نام داستان:Umbrella🌂-چتر🌂
نویسنده:Lady vampire🍷
ساخت پوستر:Lady vampire🍷
نوع داستان:تک پارت
شیپ:ادرینت
اپنینگ داستان:آهنگ Umbrella از Ember Island

دوباره یک روز بارانی...
دوباره یک دختر دل شکسته...
دوباره تجدید خاطرات...
💔مرینت💔
۱ سال و ۵ ماه از شکست هاکماث میگذره
۱ سال و ۵ ماه و ۵ روز از رفتن اون
فکرش رو نمیکردم به این راحتی بره
وقتی هاکماث رو شکست دادیم و هویتش فاش شد،کت نوار خیلی بهم ریخت.فکر میکردم دلش به حال تک پسر خانواده ی اگرست سوخته ولی بعد.....فهمیدم که کت همون تک پسر بوده💔
دیگه شهر به لیدی باگ و کت نوار،زوج طلایی شهر پاریس نیاز نداشت.بخاطر همین آرزوی کت برآورده و هویت هامون فاش شد.وقتی فهمیدم اون این همه مدت ادرین بوده خیلی ناراحتم میکرد.اینکه چقدر اون ناخواسته قلبم رو شکونده و من چقدر ناخواسته قلبش رو شکوندم💔🥺
اون روز بدون اینکه چیزی بگم تبدیل شدم و به خونه برگشتم.۲ روز مدرسه نرفتم.۲ روز به غیر پدر و مادرم و آلیا با کسی ارتباط نداشتم.
حتی کت نوار دنبالم نیومد و یا حتی ادرین زنگ هم نزد.
بعد ۲ روز که به مدرسه رفتم....با شنیدن اون خبر نابود شدم.ادرین برای همیشه رفته بود لندن و دیگه برنمیگشت.
وقتی تو کلاس سر جام نشستم زیر نیمکت یه نامه پیدا کردم.
نامه علامت پنجه داشت یعنی از طرف کت نوار یا همون...ادرین بوده
وقتی نامه رو خوندم هر لحظه بیشتر از خودم متنفر میشدم که چرا کت نوار رو نمیدیدم
چقدر قلبش رو شکوندم و اذیتش کردم
ولی دیگه دیر بود.دیرتر از همیشه....
الآن من وارد دانشگاه شدم.با بیشتر بچه های دوره ی دبیرستان هم دانشگاهی هستم ولی هیچکس مثل اون نمیشه....
💚
عالیه
همه چی واسه دوباره دیدنش فراهم بود....
💝دانای کل💝
دوباره یک روز دیگه و دختر دل شکسته ی داستان طبق عادت هر روزش به دانشگاه اومده.فکر میکنه دانشگاه مثل هر روز کسل کنندست ولی....نمیدونه چه شوک بزرگی در پیش رو داره....
💙مرینت💙
طبق روال هر روز سر جام نشسته بودم
کنار پنجره بودم و از دیدن هوای بارونی سیر نمیشدم.خاطرات اولین روز آشنایی من با ادرین از فکرم بیرون نمیرفت.که حس کردم یه چیزی زیر پام افتاد.
وقتی پایین رو نگاه کردم یک نامه دیدم.وقتی بازش کردم به چیزی که میخوندم اطمینان نداشتم:
تو مخفیگاه منتظرتم....مای لیدی!
شوک بزرگی بهم وارد شد.نامه امضا یا حتی اسمی نداشت ولی کسی به غیر اون من رو مای لیدی خطاب نمیکرد
فورا چون کلاس شروع نشده بود از سر جام بلند شدم و به سمت در کلاس حرکت کردم
صدای آلیا را میشنیدم که من رو خطاب قرار میداد ولی توجهی نکردم
فورا به بیرون دانشگاه رفتم
بارون شدیدی میبارید اما نمی‌تونست من رو متوقف کنه
دانشگاه به برج ایفل نزدیک بود.با تموم قدرتم تا برج ایفل دویدم
بارون همچنان ادامه داشت.وقتی به برج ایفل رسیدم بعد از ۱ سال تبدیل به لیدی باگ شدم و فورا به بالای برج رفتم
بالای برج حسابی تاریک بود و بارون شدیدتر از هر لحظه می‌بارید
اما من دنبال یک نشانه از اون بودم....
که در یک لحظه دورم شمع هایی که حفاظ شیشه ای داشتن روشن شد و بعد حس کردم دیگه خیس نمیشم.وقتی برگشتم با دو چشم زمردی مواجه شدم
دو چشمی که ۱ سال و ۵ ماه و ۵ روز بود که ندیده بودم
بالاخره کت نوار اومد.بعد کلی انتظار....
و این سرآغاز دوباره ای برای زندگی من بود💚💙
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب این اولین داستانم بود.اولین داستانی که نوشتم.سعی داشتم اول داستان تک پارت بنویسم بعد به سراغ پارت های بیشتر برم😅
شاید واسه اولین تجربه یکم بد باشه😶
شما هم لطفا راستگو باشین و راستش رو بگین که واقعا قشنگ بود یا نه.کجا ها ایراد داشتم.ممنون میشم بگین😘💙
خب من واسه پست هام محدوده ی کامنت نمیزارم هر چقدر از نظر خودتون لایقه کامنت بدین میسی😘💙
فعلا💙💙