پارت 29

بعد خم شد رو صورتم و بی وقفه لباشو رو لبام 

گذاشت.چشمام رو باز کردم

کیم_ الان میزنه لهش میکنه.😣

ولی برعکس حرف کیم  دستام رو دور گردن 

ادرین حقه کردم و همراهیش کردم.

الکس_مثل اینکه اشتباه گفتی😒

ادرین مثلا نشنیده.

ادرین_ صبح بخیر خانمم

من مثلا با صدای خواب الود_ صبح بخیر اقایی

به وضوح گرد شدن چشماشون رو حس کردم.

 ادرین _پاشو بریم صبحانه بخوریم.

من _ نه خوابم میاد بعدم این که مامان بابا خونن 

اونا که هنوز از رابطه منو تو خبر ندارن.

ادرین _ راست میگی پس.... (دستش رو باز کرد و 

دراز کشید روی تخت) بیا بغلم بخوابیم.

با کمال میل رفتم تو بغلش دراز کشیدم.

الیا که مثلا فکر کرد ما خوابیم گفت_ زود برید 

زنگ بزنید به بابای ادرین.

نصفتونم برید به مامان بابای مرینت لگین .اها هر 

تور شده بابای ادرین رو راضی کنید بیاد اونم 

حضوری.

همه سری تکون دادند و رفتن ، حبر چینا😑😑😑

نگاهی به چشمای بسته ادرین کردم و سرمو جلو 

بردم و یه بوسه ریز نشوندم رو لبش.

چشماش رو باز کرد و با چهره ناراحت من روبرو 

شد.

نگران شد و گفت _چی شده؟؟!

من_ ادرین اگه بابات نزاره با هم ازدواج کنیم چی 
ادرین _ نگران نباش خانمم! ما دیگه بزرگ شدیم 

تو 19 سالته !منم 20 احتیار زندگی خودمونو باید 
خودمون دست بگیریماگه اجازه نده بهش میگم 

یه کاری کردیم.

متعجب نگاش کردم_ چ..چکاری؟

 ادرین _بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق

( سانسور مردم وایه بچه ها مناسب نیست.)

با بهت نگاش کردم_ نه تو این و نمیگی.

ادرین_ چرا خوبم میگم.

یهو قدای پا اومد که با عجله میو مدن بالا.

فوری چشمام رو بستم و گفتم_ بعدن به حسابت

میرسم.

خندید و ساکت شد. بی، تربیت.

ببین حالا چیا میگه .

دریچه باز شد .

مامان_ کو کجا؟

یهو چشمش به تخت خورد همون لحظه . گابریل 

عظم تشریف فرما شدن .

________________________________________________

میدونم کم بود به خدا باید بشینم بخونم قول میدم 20 

خرداد به بعد کولاک کنم که خودتون خسته شین.

خب دیگه برای بعدی۷ تا

بای