عشق بنده نهایی P8
(از زبان ویلیام)
مرینت تشکر کرد و لیوان رو ازم گرفت و لاجرعه سرکشید و
بعد بیهوش افتاد روی زمین
باخرسندی نگاهش کردم و منتظر تغییراتش شدم
اون معجون باعث میشد که اون گذشته واقعیش و از یاد
ببره و در عوض هرچی من میخوام رو بیاد بیاره
الکسا کاری کرده بود که مرینت با خوردن اون معجون علاوه
بر این که مثل من یک خوناشام شده عاشق من باشه و
همسر قانونی من به حساب بیاد
بعد از پنج دقیقه کم کم بهوش اومد و چشماش رو باز کرد
دو تا چشم سرخ اتشین داشت درست عین چشم های من و
موهای بلند و ابیش به رنگ سیاهی شب تبدیل شده
بودن و دو تا دندون نیش هم در اورده بود
(از زبان مرینت)
چشمام و باز کردم و ویلیام و بالای سر خودم دیدم
با خوشحالی بلند شدم و گفتم: ویلیام! عزیزم چرا بیدارم
نکردی؟ پس مهمونی چی؟
ویلیام: عشقم دیدم خیلی عمیق خوابیدی دلم نیومد بیدارت
کنم ولی نگران نباش تازه شروع شده الانم الکسا کمکت
میکنه آماده شی و بیای تو جشن
(اقا اینا قبل از بهوش اومدن مری لباس خود مرینت که
موقع اومدن به مهمونی پوشیده بود رو در اوردن و لباس
راحتی تنش کردن)
-اوه مرسی عزیزدلم
الکسا جون کمکم میکنی گلم؟
الکسا: البته عزیزم بیا حاضرت کنم
بعد از نیم ساعت بالاخره حاضر شدم یه چرخی جلوی آینه
زدم اووووففف چه تیکه ای شدم حسابی دل ویلیام و میبرم

مرینت بعد از خوردن معجون و تغییرات
در رو باز کردم رفتم داخل سالن اصلی و ویلیام و دیدم
ویلیام یه نگاه تحسین بر انگیز به من انداخت و اومد جلوم
وایستاد و من دستم رو داخل دستش قرار دادم و رفتیم تو
حیاط
وقتی رفتیم بیرون خبرنگار ها هجوم اوردن سمتمون و
ویلیام گفت ایشون مرینت اندرسن همسر من هستن
و بیشتر از این مایل به صحبت نیستم
بعد از رفتن خبرنگار ها رفتیم پیش همکلاسی هامون تو
دبیرستان یعنی آلیا نینو و آدرین
(از زبان ویلیام)
میدونستم آلیا و نینو و آدرین حتما شک میکنن اگه ببینن
مرینت یهو انقدر عوض شده پس قبل از اینکه با مرینت
بریم پیششون به الکسا گفتم با یه شربت خاطراتشون رو
تغییر بده اما هرچی گشتیم آدرین رو پیدا نکردیم خب مهم
نیست بعدا ترتیبش رو میدیم
(از زبان مرینت)
مشغول بگو بخند با آلیا و نینو شدم و بعد رفتیم برای شام
بعد از شام و کلی رقصیدن رفتم روی مبل سالن ولو شدم
که یهو آدرین کنارم نشست
(از زبان آدرین)
مرینت عوض شده بود رنگ آبی دلنشین موهاش به یه رنگ
تاریک و خشن بدل شده و آتشی سرخ و جسور جای دریای
آرام چشماش که وقتی با کاگامی دعوا میکردم بهم آرامش
تزریق میکرد رو گرفته بود
بعد از رقص رو یه مبل گوشه سالن پیداش کردم و رفتم
پیشش نشستم
برخلاف همیشه نه تنها هل نکرد بلکه سر صحبت رو هم باز
کرد و اوضاع کار و زندگیم پرسید حتی گفت حال کاگامی
چطوره😮 بعد از صحبت و اینا اخر شب سوار ماشین شدم
و رفتم خونه اما ذهنم حسابی مشغول شده بود
برای اولین بار یه حس عجیبی نسبت به مرینت داشتم..
من دلم برای اون مرینت تنگ شده بود..!!
--------------------------
اینم از پارت ۸
داریم به جاهای هیجانی و کلی ماجرای خفن نزدیک میشیم
برای پارت بعدی ۵ کامنت پلیز :))
بوس بهتون