داستان تک پارت ماریکتی * ماربل بلوز اند ماربل گرینز *
روی برج ایفل نشسته بود و به صحنه زیبای رو به رویش چشم دوخته بود
صحنه ای که برای عاشقانی که لیلی خود را دارند خوش آیند است اما برای عاشقی که حتی نمیتوانند لیلی
خود را ببینند زیادی ناخوش آیند است
همچنان به عاشقانی که در بالای برج مشغول خوردن بستنی های خوش طعم آندره بودند چشم دوخته بود
آهی در دل خود کشید و صورت زیبای لیدی اش را تصور کرد
چهره ای که هرگز نمیتواند از یاد ببرد
به آسمان شب چشم دوخت و شروع به خواندن کرد
یه پیشی روی بام
نشسته تنها
بدون لیدیش
یک آه کوتاه کشید و مجدد به تراس خالی اتاق مارینت چشم دوخت
دست از ناراحتی و نگرانی برداشت و به سمت تراس رفت.....نگاهی به داخل اتاق انداخت
مارینت روی میز طراحیش خوابش برده بود و موهایش دفتر را در بر گرفته بود
دستش زیر سرش بود و مداد در دستش
کت نگاهی به دفتر انداخت و متوجه شد که مارینت مشغول انجام تکالیفش بوده
مارینت را بلند کرد و روی تختش گذاشت
اول کمی به صورت مارینت نگاه کرد
بعد هم به سمت دفتر مارینت که سر میز طراحی بود خیز برداشت
نگاهی به دفتر کرد
مارینت کامل تکالیفش را ننوشته بود
پس شروع به نوشتن تکالیف مارینت کرد
حدودا نیم ساعت طول کشید
کش و قوسی به کمرش داد و خواست از سر صندلی بلند شود
اما دستی مانع شد
سرش را بالا برد و نگاهش در چشمان دریایی مارینت ثابت ماند
مارینت با تعجب به او مینگریست
آرام دهان گشود و گفت
مارینت: تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟؟
کت سرش را پایین انداخت و گفت
کت: میخواستم بهت سر بزنم اما دیدم خوابی و تکالیفت مونده با خودم گفتم مبادا از مدرسه بندازنت
بیرون برای همین نشستم تکالیفت رو نوشتم
مارینت لبخندی زد و کت نوار را در آغوش گرفت و آرام در گوش او زمزمه کرد
مارینت: ازت ممنونم کت.......تو همیشه بهترینا رو برای بقیه میخوای
کت اول تعجب کرد اما او هم مارینت را در آغوش کشید و زمزمه وار به او گفت
کت نوار: تو جزء بقیه محسوب نمیشی
مارینت از آغوش کت نوار بیرون آمد
کت نیز از آغوش گرم او دل کند
خواست از اتاق مارینت نیز دل بکند که مارینت لب گشود و شروع به گفتن سخنانی که با بغض همراه بود
کرد که این باعث تکه تکه شدن قلب کت نوار میشد
مارینت: حوصله یکم درد و دل رو داری؟؟؟؟؟حوصله شنیدن حرفای یه دختر شکسته رو داری؟؟؟
کت به سمت او برگشت و گفت
کت :اگه نداشتم که نمیومدم اینجا
مارینت لبخند تلخی زد و او را به سمت صندلی کنار تختش هدایت کرد و لب گشود و سخنان دردناک خود را
به زبان آورد سخنانی که خیلی وقت بود اورا عذاب میداد
مارینت: میخوام بدون مقدمه برم سر اصل مطلب..........من چند وقته احساس میکنم قلبم یه جوری شده......
حس میکنم عاشق شدم......... حس میکنم میخوام بمیرم
اصن دیگه امیدی برای زندگی ندارم
حس میکنم تو این دنیا اضافه ام
قبلا هم این احساس رو داشتم اما چند روزی میشه که این احساس بیشتر شده
از وقتی که عشقم رو نسبت به کسی که دوسش دارم اعتراف کردم دیگه امیدی برای زندگی ندارم
کت به چشمان بغض آلود او چشم دوخت و گفت
کت :حالا اون فردی که دوسش داری کی هست ؟؟؟؟
مارینت: مهمه مگه؟؟؟
کت: حتما مهمه که دارم میپرسم
مارینت: آدرین آگرست مدل معروف پاریس ( از نظر من باید بگی اسکول معروف پاریس)
کت نوار حسابی کپ کرد.......مارینت عاشق شخصیت اولش شده بود یعنی آدرین آگرست......یعنی کسی که
چند روز پیش دل همین دختر را شکسته است
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~فلش بک چند روز پیش~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
با قدم های آرام به سمت او خیز برداشت
وقتی به او رسید آرام اسم او را صدا زد
_ آدرین
آدرین صورتش را چرخاند و کامل رخ طرف مازینت ایستاد و با لبخندی به او گفت
آدرین: چیزی شده مارینت؟؟
مارینت با کمی درنگ لب گشود
مارینت؛نه چیز خاصی نشده
سپس کمی مکث کرد و ادامه داد
مارینت :فقط یه چیزی هست که مدت هاست میخوام بهت بگم
آدرین: بگو راحت باش
مارینت نفس عمیقی کشید و شروع کرد به سخن گفتن
مارینت: آدرین من چند وقته که عاشق تو شدم
کمی مکث کرد و ادامه داد
مارینت: یعنی از همون وقتی که چترت رو به من قرض دادی
از اون روز تمام فکر و ذکرم تو شدی
هر روز و هر هفته فقط به تو فک میکنم
بی فکر تو خوابم نمیبره
و نگاهش را به سمت چشمان زمردی (بهتره بگی چمنی )آدرین چرخاند و در چشمان پر تعجب او خیره ماند
آدرین پس از کمی درنگ لب گشود
آدرین: شرمنده ام مارینت ولی من کسه دیگه ای رو دوس دارم (تو غلط میکنی...پشمک اون تک تیر انداز من
کو؟؟؟؟ " پشمک: بیا بگیر " من: الان باید فاتحه ات رو بخونی آدریننننننننن )
مارینت ناراحت سرش را پایین انداخت و گفت
مارینت: درک میکنم
و سریع از آنجا دور شد و آنقدر گریه کرد که حتی نزدیک بود آکوماتیز شود
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~پایان فلش بک (زمان حال)~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
دوباره با زنده شدن خاطرات چند روز پیش بغضش شکست و شروع به گریه کرد
کت نوار سعی داشت او را آرام کند اما فایده ای نداشت
تنها راهی هم که وجود داشت بوسیدن او بود
پس مارینت را به سمت خود کشید و لب هایش را روی لب های نرم مارینت گذاشت
اولش باور این اتفاق برای مارینت سخت بود اما او نیز کت نوار را همراهی کرد
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدند
کت نوار نگاهی به ساعت میل خود کرد و دهان گشود
کت نوار: هوممم دیرم شده اما قبل از اینکه برم میشه یه سوال بپرسم؟؟
مارینت: اوهوم
کت نوار جلوی پای مارینت زانو زد و گفت
کت نوار: مای لیدی من میشی ؟؟؟
مارینت ناباورانه به او نگریست و پس از کمی درنگ گفت
مارینت: آره کت قبول میکنم
کت تا این را شنید چشمانش درخشید و از جا برخواست و به سمت مارینت رفت و بوسه کوتاهی بر لبان
مارینت زد و بعد از خداحافظی به خانه بازگشت و وقتی به حالت عادی برگشت خود را روی تخت انداخت
و به اتفاقات امشب فکر کرد
آن طرف هم مارینت به این فکر میکرد که آن دو تیله سبز که زیر آن نقاب مشکی پنهان شده است متعلق به
چه کسی است
تمامید اگه خوشتون اومد حتما کامنت بدین
راسی داخل وب بهم نگین بهار
یا بگین کاتشی یا کاتشی چان یا آدرینا یا آدری یا دازای
ممنون
بابای