بـہ نام خـבاפּنـב جاט و خرב


از زبان راوی

-بگو ببینم لیدی باگ تا کی میخوای منتظرش باشی اون معلوم نیست اصلا میاد یا نه پس میراکلس تو میتونه همه رو نجات بده زود باش ردش کن بیاد همین الان...
لیدی باگ-هرگز 
ویلن هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشه و قدرت دفع اون از دست لیدی باگ کمتر و کمتر میشه ، آدرین نمیدونه باید چیکار کنه 
ادرین-پلگ زود باش
پلگ-دارم سعی میکنم سریع تر از این نمیتونم 
ویلن- تا سه میشمارم اگر کت نوار اومد که چه بهتر اون‌ موقع میتونم از هردوتاتون رو بگیرم .و از ته دل قهقهه زد 
لیدی باگ-تو هیچ شانسی نداری
ویلن-هع این یعنی تو داری؟ بگو ببینم چجوری میخوای از لاکی چارم استفاده کنی در صورتی که یویو دست منه 
لیدی باگ سعی کرد دنبال نقشه بگرده ،آدرین خیلی کند عمل می‌کرد و اضطراب داشت ، آکوماتایزد شمارش معکوس رو شروع کرد و با هر عدد یک قدم جلو میومد 
-یک...دو...
خیلی نزدیک شده بود دهان گشود تا عدد آخر را بگوید که همان لحظه یک صدای دخترانه به گوش رسید 
-آهای ویلن برات یه پیشنهاد دارم 
ویلن -این صدای کیه 
-مهم نیست ، کت نوار پیش منه و میراکلسش به زودی مال من میشه شاید برای من این یکی بدرد بخوره اما برای هاک ماث نه ، خودت که میدونی میراکلس کفشدوزک به تنهایی هیچ فایده ای نداره پس چطوره بیای و هردوتاش مال خودت  
ویلن-داری دروغ میگی 
صدا-من همیشه سعی میکنم اعتماد دیگران رو جلب کنم اما توی این میدون نیازمند تویی نه من .
ویلن- از کجا معلوم یک کلک نباشه
صدا-منی که قدرتی ندارم ،کت نواری که توی حالت عادیه و لیدی برگی که پیش خودت گرفتاره بنظرت چه کلکی میتونیم داشته باشیم .
ویلن با شکاکی دنبال صدا میگشت 
صدا -بهم اعتماد کن من از شما هستم .
ویلن -باشه اما بدون اگه کلکی در کار باشه دمار از روزگارت در میارم 
صدا- بیا از ساختمان پایین من همینجام .
آکوماتایزد با باری از شکاکی با یک جهش به پایین ساختمان اومد 
ویلن-کجایی 
صدا- بیا جلو نگران نباش نزدیکی 
در همان لحظه کت نوار به سمت بانویش رفت و از کتاکیزم استفاده کرد و آن را آزاد کرد 
لیدی باگ- بنظرت اون کی بود 
کت نوار-نمیدونم اما هرکس که بود وقت خوبی برامون خرید .
ویلن با صدایی که از عصبانیت نزدیک بود پاره بشه داد زد -پس کجایییییی 
لیدی باگ-هی پشت سرت رو
ویلن تا خواست پشت سرش رو نگاه کنه یویوی لیدی باگ که از دستش کش رفته بود با سلاحش برخورد کرد و تمام...
ملیسا با خوشحالی از پشت ماشین بیرون آمد و به طرف جمعیتی که دور قهرمانانی که باز شهر رو نجات داده بودند جمع شده اند رفت 
لیدی باگ- خیلی ممنون وظیفه بود خدانگهدار .
و هردو محل را ترک کردند 
——————————————-
همه دانش اموزان توی کتابخانه جمع بودند و مشغول کاری بودند ملیسا به طرف میزی که آدرین نشسته بود حرکت کرد و نشست روبروی ادرین که درحال بررسی کتاب علمی بود 
-سلام آدرین چی میخونی 
ادرین-اوه سلام ملیسا دارم کتاب... رو میخونم 
ملیسا - اهان 
چند لحظه سکوت مطلق بود که ملیسا با خباصت آن را شکست 
-میگم انگشترت خیلی قشنگه منم یکی مثل همین داشتم که مادربزرگم بهم هدیه داده بود 
ادرین-آه واقعا چه جالب😅
ملیسا-توچی 
ادرین -من چی؟
ملیسا- اره دیگه تو اونو خریدی یا کسی بهت داده؟
ادرین -اینو یک فرد خیلی عزیز بهم داد به خاطر کار خوبی که انجام دادم و این برام ارزشمنده .
صدای پر ذوق و هیجان مرینت باعث شد که بحث آدرین و ملیسا ادامه پیدا نکنه و آدرین مرینت رو فرشته نجاتش خطاب کنه 
-هی بچه ها هاری آپ الان کلاس ورزش شروع میشه 
ادرین-عالیه بریم 
توی کلاس ورزش مربی همه رو برای یک لیگ والیبال آماده کرد تیم دخترا و پسرا جدا .
بازی ۳-۳ مساوی بود و رقبا برای همدیگه خط و نشون میکشیدن 
کیم- با خاک یکسانتون می‌کنیم .
مرینت -بهتره زود تصمیم گیری نکنی.
ادرین- این تصمیم گیری نیست بیان واقعیته 
مرینت-حالا میبینیم 
با حرکتی از روی اطمینان کامل مرینت به جلو برای ضربه ای جانانه و زدن تیر خلاصی به رقیب همه در ترس فرو رفتن ،مرینت واقعا توی این بازی عالی بود ، پسرا آماده شدن برای شکست مرینت اما در همون حال که مرینت درحال نزدیک شدن بود یک لحظه احساس کرد درد شدیدی در پاش قرار داره بله پای چپش به تیر برق کشیده شده بود و الان روی زمین نشسته بود و از درد توی خودش جمع شده بود 
ادرین-مرینت !!!! مواظب باش.
کیم ،الکس،ایوان ،ادرین،آلیا دورش جمع شده بودند و بقیه منتظر اجازه مربی بودند که با جواب منفی روبرو شدن 
مربی- بدجور زخمی شدی باید پانسمان بشه 
آلیا-خب زنگ بزنین به اورژانس
مربی-خیلی وخیم نیست اما اون نمیتونه تا اونجا بیاد 
آدرین- من میتونم کمکش کنم . و در همان لحظه بازوی مرینت رو گرفت و کمک کرد تا روی نیمکت خالی بشینه .مرینت قلبش نامنظم میزد و سرخ شده بود انگار تماس اون با ادرین باعث می‌شد که حس سبکی بکنه 
رز با دویدن به سمتشان اومد و جعبه کمک های اولیه را به ادرین داد و گفت-من از خون میترسم لطفا خودت یکاریش کن 
ادرین- نگران نباش یه چیزایی بلدم میتونم مرینت رو پانسمان کنم 
ادرین جلوی مرینت زانو زد و پای مرینت که الان بخشی از اون خونی بود را در دستش گرفت و پاکش کرد و بعد با وسایل داخل جعبه پای مرینت رو پانسمان کرد در تمام اون مدت مرینت داغ شده بود و گونه هاش به سرخی انار شده بودند بعد از اتمام کار مرینت گفت-ممنونم ازت اگه نبودی نمیدونستم باید چیکار کنم 
ادرین به اون یه لبخند زد و گفت-خواهش میکنم 
ملیسا به اون دو رسید و در کمال آرامش گفت
-اونقدر ها هم وخیم نبود 
و به سمت مرینت رفت و مچ دستش رو گرفت گفت -پاشو زود باش
مرینت سعی کرد بلند شه اما انگار جدی نمیتونست و دوباره به تنبکت برخورد کرد و نشست 
آدرین- ملیسا مگه نمیبینی اون ضربه دیده چجوری بلند شه.
ملیسا- اگه الان ضعیف باشی تا اخر عمرت ضعیف میمونی 
آدرین-اما اون الان حالش خوب نیست باید همینجا استراحت کنه 
مرینت-هی بچه ها شما برید من میام 
و اون دوتا هم از مرینت بدون هیچ حرفی دور شدند 
نینو - چی شد مرینت خوب شد 
ادرین-اره داره استراحت میکنه 
ادرین بعد از کمی تردید روبه نینو کرد و گفت - راستش نینو میدونی من حس خوبی نسبت به این شاگرد جدیدمون ندارم
نینو-ملیسا رو میگی
ادرین- اره 
نینو -راستش نمیدونم اما منم یک حس بدی نسبت بهش دارم اخه کی اخر سال پا میشه از وطن خودش بیاد اینجا 
ادرین-همینو بگو


پست بعدی انشالله کمیک آواتار رو‌ میدم 😁 تا اینجا اومدی نظر بده بعد برو 🔫

 

بای