p2 نفرین جنگل
❣️پات دوم❣️
ادرین 🌻
طبق عادت همیشم رفتم تو جنگل یکم قدم بزنم
نگاهی به اسمون تاریک کردم.که یهو یه بوی
خیلی خوبی تو مشامم اومد که خیلی وقت بود
دیگه حسش نکرده بودم....بوی خون انسان...
سرعتم رو بالا بردم و رسیدم اونجا.
دیدم یه دختره که از غضا انسانم بود افتاده زمین
سرشم داره خون میاد .نگاهی به شخصی که
اون کار رو انجام داده بود کردم.
عصبانی طرفش حمله ور شدم و دویدم سمتش
که اونم واکنش نشون داد و با هم درگیر بودیم
دندونام رو کردم تو پنجش که نالش در اومد
تو همون حالت که گازش گرفته بودم گفتم.
من_لوکا بار اخرت باشه.اون دختر مهمونه.
ولش کردم که با کینه نگام کرد و این یعنی
انتقام میگیرم. و به صورت دو رفت.
نگاهی به دختر انداختم .با اینمه همیشه بی رحم
بودم اما نمیدونم چی شد که دست انداختم زیر
بدنش و بردمش سمت عمارت.
دختر خیلی خوشگلی بود.
تا وارد امارت شدم همه با بوی خون برگشتن
سمتم .همون جور که از حیاط میگذشتم
بلند داد زدم _ زود تو سالن جمع بشین.
و رفتم تو عمارت درست تو اتاق کناری خودم
رفتم و گذاشتمش رو تخت دو نفره.
دیتم رو روی سرش،جایی که زخم شده بود
گذاشتم و اروم اروم زخمش شروع به ترمیم
شدن کرد.
بلند شدم و رفتم بیرون.
همه تو سالن بودن.صدام رو ساف کردم.
من_دلم میخواد تا وقتی که این دختر اینجاست
هیچ کاری نکنید تا به خوناشام بودنتون شک کنه
مفهومه؟؟!
همه_بله.
با گفتن خوبه برگشتم و رفتم تو اتاقم.
دراز کشیده بودم رو تخت و ساعدم رو روی
چشمام گذاشته بودم.
که در اتاق باز شد .اول فکر کردم ادرینا ست که
دیدم حرف نمیزنه.
ساعدم رو برداشتم و نگاهی بهش کردم.
اوفففففف .باز این کاگامی اومد.
گفتم_چی میخوای؟؟
کاگامی_ادرین...
من_اگه باز میخوای هرزه بازی دراری .برو بیرون
کاگامی_اخه مگه من چی کم دارم....ادرین ..فقط
همیـ....
داد زدم_بـــــــــــرو بیــــــــــرون.... خودت که میدونی
با کسایی که ازم سر پیچی کنن چه کار میکنم
پس کاری نکن ... یه کاری کنم دیگه قلب نداشته
باشی.
با ترس نگام کرد و زود از اتاق رفت بیرون.
مرینت🌸
اروم اروم چشام رو باز کردم و با نگاهم دورو ورو
نگاه کردم .
زود بلند شدم و با ترس به در و دیوار نگاه کردم
ابن جا کجاست دیگه؟؟!
که یهو در باز شد و یه دختر با موهای بلوند
و چمای سبز اومد تو.
(نکته:بچه ها ادرینا قیافش مث ادرین ولی
از ادرین کوچیک تره)
با لبخند اومد سمتم.
پیشم نشست و گفت_سلام...من ادرینا هستم.
لبخند زدم و گفتم_سلام ...منم مرینتم .
و دستمو توی دست دراز شدش گذاشتم.
و هر دومون شروع کردیم به زر زدن.
که بعد نیم ساعت در باز شد و یه پسره که
چشماش و موهاش مث ادرینا بود اوند تو.
و با غضب نگامون کرد.
(لازم به ذکره که ادرین خیلی جذاب و خوشگله
تو داستان)
پسره_ نمیتونید یواش تر حرف بزنید.
با بیخیالی نگاش کردم که پوفی کرد و به ادرینا
اشاره زد بره بیرون.
بعد از رفتنش به بیرون اومد منارم رو تخت
نشست.
پسره_ اسمم ادرینه. یه چند مدتی اینجا مهمونی
تا حال روحی و جسمیت خوب بشه
سرمو تکون دادم و گفتم_ مرینت....و اینکه
ممنون.
سرشو تمون داد و رفت بیرون از اتاق.
سوزان🔥
یواش اومدم از اتاق بیرون و اروم از پله ها رفتم
سمت اشپز خونه.
خوب اجیل های پانیذ کجان کجاست که
قایمشون کرده.....اهااااا...فریزر.
یه نگاه به اوپن کردم .کسی نبود در فیریزر رو
باز کردم م یه مشت برداشتم که صدای صرفه
از پشت سرم اومد.
صدا_اهم...اهم...
اروم برگشتم و دیدم که پانیذ با نگاهی وحشت
ناک داره نگام میکنه.
نگام به دستش اوفتاد که تی اشپز خونه بود
اب دهنمو قورت دادم.
من_غلط کردم
جیغ زد و اومد بیاد طرفم که جیم زدم و از
عمارت زدم بیرونو فرار کردم.
هوف .... نجات پیدا کردم.رفتم و تو جنگل قدم
زدم که یهو احساس کردم یه انسان این نزدیکیه
وای خدااا....دوباره نه..
با چند تا از بچه ها خوش و بش کرد و اومد
سمتی که من بودم .با یه قیافه که خودم گرخیدم
نگاش کردم.
دختره_سلام
من_علیک.
دختره_عامممممم مشکلی...پیش اومده.
با اخم نگاش کردم .
من_نه
دستم رو جلو بردم_سوزان.
دستش رو جلو اورد
دختره_ مرینت
من_باید برم .خوشحال شدم.
سری تکون دادم و دویدم رفتم سمت عمارت
گرگینه ها.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
بله .خدایی این پارت بلند بود16 تا برای پارت بعد
من میخوام برم لوکا و ادرین رو جر بدم.
و اینکه . موقع بیرون رفتن از پست وسایل کشت
و کشتار خودتون رو تهویل بگیرین.
بای بای.
*وی جلوی در مامنت ها مینشیند.و گوشی به دست منتظر
کا منت ها میشود*