موقعه نهار شد با الی سر میز نشسته بودیم وداشتیم غذا میخوردیم که آلیا باز اون مغذش منحرف شد وگفت

آلیا:بگو ببینم چی کار میکردید با آدرین ها

وابرو هاشو بالا داد

آلیا خفه شو جان من حوصله نداره 

آلیا:مرینت امروز سگ شدی ها

اهم ازوناش هم شدم که پاچه طرفو میگیرند ول نمیکنند

آلیابا پازد به پام وجفتمون ریز ریز خندیدیم  ونهارمونو خوردیم ساعت حدود دو بود قرار بود ساعت ده دقیقه به سه از قلعه خارج شیم وبه دیدن هاگرید بریم از سر میز بلند شدم رفتم سر میز اسلایدرین ها که باز این کلویی وسابرینا عر عراشون شروع شد

کلویی:سابرینا ببین کی اینجاست دوپن چنگ

سابرینا:ها ها حتما دلش خواسته با ما اصیل زاده ها باشه

کلویی:ولی دیگه دیره هاهاها

منم سگ مهلشون کردم

رفتم بالاسر آدرین و نینو 

هی کله موزی

آدرین:چیه

پاشو بیا چقدر میخوری چاق میشی میترشی میمونی رو دست ننه بابات 

آدرین:تو نمیخواد نگران من باشی من خواتر خواهام زیادن چاقم بشم باز عب نداره

اه پاشو دیگه زرزر میکنه برا من

نینو:چیکارش داری ها؟

ویک تار ابروشو داد بالا

برو بابا اینم برا ما غیرتی میشه

ودست آدرینو گرفتم کشیدم که باعث شد من بیفتم اونم بیفته رو من وصندلی آدرین هم بیفته رومون 

آخ آخ برو اونور عین گودزیلا میمونه آها راستی آدرین لقب جدید گودزیلا

آدرین:الا هم ول کن نیستی نه 

نههههه نینو الاغ یک غلطی بکن

نینو:چرا اون پشت مشت ها کارتونو انجام بدید الا فرصتشم پیش اومده دیگه کارتونو بکنید(😐من دیگه رد دادم😐😐😐)

نینووووووووووووو

یک دفعه پرفسر مکگونالاومد ویک وردی گفت که آدرین از روی من رفت کنار

آخیش داشتم کوتلت میشدم ها ممنونم پرفسر

مکگونال:خانم چنگ بهتره بیشتر حواستونو جمع کنید

چشم😁

ومنم هجوم بردم سمت نینو

بیشعور منحرف خیلی بدی مردم داداش دارن ماهم داداش داریم جدی این فکر بود که راجب من کردی بدجنس

نینو:خب پس شما دوتا چیکار میکنید🤨

کارایی که به انسان های منحرف مربوط نیست 

ودست آدرینو کشیدم وگفتم به حصاب شما هم میرسم موسیو آگراست جوان

جوانو با حرص گفتم که اونم میخندید بلخره رفتیم تو حیاط

خب نقشه چیه قراره چی کار کنیم

آدرین:نگاه کن اول باید از زیر زبون هاگرید بکشی بیرون که اون چیه وچرا اینجوری ازش مراقبت میشه به طوری که آلیا ونینو نفهمند حتی یک اطلاع کوچیک هم خوبه 

اوکیه من استاد این کارم فقط مشکل اون دوتا خربزن😐

آدرین:خربزه؟ خربزه دیگه جیه؟

هیچی بابا ولش اوه ووه ساعت دو وچهل دقیقست من باید برم 

آدرین:مرینت سوتی ندی

منو سوتی

آدرین:تو خدای سوتی تشریف داری خانم😐

خیلی خرییییییی میدونستی

آدرین:نه الا فهمیدم

خب بازم خدارو شکر فهمیدی من رفتم

وبدو بدو رفتم سمت خروجی قلعه ونشستم یک گوشه تا اون دوتا بیان اه چرا نمیان به ساعت نگاه کردمدیدم حدودا پنج دقیقه دیگه میان منمشروع کردم تمرین کردن ورد روشنایی

لوموس خب نشد لوموس بلخره بعد از جند بار امتحان کردن موفق شدم لوموس وچوب دستیم روشن شد وحالا نوکس وخاموش شد ایول خوشم اوم د همینجوری چند بار خاموش روشنش کردم که در بین این خاموش روشن کردن ها آلیا ونینو اومدن 

نینو:چیکار داشتی میکردی؟

ورد روشنایی تمرین میکردم

آلیا:مگه بلدی از کجا یاد گرفتی

عخش من شما فکر میکنید من با آدرین از اون کارا میکنم ولی ورد روشنایی یادم داد تازه منم یک چیزی نشونش دادم😝 وزبونمو براشون در آوردم 

خب بریم دیگه

نینو: منو باش چه فکرایی میکردم فکر کردم قراره دایی شم ها

نینووووووووو

نینو: والا تقصیر آدرینه آدرین یک چیزایی گفت 

چیییی آگراسسسسستتتت میکشمش پسره احمق

آلیا:حالا عب نداله بریم دیگه الا دیر میشه 

از قلعه خارج شدیم ورفتیم سمت یک کلبه قدیمی وکجو کوله بود ...

************************

برا بعدی۲ تا