داشتم گریه میکردم.چشمام بسته بود.ولی بعد حس کردم کسی منو بغل کرده.وقتی چشمام رو باز کردم دیدم توی آغوش لوکا هستم.چهرش ناراحت و غمگین بود؛با این حال سعی داشت حالمو خوب کنه.بهش اعتماد نداشتم ولی تو بغلش حس آرامش میکردم.چشمام سنگین شد و خوابم برد.بیدار شده بودم.ساعت رو نگاه کردم.۹ بود.از اتاق بیرون رفتم.صورتم رو شستم.وارد پذیرایی شدم.لوکا رو دیدم که روی یه میز چوبی که دوتا صندلی داشت نشسته.یه فنجان قهوه دستش بود و داشت ریز ریز ازش میخورد.کنار قهوه یه کیک شکلاتی بود.وقتی منو دید با لبخند جذابش بهم سلام کرد:«سلام مرینت!صبح بخیر!خوب خوابیدی؟»جوابش رو دادم:«سلام لوکا.خیلی ممنون صبح توهم بخیر!»گفت:«بفرما صبحونه»و بعد چشمکی زد که باعث سرخ شدن گونه هام شد.آروم روی صندلی نشستم.صبحونه هامون عین هم بود.ازش خوشم میومد پسر مهربونی بود.البته به عنوان یه دوست فقط همین!شروع به خوردن صبحونه ام کردم.یک قلوپ قهوه خوردم و بعد کیک رو خوردم.وقتی کیک تموم شد،آروم قهوه رو سر کشیدم که لوکا گفت:«راستی امروز صبح برات چند دست لباس و عروسک و...خریدم.توی اتاقه.حرفی که زد باعث شد قهوه بپره گلوم.شروع به سرفه کردن کردم و بعد با خجالت گفتم:«خ...خیلی ممنو...ن»سرش رو ب نشانه ی خواهش میکنم تکون داد.بعد رفتم و وسایلو دیدم.فوق‌العاده بودن!!خیلی خوش سلیقه بودا!گوشیش زنگ زد:«الو....سلام.....بله خودمم.......خب.....باشه حتما......فقط اشکال نداره من با کسی بیام؟......خیلی ممنون.....خداحافظ»گوشی رو قطع کرد و گفت:«مرینت؟»سرم رو برگردوندم و گفتم:«جانم؟»وقتی کلمه ی جانم رو شنید یکم خجالت کشید ولی بعد با لحنی مسلط گفت:«یه لباس خوب بپوش.قراره بری یه جایی»کجا؟اههههههههه اصن چرا این همش میخواد من پیشش باشم.با لحنی کلافه گفتم«عاقا جان دوست دخترت نیستم که هرجا میری منم میبری!»بعد گفت:«قراره بریم سالن باله.سر بازه»وقتی گفت سر باز خیلی ذوق کردم.تقریبا همه سالن های باله سر پوشیده است!عین بچه ۲ ساله ها گفتم:«چشمممم لوکا جونممممم»و بعد لباس هامو عوض کردم.یه رژ قرمز زدم.و بعد ریمل و یه سایه چشم صورتی زدم.موهامو دم اسبی بستم.یه ست مشکی پوشیدم و توی کیفم لباس باله ام و چندتا خرت و پرت گذاشتم.رفتم تو پذیرایی و گفتم:«مننننن آمادممممم»لوکا با تیپ دخترکشی بیرون اومد و گفت:«بریم؟»سرمو به نشانه ی تایید تکون دادم و بعد از خونه بیرون رفتیم.وارد ماشین خفنی شدیم.لوکا رانندگی میکرد و دم به دقیقه موهاشو بالا میداد و همین کار باعث میشد بیشتر جذاب بشه.خیلی ساکت بودیم که یهو فریاد زد:«یادمممم اومدددد!!!»با استرس گفتم:«چیو!»گفت:«یادم رفت آهنگ بزارم»پوکر فیس نگاهش کردم و بعد گفتم:«اوکی»و بعد به آهنگ گوش دادم.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

خب تموم شد😁

ببخشید کم بود😢

دفعه بعدی زیاد تایپ میکنم😘

باییییی💜