دو هفته از فاش شدن راز رابطه مرینت و ادرین میگذشت.در اتاق و باز کرد و اومد بیرون در همین حین گفت:

_باشه باشه خداحافظ ادرینا.

تلفن و قط کرد و به سمت اشپزخونه رفت.توی این دوهفته اتفاقات زیادی افتاده بود.گابریل بعدد از شنیدن همه چیز یه حمله قلبی بهش دست داده بود و یک هفته بیمارستان بستری بود.رابطه ادرین با خانوادش بهم خورده بود.گهگاهی هم مرینت به ادرینا زنگ میزد و ازش حال خونه رو میپرسید.بعد از اون روز دیگه خبری از لوکا نشد.این موضوع کمی برای مرینت نگران کننده بود!با شنیدن صدای چرخش کلید تو در از اشپزخونه بیرون اومد با لبخند به استقبال ادرین رفت.

_خوش اومدی!

ادرین لبخندی زد و در جوابش گفت:

_خیلی ممنون...

ادرین کتش و دراورد و مرینت سریع جلو رفت تا کتش و بگیره درحالی که کت و داخل کمد اویزون میکرد گفت:

_با ادرینا حرف زدم گفت که حال بابا خوبه و جای نگرانی نیست.

ادرین با ناراحتی"اهانی" زیر لب گفت و به سمت کاناپه رفت و روش نشست و تلویزیون و روشن کرد و مشغول دیدن اخبار شد.

******

دستش و توی موهای بلند و صاف مرینت فرو برد و مشغول بازی با موهاش شد.اما مرینت سخت تو فکر فرو رفته بود و اصلا حواسش نبود که ادرین داره موهاشو نوازش میکنه.

_مرینت...عزیزم

مرینت به خودش اومد و گیج لب زد:

_هان؟!

ادرین تک خنده ای کرد و گفت:

_چی شده؟تو فکری؟!

مرینت دستاشو تو هم قلاب کرد و گفت:

_هیچی داشتم به این فکر میکردم که چه زندگی عجیبی داریم...چه چیزایی و تجربه کردیم...دختری که عاشق برادرشوهرش شد!...درست عین فیلما.

ادرین تک خنده ای کرد و گفت:

_اره درست میگی...زندگی عجیبی داریم...از روی زندگیمون میشه یه داستان نوشت....اصلا بیا داستان زندگیمون و بنویسیم...مطمئنم خوب فروش میره.

مرینت تک خنده ای کرد و گفت:

_اره موافقم...اسمشم میزاریمش عشق از نو چطوره؟

_خوبه

دوتاشون بهم خیره شدن و باهم شروع کردن به خندیدن....

******

به هر سختی بود از روی تخت بلند شد و دست به کمر به سمت سرویس رفت بعد از کارهای مربوطه(😂✋) از سرویس بیرون اومد و به سمت پله ها رفت و ارام ارام از پله ها پایین امد.الان او هفت ماهه بود و بخاطر شکم برامدش نمیتوانست خوب راه برود.حالا معنی حرف دکتر رو از اینکه "تا چندماه دیگه انقدر شکمت برامده میشه که حتی نمیتونی راه بری" رو میفهمید.همیشه خودش و توی اینه نگاه میکرد و بخاطر شکم برامده اش و بخاطر خراب شدن اندامش غصه میخورد و غر میزد.روی مبل نشست و تلویزیون را روشن کرد.تمام شبکه هارو بالا پایین کرد اما به نتیجه ای نرسید.تلویزیون و  خاموش کرد.تصمیم گرفت که دوباره بخوابد به سختی دوباره به سمت طبقه بالا رفت.روی تخت نشست اما هرکاری کرد نتوانست بخوابد.روی تخت نشت و گفت:

_اوفففففف...خوابمم نمیاد....

با خوشحالی بلند شد و گفت:

_بزار به الیا زنگ بزنم تا بیاد اینجا.

گوشیش را از روی عسلی کنار تخت برداشت تا به الیا زنگ بزنه اما با صدای باز شدن در از حرکت ایستاد.متفکر گفت:

_صدای در بود؟..

به ساعت روی عسلی نگاهی انداخت.

_هنوز که زوده ادرین حالا حالا ها نمیاد.یعنی کیه؟(اینو بگم تا اشتباه نکنین ببینین بچه ها ادرین یه مدله و بخاطر همین شغل مدلینگش و داره و الانم رفته برای عکس برداری)

از روی تخت بلند شد و اروم به سمت در رفت و بازش کرد و از لای دربه بیرون نگاهی انداخت.اروم از در بیرون رفت.بالای پله ها ایستاد و به پایین نگاهی انداخت اما خبری از کسی نبود.با فکر اینکه ممکنه خیالاتی شده باشه برگشت.اما هنوز به اتاق نرسیده بود که یکی از پشت گرفتش و دستمالی جلوی دهنش گذاشت.دست و پا زد تا خودشو ازاد کنه اما نتونست خودشو ازاد کنه.طولی نکشید که دیگه چیزی نفهمید و بیهوش شد.

******

با پاکت هایی که تو دستش بود خوشحال به سمت خونه رفت.در و با کلید باز کرد و وارد خونه شد.درحالی که در و میبست گفت:

_مرینت..عشقم..کجایی بیا ببین واست چی اوردم...کیک کاکائویی همون که خیلی دوست داری....عشقم

پاکت هارو روی میز ناهار خوری گذاشت و به سمت طبقه بالا رفت.جلوی در اتاق مرینت ایستاد.چند تقه به در زد و وارد شد اما با اتاق خالی رو به رو شد.با ترس به سمت حمام رفت و چند تقه به در زد اما صدایی نشنید.گوشیش را از جیبش دراورد و شماره مرینت و گرفت.صدای موبایل مرینت از توی اتاق شنید.به سمت عسلی رفت و برداشتش.

_یعنی چی؟یعنی کجا رفته تازه اونم با این وضعیتش؟!

سریع شماره الیا رو گرفت و منتظر موند تا جواب بده.

_بله ادرین

ادرین با نگرانی پرسید:

_الیا مرینت پیش تو؟

الیا متعجب گفت:

_نه پیش من نیست اخرین بار پریروز همو دیدیم بعد اون دیگه باهم حرف نزدیم مشکلی پیش اومده؟

ادرین درحالی که از پله ها پایین میرفت گفت:

_الیا مرینت نیستش خونه نیست گوشیشم جا گذاشته..نگرانم اتفاقی افتاده باشه؟!

_یعنی چی که نیستش؟صبر کن من به دوستاش زنگ میزنم شاید اونجا باشه یا شایدم رفته دکتر برای چکاب!

_باشه باشه اگه خبری گرفتی بهم زنگ بزن!

_باشه باشه.

گوشیو قطع کرد.سوییچ ماشین و برداشت اما قبل از اینکه از خونه بره بیرون گوشیش زنگ خورد یه شماره ناشناس بود.با خیال اینکه ممکنه مرینت باشه گوشیو برداشت.

_الو

_به به سلام بر داداش گلم چطوری؟

ادرین بهت زده لب زد:

_لوکا...

اما بعد با عصبانیت گفت:

_چی میخوای؟..زودباش حرف بزن کار دارم!

_میدونم میدونم داری دنبال مرینت میگردی نه؟

ادرین با تعجب گفت:

_چی...تو از کجا میدونی؟...صبر کن مرینت پیش توعه؟!

لوکا قهقه ای زد و گفت:

_افرین درست حدس زدی!عشقت یه چند روزی مهمون ما.نترس خیلی خوب ازش مراقبت میکنم.

ادرین با عصبانیت غرید:

_چی داری میگی عوضی؟مرینت کجاسسسسسس؟!

لوکا قهقه ای زد و گوشیو قطع کرد.

_الو..الو..الوووووووو...اه لعنتی

همون لحظه پیامکی برای گوشیش اومد.از طرف لوکا بود پیامو باز کرد یه فیلم بود.فیلمو پلی کرد.اول مرینت بود که به صندلی بسته شده بود و دهنش و با پارچه بسته بودن.

_مرینت...

اما بعد لوکا با اسلحه ای که دستش بود وارد کادر فیلم شد.به سمت مرینت رفت و بالای سرش ایستاد.

_سلام ادرین...ببین کی اینجاس...

اسلحه رو روی سر مرینت گذاشت و گفت:

_عشق سابقم اینجاس...سلام کن مرینت

ادرین با دیدن این صحنه احساس کرد که رو به انفجار با عصبانیت غرید:

_عوضییییییی

مرینت از ترس داشت میلرزید و رنگش پریده بود.

لوکا ادامه داد:

_ببین ادرین خلاصش میکنم...اگه میخوای عشقتو پس بگیری باید تمام سند های شرکت و خونه و برام بیاری هروقت که شرکت و تمام اموال مال من شد میزارم که زن و بچت برن اما اگه بخوای به پلیس خبر بدی...

اسلحه رو روی شکم مرینت گذاشت.

_اونوقته که باید با زن و بچت خداحافظی کنی...فهمیدی؟!...تا فردا شب وقت داری اگه موفق نشی مرینت و بچت میمیرن...زمان داره میگذره بهتره عجله کنی..تیک..تاک

فیلم قطع شد ادرین نعره ای کشید و گوشیو محکم به سمت مبل پرت کرد.گلدونی که روی میز بود و برداشت و شکوند.نعره ای زد و گفت:

_خدا لعنتت کنه لوکااااااااااا



رمان وارد ژانر جنایی شد که😐

عررر مری ژونم😢بمیرم برات😢

انچه خواهید خواند:

_پدر ازتون خواهش میکنم...

_صدای شلیک گلوله توی انبار پیچید

_ادرینننننننننننننن

برای بعدی 25 تا پلیز😁

سعی میکنم هروقت که نظرات تکمیل شد بدم😁

اها راستی گایز یه سوال داشتم.

موندم بین انیمه"سبد میوه" و "اسرافیل پایانی/پایان جهان"کدومو ببینم؟

شما میگین کدوم؟کدوم قشنگتره؟

خب فیلا بای💕

#روح_نباشید_کامنت_بدین