مروری بر پارت قبل :
فقط شوکه به او می‌نگریست! دلش میخواست ادرین را پس بزند و فقط بدود! ولی گویا آن بوسه ی ریز همه توانش را گرفته بود آنقدر شوکه بود که حتی کوچکترین حرکت هم نمی‌توانست انجام دهد!
ادرین عقب رفت وسر به زیر انداخت و آرام گفت :میدونم دوسم نداری....
به سمت در خروج رفت ولی هنوز چند قدم برنداشته بود که برگشت و گفت : ولی اون پسره هر کی که هست خیلی دوست داره! میدونم تو هم دوسش داری ،براتون آروزی خوشبختی دارم مرینت!
رفت و او را با چهره ی حیرت زده اش تنها گذاشت!
*****
دمای بدنش بالا رفته بود هر لحظه امکان داشت پاهایش سست شوند و تعادلش را از دست بدهد! دستانش را جلوی دهانش گذاشت و زیر لب گفت :این چه کاری بود؟! وای خدا!
گویا قلبش منتظر کوچک ترین تلنگری از جانب آدرین بود تا وحشیانه به در و دیوار وجودش بکوبد!
اما چرا هنوز هم سرخ میشد؟ چرا باز هم قلبش دیوانه وار میتپید؟! این احساسات اسرار آمیز از کجا سرچشمه می‌گرفتند؟ نکند احساساتش برگشته باشند؟؟ نکند باز هم به او دل بسه باشد؟
سرزنش گرانه احساسات خود را سرکوب میکرد ،نباید اجازه میداد احساسات دخترانه اش را به بازی بگیرد ، نباید از یک سوراخ دو بار گزیده شود او به شخص دیگری پایبند بود!
تیکی که تمام این مدت در کیف مرینت پنهان شده بود و از همه چیز بی خبر بود سرش را بیرون آورد وبا دیدن چهره ی حیرت زده اش با تردید پرسید: مرینت؟ خوبی؟
اما جوابی نشنید، باری دیگر با صدای بلند تری صدایش زد : مرینت!
مرینت به خود آمد نگاهش را از مسیر دور شدن آدرین گرفت و روبه تیکی گفت : ب..بله؟!..چیزی گفتی؟!
_حواست کجاست؟حالت خوبه؟
 سختی لب زد : خ..خوبم خوبم!
تیکی باری دیگر پرسید : مطمئنی؟...چیزی شده؟
مرینت کف دستش را بر گونه ای که آدرین بر آن بوسه زده بود کشید و با ناباوری و خجلت لب زد : اون...بوسم کرد!
چشم های تیکی از تعجب گرد شدند : چی؟ کی؟
_آدرین!
تیکی متعجب تر از قبل گفت : آدرین بوست کــــرد؟
_آ...آره گونمو بوسید!
تیکی هیع بلندی کشید و پرسید : چرا بهش اجازه دادی؟
مرینت شتاب‌زده گفت : اون یهویی جلو اومد منم خیلی هول شدم و دست و پامو گم کردم و اونم خب....
ادامه ی جمله اش کاملا قابل حدس بود
مرینت در حالی که سعی در هضم کردن آن بوسه داشت گفت : تیکی!
تیکی سرش را بالا گرفت و منتظرانه نگاهش کرد
مرینت پس از کلنجار های بسیاری که با خود رفت در آخر از گفتن حرفش پشیمان شد : هیچی هیچی!
تیکی که به پنهان کاری مرینت پی برده بود خواست او را بازپرس کند اما مرینت سریع موقعیت را درک کرد و با شتاب و دستپاچگی گفت : وای نه دیر شد!!دیر مرسیم خونه! قایم شو تیکی!

و با قدم های تند راه خانه را در پیش گرفت. 
***
افکار زیادی به ذهنش هجوم آورده بودند از طرفی نمیتوانست آن بوسه را هضم کند و از طرفی دغدغه هایی که برای امشب داشت او را یک لحظه هم رها نمی‌کرد! 
ناگهان صدای فریاد آشنایی را شنید ، به سرعت اطراف را نگاه کرد اما چیزی ندید ،حس کرد صدای آن شخص از بالا می آید ، بالا را که نگاه کرد چشمانش از تعجب فراخ و فسیح شدند! کت نوار را دید که به سمت او سقوط میکرد ، ترس زیادی تمام تنش را گرفت ، دستپاچه خودش را عقب کشید و خواست کاری کند ، اما خوشبختانه کمربند کت نوار به شاخه ی درختی گیر کرد و بین زمین و هوا معلق ماند ، مرینت که از ترس چشمانش را بسته بود با تردید یک چشمش را گشود : کت؟

کت نوار که خودش هم از ترس چشمانش را بسته بود با صدای آشنای مرینت چشمانش را با تعجب گشود و نگاهش کرد با آنکه بین زمین و هوا معلق بود اما میخواست همه چیز را برای مرینت عادی جلوه دهد لبخند دخترکشی تحویلش داد و گفت : اوه سلام پرنسس! چ تصادفی!
مرینت کمی سرخ شد و در دلش برای لفظ پرنسس قیلی ویلی رفت اما با لحن عادی جواب داد :سلام پیشی....میبینم که یکم با ارتفاع به مشکل برخوردی!
جلوتر رفت و صورتش دقیقا روبروی صورت کت نوار قرار گرفت
کت نوار منکرانه گفت : مشکل؟ من که مشکلی نمی بینم همه چی خیلی عادیه و داره طبق روال عادیش پیش میره!
مرینت عاقل اندر سفیهانه نگاهش کرد و گفت : لابد آویزون شدن از کمربند و معلق شدن هم جزء برنامه ی روزانته؟
کت نوار با لحن شوخی گفت : آره بابا ، ارتفاع که مشکلی برای من نداره!
چشمکی زد و ادامه داد : تازشم گربه ها رو پاهاشون فرود میان!
مرینت خندید و گفت : از دست تو!...خب کمک میخوای؟
کت نوار در حالی که برای آزاد کردن کمربندش از شاخه تقلا میکرد گفت : اوم نه، گفتم که جزء کارای ابر قهرماناس!
مرینت چشمانش را در حدقه چرخاند و دست به سینه گفت : خیلی خب پس اینجور که معلومه به کمک من نیازی نداری! 
خواست از کنارش عبور کند که کت نوار با شیطنت گفت : خب شاید بتونی بهم انرژی بدی تا خودمو آزاد کنم!
مرینت یک تای ابروی خود را بالا داد و برگشت به جای اولش : هوم؟
کت نوار ادامه داد : بوسم کنی!
_هیچ معلوم هست چی میگی گربه ی خنگول!!! تو خیابون؟؟!!!
کت نوار با بیخیالی گفت : کُمان بوسم کن!
لب هایش را جمع کرد و نزدیک صورت مرینت برد ، مرینت با تعجب خودش را عقب کشید و گفت : تازگیا خیلی بهت رو دادم پررو شدیا!
کت نوار نیشخندی زد و گفت : بودم
مرینت خندید و گفت : خب پیشی کمک کنم یا نه ؟
کت نوار خواست چیزی بگوید که صدای  نعره ی وحشتناکی در شهر پیچید آنقدر بلند وحشتناک که دل همه را لرزاند! این نعره بی شک متعلق به یک ویلن بود ، مرینت با شتاب زدگی روبه کت نوار گفت : الان میارمت پایین!
کیفش را زمین انداخت و با دست راستش یک شاخه ی پایینی را گرفت و پای چپش را بر روی تنه ی درخت گذاشت ، کمی که خود را بالا کشید شاخه ی بالاتری را گرفت و جای پایش را محکم تر کرد و کم کم به بالای درخت رسید ، شاخه ای که کمربند کت نوار به آن گیر کرده بود را گرفت و تکانش داد تا شاید کمربند آزاد شود اما فایده ای نداشت . شاخه ،کلفت و سخت تر از آنی بود که بتوان با تکان دادن حرکتش داد چاره ای نبود باید روی شاخه می‌رفت ، ریسک بود چون امکان افتادن نیز داشت ، مرینت با تردید به شاخه خیره شد دوباره آن نعره ی ترسناک به هوا رفت ،مرینت کمی ترسید اما بر ترسش غلبه کرد و مصمم روی شاخه رفت و دستش را بلند کرد تا دستش به کمربند برسد ، بالاخره موفق شد و کمربند را گرفت و آن را از شاخه آزاد کرد و کمربند را رها کرد 
کت نوار با صورت به زمین افتاد و صدای «آخ»اش بلند شد 
مرینت خواست از درخت پایین بیاید اما نتوانست تعادلش را حفظ کند و پایین افتاد در همین لحظه کت نوار که از روی زمین بلند شده بود با سقوط مرینت بر تنش دوباره نقش بر زمین شد 
حالا تن مرینت دقیقا روی تن کت نوار و صورتش دقیقا روی صورت او قرار گرفته بود
درد کمی در تن کت نوار پیچید
_آی مرینت!
مرینت با حیرت به کت نوار که از درد چهره اش جمع شده بود خیره شد ، چشمان کت نوار گشوده شدند و اولین چیزی که شکار کردند چهره ی حیران و خجالت زده ی مرینت بود که درست روبروی صورتش قرار گرفته بود
مرینت سریع خود را عقب کشید و کنار رفت : بب...ببخشید!
خجالت کشیدن ها و سرخ شدن های مرینت قند در دل کت نوار آب کرد ،با خود فکر کرد وقتی خجالت میکشد چقدر بامزه تر و دوست‌داشتنی تر میشود ،دوست داشت همین جا او را در آغوش بکشد و قربان صدقه ی خجالت کشیدن هایش برود!
دستی به گردنش کشید و لبخند نثارش کرد : عیب نداره عزیزم! خوب شد رو من افتادی!
مرینت نیز متقابلاً لبخند زد 
ناگهان کت نوار با چابکی مرینت را در آغوش کشید و دوید ، مرینت در بغلش به غول سنگی بزرگی که به با چشمانش اشعه ای سمتش پرتاب کرده بود خیره شد ، غول نعره کشید و به سمتشان دوید 

مرینت باید هر چه زود تر باید تبدیل میشد اما تا وقتی کت نوار کنارش بود ناممکن بود ،دست هایش را به دور گردن او حلقه کرد و سرش را بر شانه اش قرار داد 
کت نوار روی ساختمان ها پرید و از دید غول سنگی پنهان شد ، ناگهان صدای حلقه اش شنیده شد.
کت نوار زیر لب غر زد : آخه الان وقت گشنه شدن بود پلگ ؟!
ایستاد و مرینت از آغوش او بیرون آمد ، کت نوار روبه مرینت گفت : کوامیم به انرژی نیاز داره الان میام!
خواست پشت دیواری برود که مچ دستش توسط مرینت گرفته شد
_کت!
کت نوار سوالی نگاهش کرد 
مرینت سر به زیر انداخت و با خود کلی کلنجار رفت که بگوید یا نه، از ته دل دوست داشت بداند او کیست، اما هیچ وقت به خود اجازه ی تقاضا کردن نداده بود ، دوست داست خود کت نوار پیش قدم باشد و هویتش را افشا کند ، اما تا حالا هیچ حرکتی و اقدامی از جانب او ندیده بود ،اما اگر کت نوار پیش قدم نمیشد پس خودش باید تقضا میکرد!
 با لحنی آروم لب زد : بمون!
_مرینت من جایی نمیرم! فقط میخوام پشت این دیوار به کوامیم غذا بدم 
_ن..نه!
کت نوار آروم مچش را از دست او آزاد کرد و گفت : فقط چند لحظه س!
هنوز یک قدم برنداشته بود که دستان مرینت از پشت او را در آغوش گرفت 
_م..مرینت!
مرینت ملتمسانه گفت : بمون... لطفا...من می‌خوام بدونم!
_ولی....
باری دیگر صدای حلقه بلند شد 
بی شک اگر کت نوار تا چند ثانیه ی دیگر می ماند هویتش فاش میشد
کم کم لباسش محو میشد و او با شتاب زدگی گفت : مرینت ولم کن!
مرینت محکم تر او را در آغوش گرفت و چشمانش را روی هم فشار داد: نه!
حالا دیگر لباسش تا شکمش محو شده بود 
برای بار سوم صدای حلقه بلند شد 
کت نوار ملتمسانه گفت : خواهش میکنم مرینت، من آمادگیش رو ندارم!
مرینت چشمانش را روی هم فشار داد ، نمی‌توانست به این صدای مملوء از خواهش و التماس نه بگوید ، چشمانش را بست و گفت : من چیزی نمی بینم 
لباس و نقاب کت نوار کاملا محو شد ، آدرین دست هایش را روی دستان مرینت قرار داد : متاسفم مری ، سر یه فرصت خوب خودم بهت میگم کی هستم ولی الان نه ..امادگیشو ندارم!
حس خوبی تمام تنش را در بر گرفت ، این اولین باری بود که دست هایش را بدون دستکش لمس می‌کرد .
با چشم های بسته حصار دست هایش را باز کرد و زیر لبی گفت : اشکالی نداره!
آدرین پشت دیوار رفت که پلگ گفت : هوه به خیر گذشت ها!آدرین تکه ای پنیر به او داد ، نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و آروم گفت : میتونی چشماتو باز کنی مرینت!
چشمان مرینت گشوده شدند مرینت سمت دیوار رفت و به آن تیکه داد و با دلخوری کت نوار را صدا زد
آدرین غم و اندوه را به وضوح در صدایش حس کرد : جانم؟
با لفظ « جانم » قند در دلش آب شد و کمی از دلخوری اش کاسته شد و  پرسید :  تو بهم اعتماد داری؟
_ این چه حرفیه مرینت؟ معلومه که بهت اعتماد دارم..من فقط...فقط...
_تو ؟
آدرین آهی کشید ، نمی‌توانست بگوید از طرد شدن وحشت دارد، از تنهایی ، از اینکه از مرینت و محبت هایش محروم شود میترسید.
 نمی‌خواست باری دیگر او را از دست بدهد ،کت نوار بودن شانسی دوباره به او عطا کرده بود ، و این بار از دستش نمی داد ، از واکنش مرینت نسبت به هویتش تردید داشت ، بار ها به خودش تلقین کرده بود که مرینت او را ترک نخواهد کرد اما این تردید تا مدت ها در دلش جای خوش کرده بود و رهایش نمیکرد 
نفس عمیقی کشید و گفت : من فقط یکم می ترسم 
نگاه مرینت رنگ تعجب گرفت : میترسی ؟ از چی ؟
_لطفا بیشتر از این نپرس مرینت!!
آدرین به حلقه اش خیره ماند و با هیجان گفت : پلگ پنجه ها بیرون!
مرینت به « باشه » گفتنی اکتفا کرد که تیکی سرش را از کیف او بیرون آورد و اشاره کرد که باید تبدیل شود 
مرینت تازه به یاد آورد که ویلن در شهر آزاد است سریع روبه  کت نوار گفت : کت ،من خودم میرم خونه تو برو شهرو نجات بده
کت نوار از پشت دیوار بیرون آمد و معترضانه گفت : نه خیر! خودم میبرمت!باید مطمئن شم صحیح و سالم میرسی خونه!
مرینت در دل قربان صدقه ی نگرانی هایش رفت ، اما با صدای نسبتا بلندی داد  زد : گربه ی خنگول الان شهر مهم تره! یه ویلن داره توی شهر وِل می گرده و تو هنوز اینجا....
قبل از آنکه جمله اش تمام شود کت نوار به سرعت دست زیر زانو اش انداخت و او را بلند کرد ، دستان مرینت ناخودآگاه به دور گردن او حلقه شدند 
اخمی کرد و گفت : چیکار میکنی گربه ی احمق؟!!!
_اوه هیچی فقط دارم موش موشک رو میبرم خونش!
موش موشک اشاره به موقتی مولتی موس بودنش بود.
مرینت جیغ زد : به من نگو موش موشک!!
کت نوار خندید و درحالی که روی ساختمان ها می پرید حق به جانب گفت : از اونجایی که من گربه ی خنگول تو ام پس تو هم موش کوچولوی خوشگل منی!
با چشمکی که در انتهای جمله اش زد، مرینت سرخ شد و زیر لب گفت : جذاب لعنتی!
اما گوش های کت نوار حرفش را شکار کردند ، خنده ی ریزی کرد و مچ گیرانه گفت : پس جذابم هان؟ میدونستم بلاخره پی به جذابیت بی حد و اندازه ی من میبری!
مرینت «ایش»ای نثار خودشیفتگی اش کرد و زیر لب با لحن سرزنشگری گفت : مرینت احمق!خب معلومه با اون دو تا گوش اضافی هم که رو سرش داره می‌شنوه
کت نوار خندید و حرفی نزند
به بالکن رسیدند ، مرینت از آغوش او بیرون آمد و گفت : مرسی پیشی!
کت نوار نیشخندی زد و روی نرده ها به حالت چهار زانو نشست
مرینت با خجلت گونه ی او را بوسید و کت نوار با سرخوشی گفت : چسبید!
سپس روی ساختمان کناری پرید و گفت : امشبو یادت نره پرنسس!
مرینت با گونه های گل انداخته دستی به موهایش کشید و با نشاط گفت : تیکی خال ها روشن!
***
لیدی باگ با لبخند به کت نگاه کرد : سلام پیشی!
او نیز متقابلاً جواب داد : سلام لیدی باگ!
مدت زیادی بود که کت نوار او را لیدی باگ خطاب میکرد اما او هنوز عادت نکرده بود ، دلتنگ بانوی من گفتن هایش شده بود ، دلتنگ جوک های مسخره و وقت و بی وقت اش ، حتی دلتنگ باگابو خطاب شدن هایش! آن روز ها که با حرص پایش را به زمین می کوبید و با غضب میگفت : به من نگو باگابو! ، را به یاد می آورد و لبخند ملیحی زد ، با خود فکر کرد کاش روزی او دوباره دستش را ببوسد ، دوباره با محبت بانوی من صدایش بزند 
و باری دیگر بتواند بانوی این گربه باشد!
به لقب جدیدش فکر میکند 
پرنسس!
شاید پرنسسِ این گربه بودن خالص تر از اینست که بانوی او باشد!
یویو اش را به سمت ساختمانی پرتاب کرد کت نوار نیز میله اس را در دست گرفت و به سمت ویلنی که مردم را سنگ میکرد حمله ور شدند
***
لیدی باگ یویو اش را در هوا چرخاند و آکوما را هدف گرفت : وقتشه شرارتت رو خنثی کنم!
بعد از گرفتار شدن آکوما در یویو و خنثی سازی شرارت آن در یویو را گشود : خداحافظ پروانه کوچولو!
و سپس با تکه پارچه ای که در دست داشت را به هوا پرتاب کرد و با صدای بلندی گفت : میراکلس لیدی باگ!
همه ی خسارت هایی که توسط ویلن به وجود آمده بود بازسازی شدند 
کت نوار سمت پسری که به ظاهر هفده ، هجده ساله بود و کمکش کرد تا از روی زمین بلند شود 
پسر گیج و منگ اطرافش را نگاه کرد و پرسید : من اینجا چیکار میکنم؟ 
_آکوماتیز شده بودی
پسر با شرمساری سر به زیر انداخت و به طرف کیفش که روی زمین افتاده بود رفت و آن را برداشت : امیدوارم زیاد دردسر درست نکرده باشم
کت نوار لبخندی زد و گفت : نگران نباش لیدی باگ همه چیو درست کرد و چشمکی نثار لیدی باگ کرد 
گونه های سرخ لیدی باگ توجه هر دو را جلب کرد 
پسر با صدایی که غم و اندوه در آن به وضوح آشکار بود گفت : خوش بحالتون ، زوج خیلی خوبی هستین!
گونه های لیدی باگ از آن سرخ تر نمی شدند اما حرف کت نوار همه ی آن حس شادی و خجلت را نابود کرد
_ما زوج نیستیم!
پسر متعجب آهانی گفت و خداحافظی کرد 
کت نوار سمت لیدی باگ رفت و به مسیر دور شدن پسر چشم دوخت : بیچاره احتمالا از دختر مورد علاقش جواب منفی شنیده 
_آره احتمالا!
_خوب لیدی باگ واسه امشب چه برنامه ای داری ؟
لیدی باگ نگاه متعجبش را به او دوخت : چرا میپرسی؟
کت نوار شانه ای بالا انداخت : همینجوری!
_با دوست پسرم قرار دارم 
در دل اصلاح کرد با تویِ فضول قرار دارم 
_واقعا؟
_اوهوم
با آنکه می‌دانست برنامه ی کت نوار برای امشب چیست اما پرسید : خب برنامه ی تو چیه کت؟
_با پرنسسم قرار دارم
لیدی باگ خود را به کوچه ی علی چپ زد و با تعجبی ساختگی پرسید : پس پرنسس صداش میکنی؟
_آره ، میدونی اون خیلی شبیه توعه!
_ واقعا ؟
اما ذهنش ناخودآگاه به سمتی دیگر پر کشید 
نکند بخاطر شباهت هایی که لیدی باگ با مرینت دارد با او رابطه دارد ؟ نکند همه ی این ها دروغ باشند؟ نکند عشق شان با خشت های دروغ بنا شده باشد! ، بغض سنگینی گلویش را فشرد ، آب دهانش خشک شد و با لحن تحلیل رفته ای پرسید : ن.. نکنه بخاطر اینکه من و مرینت شبیه همیم باهاش رابطه داری؟
کت نوار مات و مبهوت نگاهش کرد ، لیدی باگ از کجا رابطه ی او و مرینت را می‌دانست؟
_تو...تو از کجا میدونی من با مرینتم؟
لیدی باگ پرخاش کرد : سوال منو با سوال جواب نده!
کت نوار از لحن پر غیضش تعجب کرد : هی هی آروم باش!
لیدی باگ با غیض توپید : جواب منو بده!!
_نه! معلومه که نه! آره تو و مرینت خیلی شبیه همین اما به همون اندازه هم متفاوتین! ،من واقعا و صمیم قلبم دوسش دارم ، من هیچ وقت بخاطر منافع شخصیم به دخترا آسیب نمیزنم ، باورم نمیشه منو اینجوری شناخته باشی لیدی باگ! یعنی از دید تو من اینقد پست و بی وجدانم؟
لیدی باگ نفس عمیقی کشید ، احساس شرمساری و گناه میکرد ، چقدر ظالمانه او را قضاوت کرده بود! چقد بی رحمانه به او برچسب ذلت چسبانده بود، یعنی اینقدر نسبت به او بی اعتماد بود ؟ خجالت میکشید در چشمان کت نوار نگاه کند اما باید پاسخ میداد و عذرخواهی می‌کرد 
با سری افکنده و لحنی پر ندامت گفت : ببخشید، من واقعا معذرت می‌خوام ، من هیچ وقت تو رو اینجوری تصور نمیکنم! به هیچ وجه! فقط یک لحظه کنترل خودمو از دست دادم و امیدوارم درکم کنی، بازم معذرت میخوام
این اولین باری بود که لیدی باگ غرورش را زیر پا گذاشت و عذر خواهی میکرد 
کت نوار که دلش نیامد روی او را به زمین بیاندازد با لحن مهربانی گفت : مشکلی نیس!
حلقه ی کت نوار و گوشواره های لیدی باگ هر دو به صدا در آمدند 
کت نوار میله اش را گرفت و گفت : فعلا لیدی باگ!
لیدی باگ با شرمساری خداحافظی کرد و از آنجا دور شد 
***
مرینت در حالی که هدیه ی کت نوار را کادو پیچی میکرد با ذوق مهار نشدنی اش گفت : وای تیکی خیلی حس خوبی دارم! یه حسی بهم میگه امشب عالی پیش میره!
تیکی لبخند شیرینی زد و گفت : حتما همینطوره!
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت : خب الاناس که بیاد 
به سمت پاچینی که مخصوصا برای امشب دوخته بود و چند روز متوالی روی آن کار کرده بود رفت و لباس های خودش را از تن جدا کرد و آن را پوشید!
پاچین صورتی رنگ زیبایی که با تور و نوار های سفید زینت داده شده بود ،  مرینت در آن لباس از همیشه زیبا تر جلوه میکرد 
_تیکی به نظرت خوشش میاد ؟
_معلومه که خوشش میاد، خیلی خوشگل شدی مرینت!
مرینت رویاپردازانه دست هایش را روی گونه هایش گذاشت و گفت :فکرشو بکن ، اون میاد نزدیکم و مثل همیشه دستمو میبوسه و بهم میگه
صدایش را کمی کلفت کرد تا پسرانه صحبت کند : وای مرینت تو خیلی زیبا شدی 
بعد با صدای خودش ادامه داد : منم میگم خیلی ممنون بعد دستمو میگیره و با میلش منو به جایی که یه سوپرایز بزرگ واسم آماده کرده میبره و منم تظاهر میکنم که اصلا انتظارشو نداشتم ، بعد من هدیه م رو  بهش میدم و اون میگه 
باری دیگر صدایش را پسرانه کرد : تو خیلی با استعدادی مرینت! ممنونم 
با صدای خودش ادامه داد : منم میگم ، خیلی ممنونم 
با هیجان و اشتیاق بیش از حدی که از افکار رمانتیک و عاشقانه اش نشات می‌گرفت گفت : بعد جلوم زانو می‌زنه و یه جعبه جواهر تو دستش میگیره و بازش میکنه و یه حلقه ی خوشگل بهم نشون میده و بعد میگه مرینت دوپن چنگ آیا منو به عنوان شریک زندگیت قبول میکنی ؟ منم با نهایت ذوق وقتی که از شادی اشک تو چشمام جمع شده میگم : آره 
واییییی تیکی الانه که غش کنممممممممممم
تیکی که تمام این مدت عاقل اندر سفیهانه نگاهش میکرد دوست نداشت با ضدحالی زدن افکار او را به نابودی بکشد ، اما حرف های مرینت کاملا غیرمنطقی بودند 
تیکی طوری که او ناراحت نشود گفت : مرینت قابل توجه ت هست که کت نوار فقط ۱۹ سالشه و تو ۱۷؟
مرینت جا خورد اما بعد تک خنده ای کرد و دستی به گردنش کشید و گفت : اوه راس میگی شاید یکم تو انتظاراتم زیاده روی کردم!
تیکی چشم ریز کرد : یکم؟
_خیلی خوب باشه خیلی زیاده روی کردم خوبه ؟
تیکی خندید 
اما با شنیدن صدای کوبیده شدن پنجره سریع پنهان شد 
مرینت نگاهی به پنجره انداخت ، همان طور که انتظار می‌رفت کت نوار بود 
خودش می‌دانست که اکنون باید به بالکن برود 
وارد بالکن شد و سلام داد 
 کت نوار که محو زیبایی بی اندازه ی او شده بود با سلام دادنش به خود آمد  
گویا تازه متوجه ی پاچین صورتی رنگش شده بود 
با کلنت گفت : س..سلام..واو مرینت!تو.....معرکه شدی!
مرینت لبخندی زد و مغرورانه گفت : مرسی پیشی! 
کت نوار جلو رفت و مثل همیشه دست او را بوسید و دسته گلی از رز های سرخ را به او تقدیم کرد 
مرینت از ته دل برای خودشان خوشحال بود 
کت نوار دستش را جلوی او گرفت : افتخار میدین؟
_البته 
دستش را در دست او قرار داد و در آغوش او رفت 
او آغوش کت نوار را برای خودش میخواست!فقط و فقط برای خودش!
حتی اگر به قصد نجات بود باز دوست نداشت او آغوشش را به روی شخص دیگری جز او باز کند ! او که اینقدر خودخواه نبود!‌...بود؟ 
دست هایش را دور گردن او حلقه کرد و در چشماش بیش از حد سبز او خیره شد ،این چشم ها را از ته دل دوست داشت ،چشم هایی که بار ها عشق را در آنها خوانده بود ، کت نوار روی ساختمان ها میپرید و به سمت مقصد مورد نظرش پیش می‌رفت متوجه ی نگاه خیره ی او شد و نگاهش کرد 
مرینت به سرعت نگاه دزدید و کت نوار در دلش به خجالتی بودن او خندید
کت نوار روی سقف خانه ای ایستاد گویا به مقصد رسیده بودند مرینت به اطراف نگاه کرد اما بر خلاف انتظارش نه تزئیناتی نه شمعی نه چراغانی و .... هیچ اثری از سوپرایز نبود!
نگاه دلخورش را به کت نوار دوخت ، کت نوار جا خورد و اما بعد متوجه ی دلیل ناراحتی او شد 
با لبخند رو به مرینت گفت : چشماتو ببند!
مرینت دست به سینه گفت : مثلا اگه ببندم میخوای چیکار کنی هان؟
_تو ببندشون فقط
مرینت با بی میلی چشم هایش را بست و حدود بیست ثانیه بعد ، صدای کت نوار را شنید
_میتونی باز شون کنی!
به محض باز شدن آن دو گوی آبی ، منظره ی زیبایی جلوی چشم هایش به نمایش در آمد 
منظره ای ساده اما در عین حال زیبا و عاشقانه...
برج ایفل مانند ستاره‌ ای می درخشید و به روی آنها چشمک میزد ، سپس منور هایی در آسمان به پرواز در آمدند که آن شب را برای هر دو خاطره انگیز کردند
منور ها قلب و سپس حرف M را در میان آن برای چند لحظه ی کوتاه در آسمان سیاه شب نقاشی کردند ، چشمان مرینت خیره ی آتش بازی بود و گویا به جهانی 

دیگر پا نهاده بود ، هیچ چیزی جز آتش بازی را  نمی‌فهمید و حس نمیکرد ، کم کم با حلقه شدن دست کت نوار به دور کمرش و و قرار گرفتن لب های او بر شقیقه اش به خود آمد و بغض حجیمی گلویش را چنگ زد ، اشک در چشمان اش حلقه بست و لب زد : کت!...خیلی دوست دارم!
_این کوچیک ترین کاریه که میتونم برات انجام بدم،
دستانش را از دور او باز کرد و کمی عقب رفت ، مرینت برگشت و طی حرکت نگاهی او را در آغوش کشید و با گریه گفت : ممنونمممم ، ممنونم کت ، ممنون!
کت نوار مات و مبهوت نگاهش کرد اما بعد او را بغل کرد از هم که جدا شدند هر دو در چشم های هم خیره شدند ،چشم هایی که برق عشق در آن به وضوح مشاهده میشد
کت نوار خواست باری دیگر دست او را ببوسد ، دستش را بالا گرفت و به سمت صورتش برد  ،در همین حال مرینت خود را جلو کشید و دست کت نوار را در حالی که به دستش بوسه میزد ، بوسید
کت نوار با حیرت نگاهش کرد ، مرینت به دستش بوسه زده بود؟؟؟
مرینت لبخندی زد و گفت : ممنونم واسه همه چی!
کت نوار لبخند شیرینی نثارش کرد
صدای آهنگی از پنجره ی خانه ای در همان نزدیکی ها یه گوش میرسید ، آهنگی عاشقانه و زیبا

I found a love for me

 

Darling just dive right in

 

And follow my lead

 

من عشقی رو برای خودم پیدا کردم

 

عزیزم!فقط غرق من شو

 

دنبالم بیا

 

Well I found a girl beautiful and sweet 

 

oh I never knew you were the someone waiting for me

 

خب من دختری رو پیدا کردم که خیلی زیبا و شرینه

 

من هیچ وقت فکر نمی کردم که تو همون دختری هستی که منتظر من هستی

 

Cause we were just kids when we fell in love

 

Not knowing what it was

 

I will not give you up this time

 

چون ما بچه بودیم زمانی که عاشق شدیم

 

نمیدونستیم که عشق اصلا چیه

 

اما حالا دیگه تو رو از دست نمیدم

 

darling, just kiss me slow, your heart is all I own

 

And in your eyes you're holding mine

 

عزیزم! فقط آروم منو ببوس، قلب تو تموم چیزیه که من دارم

 

و تو چشمات، تو قلب منو داری

 

Baby, I'm dancing in the dark with you between my arms

 

Barefoot on the grass, listening to our favorite song

 

عزیزم من در حالی که تو در آغوشمی تو تاریکی می رقصم

 

پا برهنه روی چمن ها به آهنگ مورد علاقمون گوش میدیم

 

When you said you looked a mess, I whispered underneath my breath

 

But you heard it, darling, you look perfect tonight

 

 وقتی که گفتی آشفته به نظر میرسی، اینو در اعماق نفس هام زمزمه کردم

 

اما تو شنیدی، عزیزم تو امشب کامل و زیبا به نظر می رسی

 

Well I found a woman, stronger than anyone I know

 

She shares my dreams, I hope that someday I'll share her home

 

خب من زنی رو پیدا کردم، قوی تر از هرکسی که می شناسم

 

اون رویاهای منو شریک شد، منم امیدوارم روزی خونشو باهاش شریک شم

 

I found a love, to carry more than just my secrets

 

To carry love, to carry children of our own

 

من عشقی رو پیدا کردم که بیشتر از راز های منو با خودش همراه داره

 

اون عشقمو، بچه هامونو با خودش داره

 

We are still kids, but we're so in love

 

Fighting against all odds

 

I know we'll be alright this time

 

ما هنوزم بچه ایم اما عاشقیم

 

با همه ی احتمالای که وجود دارن می جنگیم

 

عزیزم من میدونم ما با هم عالی عستیم

 

Darling, just hold my hand

 

Be my girl, I'll be your man

 

I see my future in your eyes

 

عزیزم، دستمو بگیر

 

خانم من باش و من هم مرد تو

 

من آیندمو تو چشمای تو می بینم 

 

Baby, I'm dancing in the dark, with you between my arm

 

Barefoot on the grass, listening to our favorite song

 

عزیزم من در حالی که تو در آغوشمی تو تاریکی می رقصم

 

پا برهنه روی چمن ها به آهنگ مورد علاقمون گوش میدیم



 

When I saw you in that dress, looking so beautiful

 

I don't deserve this, darling, you look perfect tonight

 

وقتی تو رو تو اون لباس دیدم، واقعا زیبا به نظر میومدی

 

من لیاقتشو ندارم ، عزیزم امشب کامل به نظر می رسی



 

Baby, I'm dancing in the dark, with you between my arms

 

Barefoot on the grass, listening to our favorite song

 

عزیزم من در حالی که تو در آغوشمی تو تاریکی می رقصم

 

پا برهنه روی چمن ها به آهنگ مورد علاقمون گوش میدیم

 

I have faith in what I see

 

Now I know I have met an angel in person

 

And she looks perfect

 

I don't deserve this

 

You look perfect tonight

 

من به چیزی که می بینم ایمان دارم

 

حالا میدونم که با یه فرشته ملاقات کردم

 

و اون واقعا کامله

 

من لیاقتشو ندارم

 

عزیزم امشب کامل به نظر می رسی


 

کت نوار لبخندی زد و دستش را جلوی او گرفت : افتخار رقص میدین ؟
مرینت با لبخند جوابش را داد ،یک دست کت نوار روی کمر باریکش نشست و با دستی دیگر دست او را در دست گرفت. ،مرینت نیز دستش را روی شانه ی او قرار داد ، و عاشقانه رقصیدند .
_کت!!
_هوم؟
_من...من میخوام یه چیزیو بهت بگم
تیکی که در همین حال در کیف مرینت پنهان شده بود چشمانش را گرد کرد ، نکند مرینت هویتش را فاش کند؟!
_بگو عزیزم
آب دهانش را قورت داد و نفسش را حبس کرد باید میگفت! دیگر نباید چیزی را پنهان میکرد : من...من لی..
اما تا خواست حرفش را بگوید ویلنی از پشت ساختمان ظاهر شد و میان رقص عاشقانه شان پرید و قهقهه زد :‌ببخشید که مزاحم کفتر های عاشق شدم! من بِلک هارت ام همه ی عشق وجودتون برای منه!
ویلنی سیاه پوش که روی لباسش علامت قلب شکسته بود و روی صورتش طرح اشک کشیده شده بود، می‌توانست پرواز کند و عصایی  در دست داشت که روی آن کریستالی قرمز بود
مرینت و کت نوار به سرعت جدا شدند
بلک هارت با عصایش نوری قرمز به سمت آنها شلیک کرد اما جای خالی دادند 
کت نوار داد زد : فرار کن مرینت!
مرینت با ترس فرار کرد اما ویلن به سمتش دوید و دست او را گرفت و به سمت لبه ی ساختمان برد
کت نوار با ترس داد کشید : مرینتتتتتتتتتتتتتتت!!!!!
میله اش را در دست گرفت و با غیض غرید : اگه یه تار مو از سرش کم شه....
بلک هارت قهقهه زد : مثل اینکه این دختره رو خیلی دوس داری! معجزه گرتو به من بده تا بزارم تا بره
کت نوار قاطعانه گفت : هرگز!
بلک هارت چشم ریز کرد و چند انگشت او را رها کرد : مطمئنی؟
نگاه ترسیده ی مرینت بین کت نوار و بلک هارت چرخید کت نوار وحشت کرد : باشه باشه! معجزه گرمو بهت میدم فقط ولش کن بره!
مرینت داد زد : نه کت اینکارو نکن! هیچیم نمیشه!
کت نوار نمی‌دانست چیکار کند ،گیج شده بود از طرفی مرینت و از طرفی معجزه گرش!
کدام را باید انتخاب میکرد ؟
_ کت بهش نده ، باور کن هیچیم نمیشه
کت نوار غصه دار نگاهش کرد ، چطور آسیب نمی دید ؟ کافی بود که دو انگشت دیگرش رها شود تا از ساختمان حدودا سی متری پایین بیوفتد ، با تردید نگاهش کرد
_بهم اعتماد کن کت!
بلک هارت گفت :بهتره سریع تر تصمیم بگیری چون ممکنه دستم خسته شه و اونوقت....
حرفش را ادامه نداد ، کت نوار نگاهی به چهره ی پر از تمنا و خواهش او کرد ، چیزی در دلش میگفت به مرینت اعتماد کن و عقلش فریاد میزد معجزه گرتو بده و مرینتو نجات بده
کت نوار در آخر به حرف دلش عمل کرد و نگاه مطمئنش  را به مرینت دوخت
حدس میزد آکوما در عصایش باشد ، جلو رفت و تظاهر کرد که میخواهد معجزه گرش را تقدیمش کند اما با چابکی او را زمین زد ، بلک هارت دست مرینت را رها کرد و کت نوار فریاد زد : کتاکلیزم
و قدرتش رو عصای او نشست و آن را متلاشی کرد
تا خواست برود و مرینت که در حال سقوط بود را نجات دهد ، یویوی لیدی باگ را دید که به دودکشی وصل شد و لیدی باگ از همان جایی که مرینت سقوط کرده بود روی لبه ایستاد
کت نوار جا خورد ، او...مرینت... لیدی باگ بود؟؟؟
لیدی باگ چشمکی زد و گفت : گفتم بهم اعتماد کن پیشی!
کت نوار وحشیانه سمتش هجوم برد و او را در آغوشش حبس کرد ، زبانش بند آمده بود ناباور و به سختی با لحن تحلیل رفته ای گفت: تو ...همه ی این مدت....باورم نمیشه...تو...تو لیدی باگی...
اشک در چشمانش حلقه زد : ف..فکر کردم...از..از دستت...
لیدی باگ موهایش را نوازش کرد : پیشی کوچولوی من ، گفتم که هیچیم نمیشه
کت نوار از او جا شد و اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد
***
روی لبه ی ساختمان نشسته بودند ، کت نوار سرش را روی پای لیدی باگ گذاشته بود و لیدی باگ موهایش را نوازش میکرد
_باورم نمیشه من دوبار عاشقت شدم!
لیدی باگ لبخندی زد و گفت : خب...کت تو هنوزم نمیخوای بهم بگی کی هستی ؟
کت نوار نگاه دزدید سرش را از روی پاهای او برداشت و گفت : نمی‌دونم! مرینت من یکم فرصت میخوام...هنوز آماده نیستم
لیدی باگ به اجبار لبخندی زد و گفت : باشه
الکی معترض شد و گفت : مثلا امشب ولنتاینه ها، می‌خوام تا آخرشو با هم بگذرونیم! بیا بریم یه جایی
کت نوار خنده ای کرد و پرسید : خب کجا بریم؟
_بیا بریم خونه ی ما ، مامان بابام رفتن رستوران ، من غذا درست میکنم ، اسپاگتی دوست داری ؟
_شوخی میکنی؟عاشقشم!
لیدی باگ اخم مصنوعی کرد : بیشتر از من ؟
کت نوار خندید و گفت : لیدی باگ داره به اسپاگتی حسودی میکنه؟
لیدی باگ الکی قهر کرد : اصلا تو دیگه پیشی من نیستی!
کت نوار دستش را بوسید : ولی تو تا ابد بانوی منی!
بعد از مدت ها او را بانوی من صدا کرده بود ، دوباره می‌توانست عشق را در نی نی نگاهش بخواند ، دوباره با محبت او را صدا میکرد
تنها یک چیز دیگر از خدا میخواست
فهمیدن راز زیر نقاب مشکی

 

 

نقابداری! اما از همه بی نقاب تری!

 

عشقتو رو با نقاب پذیرفتم

 

بخاطر تو....

 

یه بی نقاب رو پس زدم

 

بهم میگن دیوونه!

 

ولی مگه مهمه؟

 

یه شاخه رز!

 

یه هدیه!

 

یه شب بی نقص رو رقم میزنیم! 

 

زیر نور مهتاب!

 

من و تو رو ساختمونا!

 

تا خود سحر می‌رقصیم!

 

مثل ستاره تو آسمون شب میدرخشیم!

 

عشق ما تا بی نهایت رشد میکنه! 

 

نقابتو بردار!

 

بذار حقیقت آشکار شه!

 

آهای تویی که زیر اون نقاب مشکی پنهانی!

 

نقابتو بردار!

 

بذار حقیقت آشکار شه!

 

حقیقت رو با آغوش باز خواهم پذیرفت!

 

فقط نقابتو بردار!

 

چی باعث میشه تردید کنی عزیزم؟

 

شاهزاده ی نقابدار من! 

 

نقابتو بردار!

 

حتی اگه گدایی پشت نقابِ شاهزاده باشی

 

باز هم دوستت خواهم داشت!

 

فقط نقابتو بردار!

 

💜پایان💜

دوست داشتین؟😁🙃💝

آخه یه نفر چقد میتونه رمانتیک باشه ؟

گوگول : کی؟

من دیگه 😁😁میدانم خیلی خیلی خیلی شور رمانتیک بودنو در آوردم :/

نیاح ها ها ها اینم تمومید under thr black mask داستانی بود که خودم دوسش داشتم ولی خیلی گل و بلبل بود😐 ایده واسه ادامه دادنش دارما ولی آخرش غمگین تموم میشد و مطمئنم شما مرا زنده نخواهید گذاشت و با چاقو و خنجر و اسلحه و داس و تبر و ماهیتابه (وسایل تو ساک مون تو اسپای گرلز برای تهدید جرمی😂 )به قتل خواهم رسید . به این دلیل میخوام همین جا تموم شه

امیدوارم لذت برده باشین و موقع خوندن چشماتون قلبی شده باشه ❤~❤

*ساغر لیست قول هایش را برمیدارد و نگاهی به آن می اندازد* قولی که به هستی و ملی داده بود را خط میزند و نگاهی به بقیه ی لیست می اندازد *
فقط دو تا قول مونده که اولی رو به بلوطی دادم و به اون وفا خواهم کرد😁
و قول دومی رو به یگانه دادم که مجبورم به اون پایبند باشم😐
بیزحمت یادتون نره نظر بدین، ممنون میشم نظرتون در مورد شعری که آخرش نوشتم هم بگید😐💜