p25عشق گربه ای
(دوروز بعد.....
امروز قرار بود برم دنبال داداش بزرگم و ابجی
کوچیکم.
بلند شدم و یه پیرهن استین سه ربع صورتی و
شلوار مشکی. ومثل همیشه این روزام کلاه و
عینک.
رفتم دم خونه خواهر برادرم.
بدون استرس اما با تعلل دستم رو روی زنگ
گذاشتم.
که صدای یه خانم اومد تو_بله؟؟!
من_سلام...میشه چند دیقه به دختر و پسرتون
بگین بیان دم در.
خانم با شکاکی گفت_البته!!! الان بهشون میگم
بعد از چن دیقه در باز شد.
برگشتم سمت در و لبخند زدم
این شما و اینــ.....👇👇 خواهر برادر مرینت
لوکا_مرینت!! ابنجا چه کارمیکنی
من _ باید باهاتون حرف بزنم
هردو سر تکون دادن و به پیشنهاد من رفتیم رود
سن.
و بچه ها رفتا و نشست رو نیمکت اونجا منم به
دیواره پل تکیه دادم.
و گفتم_خوب... نمیدونم چطور بگم بهتون...
لوکا_با ارامش مرینت
من_خوب.... میخوام یه داستان براتون بگم.
داستان از اونجا شروع میشه که یه زن و شوهر
جوون با پسر چند ماهشون میرن بیرون
اونجا چون دستشون گیر میشه بچه رو به یه
خانم میسپارن و وقتی بر میگردن میبینن که
جا تره و بچه نیست. میگذره و میگذره تا بعد
سه سال دوباره بچه دار میشن اما ایندفه یه
جفت دوقولو دختر به دنیا میاد که توی
بیمارستان یکیشون عوض میشه.
یک سال بعدش دوباره بچه دار میشن اینم یه تک
دختر ته تغاری میشه اما به طور عجیبی اون
دخترم غیب میشه.
حالا این زوج جوون یع بچه بیشتر نمونده
براشون. اونم یکی از اون دوقولو هاست.
یه روز به طور عجیبی حرف های پدر و مادرشو
میشنوه که دارن در مورد اینکه چیزی به تک دختر
باقی موندشون در مورد خواهر و برادر های
گم شدش بگن یا نه... دختر تصمیم میگیره بره
دنبال خواهر ها و برادر ش... اول از همه خواهر
دوقلوشو پیدا میکنه و حالا داره دنبال خواهر
برادر دیگش میگرده
با تموم شدن حرفم چشمای اشکیمو به زمین
میدوزم که صدای جولیکا میاد
جولیکا _خوب چرا اینو برای ما میگی.
من_چون شما همون خواهر برادر دیگهی منید
تو بهت رفتنشون رو به چشم خودم دیدم
لوکا از بهت در اومد و نگام کرد.
لوکا_ یعنی.. تو... خواهر منی
فقط سر تکون دادم... توی این دوسال اجازه نداده
بودم اشکام بیان پاین. الانم اجازه نمیدم.
لوکا پاشد اومد سمتم... و بغلم کرد
و گفت _ چه خوبه که خواهرم تویی.
من حرفشو تایید کردم. و خودمو جدا کردم
که یهو جولیکا خودشو با شتاب پرت کرد تو بغلم
و شروع کرد به گریه کردن.
( چند ساعت بعد•••
با ادینت و لوکا و جولیکا رفتیم خونه
وارد شدم و دیدم همه تو سالنن.
گفتم_سلام...
همه جوابمو دادم نیم نگاهی به لوکا و جولیکا
انداختم و رو به مامان گفتم
من _من اون دوتا بچه دیگتم برات اوردم.
مامان با بهت یه نگاه به لوکا و جولیکا کرد
و یه نگاه بع من.
اشک چشماش رو پاک کرد و اومد سمت اون دوتا
و همون رفتار ادینت رو سر این دوتام در اورن
با لبخند نگاشون کردم که متوجه نگاه خیره
سامرند رو روی ادینت دیدم. ادینت هم سرخ
شده سرش پاین بود اروم رفتم. پشت سر
سامرند و محکم کوبیدم پس کلش.
من_ کسافت گاو خر گوساله. خوب اگه میخوایش
چرا بهش نمیگی گوسفند
سامرند با در موندگی _ ابرو واسم نزاشتی که
من _همینکه گفتم.
و پش به سامرند دستامو به هم مالوندم و گفتم
من_اخجون عروسی
که همه زدن زیر خنده. منم همراهیشون کردم
فردا یه کنسرت دیگه داشتیم.
باید اماده میشدم.
################################
منو نکشید.
گناه دارم خوب برای بعدی 10نظر ناقابل
بوس به سرتون
بای