از ادرین خداحافظی کردم و رفتم یکم قدم زدم...

حالم یکم بهتر شد و رفتم  به سمت خونه

یه هو دو تا پسر رو دیدم که داشتن به ستم میومدن 

یکیشون گفت:این همین دختره هس که اون راجبش حرف میزنه؟

_آره 

از کنارم رد شدن و رفتن یا خدا اینا داشتن درمورد من حرف میزدن؟وای خدا اون کیه؟کی رو میگه؟واااایییی خدااااا میترسممممممم

*ادرین و فلیکس*

ادرین:فلیکس چرا مرینت رو اذیت میکنی؟

فلیکس:چطور؟نکنه عاشقشی؟

ادرین:خفه شو!

فلیکس:خودتو خسته نکن

ادرین:گفتم خفه شو!

حالا که فهمیدی... اگه نزدیکش بشی یا بهش آسیب بزنی میکشمت!(ایول ادری جونم😎😍)

 

ادرین رفت 

فلیکس زیر لب:حالا میبینی...

*مرینت*

شب شده بود

رسیدم خونه و رفتم اتاقم بی حوصله خودمو مثل مرده ها رو تخت انداختم(افرین😐) ولی مگه خوابم میبره؟

همش فکر میکنم یه اتفاقی قراره بیفته نمیدونم چرا اینجوری شدم

انقد رو تخت تکون خوردم که بالاخره خوابم برد

مامانم صدام کرد و گفت:مرینت یه نامه داری!

چییییییی؟؟؟؟!!!!

مثل روانی ها از جام پریدم بالا(انسان باش...انسان باش مرینت جان...)

و رفتم و نامه رو ازش گرفتم و رفتم تو اتاقم و خیلی آروم خوندم:

سلام لیدی مری کوچولو

شب بیا پارک نزدیک خونه تون کارت دارم

وقتی اومدی میفهمی من کی هستم که اینو برات نوشته

اگه نیای...خیلی بد برات تموم میشه...

وات؟

خدااااا

نمیخوام برممم

ولی...گفته اگه نیای بد تموم میشه

واااااییییی چیکار کنممممم

اصلا این کیههه؟؟؟

وای نکنه که...

...

خب لابد بیشترتون فهمیدین کیه😐

تا پارت بعدی بای بای آبنبات ها🍭😄