رویی داره.....

در همین حین مرینت که داشت لباسشو عوض میکرد گفت:

مرینت-اون کی بود بش گفتی عشقم؟؟؟؟

با مسخره گی گفتم:

من-به شما ربطی داره؟؟؟

شالشو پرت کرد سمتم که الیا اعتراض کرد:

الیا-ترانه کوری؟؟؟؟؟بابا بتادین دستمه بریزه تمیز کردنش بدبختیه

مرینت-خب حالا توام...گفتم کی بود؟؟؟

سرمو چرخوندم سمتشو گفتم:

من-کنت.....

مرینت-اها.......

الیا گفت:


الیا-کاگامی فردا میای؟؟

مرینت-کجا میخوای بیای؟؟؟؟تو که فوتو لوکا رو نداری!!!به استاد چی میگی؟؟؟

اوه اوه...چه خاکی بریزم....با ناراحتی گفتم:

من-نمیدونم...

مرینت-چطور بکشیمش؟؟؟؟وای.....

هممون ساکت شدیم که یدفع مرینت به الیا گفت:

مرینت-پاشو لپ تاپتو روشن کن....تو اینترنت سرچ کن ویلیام...

من-چرا چرت و پرت میگی؟؟به ویلیام چه؟؟؟

با حالتی که انگار دارم حرف اضافه میزنم گفت:

مرینت-خیلی رو داری ...گند زدی...ما داریم جمعش میکنیم دو قورت و نیمتم باقیه؟؟......خره لوکا عینه ویلیامه....

الیا گفت:

الیا-آره راس میگه....

لپ تاپشو اورد یه عکس از ویلیام اوردیم حالا که به عکس نگاه میکنم میبینم راس میگه ها.....خیلی شباهت دارن

سه نفری افتادیم رو تخته شاسی ....بیشترشو مرینت و الیا کشیدن چون من گند میزدم توش......



الیا

تو کوه نینو کنارم راه میرفت... بیشعور چشماش خیلییییییییی خوشگل بودن! منم که عشق چشم مشکی... وای... نمیتونم احساساتمو کنترل کنم دست خودم نیس! بالاخره این منم... الیا سزار ...22 ساله... یه دختر مغرور که هرکس برای اولین بار میبینتم با خودش میگه دختره مغرور لوس! ب این الفاظ عادت داشتم... از بچگی... همه همینو میگن... بی خیالش! آقای لحیفو بچسب!!!!

دست خودم نبود... درسته به ظاهر ازش بدم میومد ولی شخصیتش همون شخصیت مورد علاقه من بود... یه پسر که با همه مغروره ولی با دوستاش صمیمی ومهربونه! خدا نکشتت نینو!داری دلمو میبری؟! وای نه! از روز اول به نظرم متفاوت اومد منم عاشق فاز آدمای متفاوتم!

کنارم که راه میرفت دست خودم نبود یه حس خاصی داشتم... در کل دختر احساساتیم اما زودم عاشق نمیشم. اما این یکی.. وای... همش تو فکر بودم و راه میرفتم که یهو...


نینو-خانوم سزار ... الیا خانم با شمام...!

من-جانم؟با صداش به خودم اومدم!


گفت:

نینو- به نظرم این جا جای خوبیه... میشه همین جا بشینین تا من کارمو شروع کنم؟

من- بله صد در صد!

روی ی تخته سنگ نشستم و آقا شروع کرد به کشیدن...نینو- تموم شد!

صداش گرفته و هیجانی بود!یهو جو گیر شدم گفتم وای پسر محشره!آروم بهم لبخند زد.

حالا نوبت من بود که اون چشمای سیاه مشکیشو ببرم رو کاغذ...با تمام ذوق و شوق نشستم و صورت ماهشو کشیدم... وای... خدایی خوشگل بودااااا!!!!

کارم که تموم شد بهش نشون دادم باز لبخند زد!

د پسره ی بیشعور یه چیزی بگو چرا فقط می خندی؟؟البته خنده هاشم شیرین بود... وای... متاسفانه بدجور مجذوبش شدم!

برعکس روزای اول دانشگاه امروز جناب خیلی آروم بود. فقط کارامونو کردیمو هیچ اتفاق خاص دیگه ای نیفتاد جز این که بلهههههه... فهمیدم ازش خوشم میاد...

 

نینو

کنارش راه میرفتم.. هیچ حرفی نمیزد... انگار تو فکر بود... ناخودآگاه دوس داشتم نگاش کنم... نگاهت میکنم وقتی حواست نیست........

ن! واقعا باحال بود! هم استایلش هم قیافش! تا حالا ب این شدت بهش نزدیک نشده بودم و اینقدر روش دقیق نشده بودم... ولی مثل این که پسرای دانشگاه واقعا راس میگن... با وجود غرورش خیلی خوشگله.........!

بی خیالش... اصلا حواسش نبود یه جای خوب گیر آوردم بش گفتم:

من- خانوم سزار... الیا خانوم با شمام....

یهو به خودش اومد. ازش خواستم بشینه تا کارمو انجام بدم... به نظر آروم میومداما ته چشاش یه شیطنت خاصی بود که آدمو وادار میکرد نگاش کنه!تموم شد. بهش گفتم... با ذوق اومد نگا کرد فک کنم خوشش اومده بود که یهو گفت وای پسر محشره... فقط لبخند زدم...

حالا من نشستم تا اون منو بکشه. تموم شد... نشونم داد... فقط لبخند زدم... نمیتونستم کاری بکنم یا چیزی بگم... انگار خجالت میکشیدم... اونم کی! من؟؟ نینو لحیف ؟؟ آخه من و خجالت؟! ببین دختره باهات چه کار کرده آقای لحیف!!

ناهارو با ادرین خوردیم لوکا که معلوم بود عصبی رفت یعنی این کاگامی چقدر ادم بی حیایی؟؟؟الیام که مثل همیشه با دوستای جون جونیش ناهار خورد و رفت...


****

الیا

اومدیم خونه و با مرینت نشستیم جور کاگامی خانومو کشیدیمو یه طرح زدیم واسه خانوم که فردا به استاد نشون بده!


من_ wake up girls!

دوباره خودم باید اون دوتا خانومو بیدار میکردم! نمیدونم چرا امروز زودتر از همیشه بیدار شده بودم؟! برای خودمم عجیب بود! بالاخره به هر بدبختی بود اون دوتا دختر نازو بیدار کردم بعد از صبونه رفتیم حاضر شیم که بریم دانشگاه.

کاگامی یه مانتوی زرد پوشیده بود با شلواروکفش خردلی! خیلی بش میومد! مرینتم یه مانتوی آجری پوشید با شلوار مشکی و کفش نارنجی!عالی شده بود! منم یه مانتوی سفید سرمه ای با شلوار لی سرمه ای و کفش سرمه ای سفید!کیف تامی سرمه ایمم انداختم! عاشق این ترکیب رنگی بودم! رفتیم سوار ماشین شدیم. وای چه خوب... آهنگ وات میکس یو بیوتیفول وان دی!


You’re insecure; don’t know what for

You’re turning heads when you walk through door

Don’t need make up; to cower up

Being the way that you are is enough

Everyone else in the room can e it; everyone else but you…

Baby you light up my world like nobody else

The way that you flip your hair get’s me overwhelmed

But when you smile at the ground it ain’t hard to tell

You don’t know you’re beautiful

If only you saw what I can see

You’ll understand why I want you so desperately

Right now I’m looking at you and I can’t believe

You don’t know oh oh

You don’t know you’re beautiful oh oh

That’s what makes you beautiful

So come on; you got it wrong

To prove I’m right I put it in a song

I don’t know why; you’re being shy

And turn away when look into your eyes

Everyone else in the room can see it

Everyone else but you

Baby you light up my world like nobody else

the way that you flip your hair gets me overwhelmed

But when you smile at the ground it ain’t hard to tell

You don’t know oh oh

You don’t know you’re beautiful

If only you saw what I can see; you’ll understand why I want you so desperately

Right now I’m looking at you and I can’t believe

You don’t know; oh oh

You don’t know you’re beautiful

That’s what makes you beautiful


عاشق آهنگاشونیم هم من هم مرینت هم کاگامی!

رسیدیم به دانشگاه ماشینو پارک کردیم از ماشین بیاده شدیم رفتیم تو.

یهو یکی از دخترا که داشت از کنارمون رد شد و این جمله روخطاب به دختر بغل دستیش گفت:

من- اونجا رو داشته باش!

نگاه کردم دیدم سه مجسمه کنار هم وایسادن اما... وای... تیشرت جناب لحیف سرمه ای سفید بود!!!!!آخه بگم خدا چه کارت نکنه این چ وضعه لباس پوشیدنه؟! کامل باهام ست شده بود!چقدرم بش میومد!!!

یهو نگام رفت سمت لوکا! با چشمای خمارش زل زده بود به کاگامیوبا تاسف نگاش میکردیه پیراهن جذب خاکستری پوشیده بوداونم خیلی خوش لباس بود ادرینهم یه پیراهن سفید خوشگل پوشیده بود یه نگاه به بچه ها انداختم و گفتم:

من- کاگامی مثل این که خوب حرص آقا رو درآوردی!حسادت از چشاش میباره!

مرینتم گفت:

مرینت- آره کارت عالی بوده کاگامی!

کاگامی خودشو گرفت و به لوکا نگا کرد و یه نگا از بالا به پایین بش انداخت و یه نیش خند زد و سرشو برگردوند!

کاگامی_ بسه دیگه!چقد نگاشون میکنین؟

با صدای کاگامی من برگشتم اما مرینت رو صورت ادرین مونده بود!

مرینت_ عسلی چشماش خیلی خاص.....ولی خودش ...خدایی خیلی عوضی ...دوس دارم کلشو بکنم

من_ میخوای برم ازش بپرسم تو کندوی نگاهت عسل کدوم بهشته؟؟!!



کاگامی




ترو خدا میبینین؟؟؟؟؟رفیقام حالشون خوش نیست!!!!!دست الیا و مرینت رو کشیدم و رفتیم سمت کلاس.....نشستیم.....

فوتو رو دراوردم...سرم پایین بود....داشتم دقیق نگاش میکردم...پسرا اومدن نشستن پشت سرمون....من حتی سرمو بالا نیاوردم...الیا خم شد در گوشم وگفت:

الیا-اوهوووووووووو این لوکا قهر کرده

همونطور که سرم پایین بود گفتم:

من-بدرک گلم....

مرینت گفت:

مرینت-کاگامی بعدازکلاس بات کار دارم.....

من-باشه.......

استاد اومد سر کلاس..بالاخره سرمو بالا اوردم.....شروع کرد به حاظر غایب کردن.....آخه مگه اول ابتداییم؟؟؟؟؟

استاد-الیا سزار؟

الیا-بله

استاد-مرینت دوپن؟

مرینت-مثل همیشه هستم استاد

زیر لب گفت:

استاد-این شیطنتش آخر کار دستش میده

استاد-کاگامی تسوروگی؟

من-هستم

استاد با خنده اومد سمتمو گفت:

استاد-حالت خوبه کاگامی؟؟؟؟؟

در اینجا باید بگم پ نه پ!!!!با لبخند جواب دادم:

من-بله استاد مثله روز اولم.....

استاد گفت:

استاد-دارم میبینم....خداروشکر.....

گوشیه یکی از بچه ها زنگ خورد....استاد فلاحی !استاد خیلی مهربونی بود...به اون شخص یا همون لوکا اجازه داد بره بیرون....ما ردیف جلو نشسته بودیم.لوکا از جلومون رد شد...گروه چندتا دخترای کلاس خوردنش....

داشت میرفت سمت در که جواب داد:

لوکا-جانم؟؟

یکی از دخترا-قوربونه جان گفتند.....

صدای یکی از دخترا اومد.....طبق معمول با این حرفش نگاه من کرد ....چون من باهاش کل داشتم....تاحالا کم نچزیده بود.ولی شنیدین میگن رو که رو نیس...بدون اینکه نگاش کنم بلند گفتم:

من-انشاللهههههههههههههههه.....

و مرینت اضافه کردن:

مرینت-قوربون دهنت ....

با این حرف دستمو مثل قنوت بردم بالا....کلاس ترکید.....استاد نگام میکردو میخندید سرش رو هم تکون میداد...

اخرای کلاس بود....

استاد-خب بچه ها فوتوهاتونو بیارین...!!!!

مرینت و الیا نگام کردن.....

من-چتونه خانوما؟؟؟؟

الیا –خیلی رو داری ......

من-میدونم چقدر به خودت فشار اوردی اینو فهمیدی؟؟؟؟

الیا-دارم برات به استاد میگم این لوکا نیس ویلیامه

من-بگوووووووووووو.....!!!!بچه میترسونی کوشولو.؟؟

بعد از این حرفم خم شدم مقنعه اشو مرتب کردم.....تک تک بچه هارو بردو ایراداشونو گفت.به کار مرینت و الیا که گفت :

استاد-معرکه است........عالیه......

بعد بمن اشاره کرد برم پیشش....تخته شاسیروزدم زیر بغلم رفتم پیشش..

من-بفرمایین استاد....

تخته رو گرفت رو به روش فک کنم از بغلش داشت نگاه لوکا میکرد....

استاد-نه....انگار توام مثله دوستات بلدی!!!

من-بله...استاد اینا میان پیش من کلاس خصوصی.....

مرینت دستاشو زد بغل و زل زد تو صورتم

مرینت-خیلی رو داری.....خوبه الیا هم بت گفت

استاد-اگه نداشت که الان اینجا نبود....با اون اتفاقی که دیروز افتاد من جای ایشون بودم تا یه هفته نمیومدم......

من-خب استاد .....کاگامی تسوروگی با بقیه فرق داره....تکه...

فک نکنین من از این دانشجوهای زبون باز پررواما!!!نه اصن اینطور نیس فقط با استاد فلاحی اینطورم.....اونم چون هم سن بابامه.....استاد سری تکون داد....ازمون تشکر کرد رفتیم وسایلمون رو جمع کنیم که بریم....با خنده داشتم میرفتم سمت صندلیم...

لوکا داشت زیر چشمی نگام میکردتو نگاش یه حس بد بود که به من هم داشت سرایت میکرد نینو یه دستشو گذاشته بود رو شونه ی لوکا ..سرمو باتنفربرگردونددم...ولی سایش افتاده بود رو تخته شاسیم...دستشو کشید توموهاش و یه پوزخند زد...از اون پوزخندا که انگار تو هیچی نیستی....اصلا انگار وجود نداری....بدرک..!!!!

از کلاس اومدیم بیرون الیا گفت :

الیا-ا!!!!اون پسره کی بود ؟؟؟؟آها مایکل!!!اونجاس

کاگامی:


مرینت-چقدرادم باشعوریه....خدایی خیلی با اینا فرق داره...

منم که لال تشریف دارم....بالبخند نگاه هرسه مون میکرد...ادرین و نینو اومدن سمت مرینت اینا ادرین که انگار من ارث باباشو خوردم..باهاشون سلام علیک هم نکردم ادرین اومده بود حال مرینت رو بپرسه چون وقتی اومدیم خونه مرینت گفت چه ابرو ریزی راه انداخته...یدفع مچ دستم کشیده شد....برگشتم عقب....یکی صفت گرفتم تو بغلش...این چه خریه؟؟؟؟ازبوی عطرش معلومه دختره.....

رز-واییییییییییییییییییییییی ی کاگامی!!!!!دختر تو محشری!!!!موافقت کرد.....کیانی موافقت کرد.....

از بغلش اومدم بیرون.....رز بود از بچه های تاتر!!!گنگ نگاش کردم بااین کارش باعث شد همه زل بزنن بمون...جزآقای کافئین که رفت بیرون....دستامو زدم بغلم گفتم:

من-رز !عزیزم اتفاقی افتاده؟؟؟تا مرز خفه شدن رفتم!!!

رز-چی از این بهتررررررررررررر!!!!!از فردا با مامیای تمرین تاتر........باورم نمیشه!!!کیانی بالاخره رضایت داد....

من-ها؟؟؟؟

رز-کاگامی!!!!!!!!!نگو نمیای؟؟؟؟؟؟نمیای؟؟؟؟؟؟

من-بابا چی میگی؟؟؟؟درست بگو بینم!!!!

رز-یادته گفتم واسه پایان نامه دنیس هممون میخوایم کمکش کنیم....یه نقش کم داشتیم منم از تو بهتر کسی بهتر پیدا نکردم....به دنیس گفتم اونم از خدا خواستش.....رفتیم به کیانی گفتیم گفت نه از بچه های گرافیک کسی نمیتونه بیاد....اینقدر به پاش افتادیم کنه شدیم تا رضایت داد....و جنابعالی یکی از نقشای اصلی رو بازی میکنی!!!!

من-رز تو خیلی بیجا کردی منو انتخاب کردی!!!من بیکار نیستم!!!

رز با قیافه ای که خیلی خیلی خورده بود توذوقش گفت:

رز-نمیای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه تروخدا!!!!!!!!!!

دلم سوخت اخه نگار خیلی کمکم کرده بود واسه انتخاب واحدونمره گرفتن و ........

من-بزار برم فکر کنم....شایید...شایدداومدم...او نم شاید....

پرید دوتاماچ ازم کرد....خداروشکر اصلا ارایش نمیکردم...فقط یه کرم ساده میزدم...وگرنه بااین ماچای رز همشون رفته بود.....کشیدمش کنارو بااستین جای رژلبشو پاک کردم....مرینت و الیا با خنده پسرکششون اومدن سمتم.....منم باقیافه ی درهم.....رز با خوشحالی خداحافظی کرد.....مرینت دستشو گذاشت رو کمرم و الیا هم یه دستشو انداخت روشونم....رفتیم سمت سلف................

 

 

 

ادامه دارد...................

 

برای بعدی 10 نظر ناقابل