پارت پنجم

و پریدم تو خونه

خونه این شکلی بود که دیوار هاش همه سوخته 

بود و درختای بدون حتی یه دونه برگ زرد

و زیر پام پر بود از برگ درختا جای ترسناکی بود

اما من نمیترسیدم.... رفتم جلو و در خونه رو 

اروم باز کردم کلید برق رو زدم باورم نمیشد 

بیر خونه خیلی زشت بود اما داخل خونه به ترز 

شگفت اوری با وسایل لوکس تزیین شده بود

یه لحظه ترسیدم و به این یقین رسیدم اینجا 

جن داره چون در اصلی باغ با قفل و زنجیر

بسته شده بود و امکان باز شدنش نبود

(نکته: این رمان ترسناک نیست... خیالتون راحت) 
یه اس ام اس اومد برام نگاه کردم 

ادرین بود نوشته بود_برق و خاموش کن

براس نوشتم_خوب حالا 

و یه هو چشمم به یه ماسک بی نهایت ترسناک

اوفتاد که رو مبل بود جوری که اگه روی قورت 

کسی قرار میگرفت ازش یه جن به تمام معنا

درست میکرد

رفتم برش داشتم و چراغو خاموش کردم و رفتم

تو حیاط ترس از هیچی نداشتم

چون اول تا اخر قرار بود بمیرم چه الان چه چند 

سال دیگه برام مهم نبود

شیش ساعت شد هفت ساعت و صدای نگران

ناتاناعیل اومد_بچه ها من نگرانم شاید اتفاقی 

براش اوفتاده باشه. 

از دیوار بالا اومد و پرید تو حیاط منو ندید

با فکر شیطانی  که به سرم زد ماسک رو روی 

صورتم گذاشتم  و رفتم پشت سرش

و دوتا زدم روی شونش

برگشت سمتم و بعد از یه جیغ بنفش 

بی هوش  افتاد زمین خوب اخه پسره ی گنده من انقد

تو جیغ زدن مهارت ندارم که تو داری

یه هو ادرین اومد جلو و مارو دید ماسک رو دادم بالا

که گفت_ چیشده

من _ مگه نمیبینی غش کرده مردیکه گنده

اذرین_ چی.... چرا؟؟! 

من _ به خاطر این. و ماسک رو اوردم پایین  که با بهت

نگام کرد

بعد گفت_ زدی این بیچاره رو ناکام کردی که

وقتی با هزار زور و بد بختی نیت رو اوردیم بیرون

با خستگی گفتم کلاس فردا کنسله تا بریم بخابیم

من به اون یارو مدیر دانشگاهه هم زنگ میزنم

فعلا بای

و سوار بر ماشین رفتم به سمت خونه

_______________________________________________

برای بعدی ۸تا

بابای