پارت30

مامان . بابا . گابریل هم زمان_ اینجا چه اتفاقی اوفتاده.

همه نگاهاشون برگشت سمت ما

گابریل با بهت با دیدن وضیعت ما گفت_ چی دارم میبینم... چرا ادرین چیزی 

نگفت.

مکس_85 درصدشمال این بوده که شما عشقشو درک نمیکردین و 15دصدش 

برای اینه که....همیشه سرتون شلوغه و به حرفاش توجه نمکنین.

(دانای کل گلتون)

گابریل با شرمندگی از پسر و شاید.....عروس اینده اش چشم گرفت.

برای خودش تاسف خورد که چرا به حرف های پسرش گوش نمیدهد.مگر 

خودش عاشق نبود. وروزی هزار بار برای برگرداندن عشقش تلاش نمیکرد.

و در طرفی دیگر سابین و تام در دل هایشان پودر قند اب نیشد چون میدانستند 
پودر قند زود تر حل میشود تا قند.

در طرفی دیگر دوستانی که خوشحال بودن از رسیدن دودوست عاشقشان به 

هم دیگر . و کلویی و کاگامی با لبخندی تلخ به خوشبختیشان نگاه میکردند. 

هردو خوشحال لودن از خوشحالی عشقشان.و حالا لوکا فهمیده است که ان 

حس مبهمی که به مرینت داشت حس برادرانه بود . دستانش را باز کرد و دو 

خواهر دیگرش را به اغوش کشید .....ادینت....و جولیکا.

و لایلا در سرش به دنبال نقشه ای میگردد تا بتواند عشق ان دو را خراب کند.

و الیا با حس خوبی از ته دل به دوستان عاشق ضاحراً خوابش نگاه می کند.

در طرفی دیگر دو عاشق در اغوش هم بدون ان کع از اینده شومی که برای 

عشقشان رقم خورده با لبخندی محو اغوششان را تنگ تر میکنند.

گابریل رو به سابین و تام _فکر کنم......باید ...... بزاریم به هم برسن ...اینطور 

نیست؟!

تام و سابین سری تکان میدهند و تایید میکنند.

گابریل با لبخندی غمگین که دو دلیل دارد نگاهی به پسر و شاید عروسش میکند

دلیل اول اینکه نفهمید کی پسر کوچکش انقدر بزرگ شد و دلیل دوم این که به 

گذشته ای نه چندان دور به عشق خودش و امیلی فکر میکرد.

(مرینت)

وای خدا چی میشنیدم . اونا قبول کردن که .... ماباهم....ازدواج کنیم صدای 

دریچه اومد و انگار رفتن بیرون . لحضه اخر شنیدم که گابریل بلند گفت_ بیاید 

بریم بیرون جشن بگیریم.

همه قبول کردن و رفتن بژرون . منو ادرینم تا رفتن بیرون چشامونو باز و از 

روی تخت بلند شدیم و اودیم وسط اتاقو نگاهی کوتاه به دریچه کردیم .

به هم نگاه کردیم و من پریدم بغلشو پاهام رو دور کمرش حلقه کردم....اونم که 

سو استفاده گر سریع لبامو بوسید سرشو هل دادم عقب و گفتم:دیدی چی شد

ادرین سر تکون داد .

و گفت_ بیا بریم پایین که روده کوچیکه زده به استخون نخا داره میرسه به 

کتف.

خندیدم و گفتم باشه . یهو صدای پلگ اومد.

پلگ_ هپه قند .... تو نمیخوای مزدوج شی.

تیکی_ نه

پلگ _ولی من میخوام با تو مزدوج شم.

 تیکی _از کجا معلوم که من قبول کنم.

پلگ_قبول میکنی.

تیکی پشت چشمی نازک کرد و رفت از شیریتی های روی میز برداشت و خورد

زا لبخند نگاهی به هم . انداختیم و رفتیم بیرون. در دریچه رو بستم و اومدم 

پایین.

ادرین سو استفاده گر گوشیم رو برداشته بود و  میگفت _اگه یه بوس بدی 

گوشیتو بهت میدم .

من_ من این کارو نمیکنم

ادرین _ دیگه خود دانی .! 

و گوشی رو از پنجره بیرون بردو میخواست بندازش که گفتم.

من_ نههههههه... نه باشه انجامش میدم.

به ناچار روی نوک پا وایسادم و لبامو رو لباش قفل کردم خواستم جدا شم که 

دستاش رو دورم پیچوند و همرا هیم کرد با دستام که رو سینش بود هلش دادم

اما تکون نخورد.

صدا_ اهم .....اهم.....

با بهت همونحور که چشامون رو با حالت گردی باز میکردیم نگاهی به دورو 

اطراف کردبم. کی تو خونس یعنی .همه که رفتن بیرون .

صدا_ نـچ نچ نچ...........این کارا برا سن شما خوب نیست 

از هم جدا شدیم و به پشت سرمون نگاه کردیم. همه وایساده بودن و با اخم 

نگامون میکردن.

اروم لبامو سمت ادرین چرخوندم و گفتم.

من_ به نظرت الان باید فرار کنیم.

ادرین_ اره اما تا برگشتیم کیم و مکس و الکس با اخم داشتن نگامون میکردن

موندم الان این وسط چت کار کنم

گابریل اومد سمتم و گفتم الانه کت بزنه تو گوشم. چشمامو بستم اما با کاری که 
کرد به کل رفتم تو امپاس بغلم کرده بود .

صداش بعد چند ثانیه به گوشم رسید .

گابی_ممنون که قلب پسرمو دزدیدی.....این کار تو باعث شد بفتمم پسرم بزرگ 

شده.

دستام رو دورش پیچوندمو گفتم . 

من_ و منم ممنونم که میزارید بت هم برسیم .

از بغلش بیرون اومدم و با مشتم اشکامو پاک کردم.

ادرین اومد پیشم و گفت_ بهتر نیست که یه راز دیگه رو هم بهشون بگیم.

سر تکون دتدم و تایید کردم.

رو به همه کردمو گفتم_ من....یعنی ما....باید یه چیزی بهتون بگیم.

همه با کنجکاوی نگامون کردن

من و ادرین_ ما......ک

______________________________________________________________________

ببخشید اگه کم بود تمام سعیم رو میکنم بلند باشه اما نمیشه.

برای بعدی4 تا بچه ها من برای رمانام زحمت میکشم پس لطفا نظر بدین 

شاید باورتون نشه اما بیشتر، پارتا برای این کوتاهن که در لحظه مینویسم.

پس لطفا نظر بدین.

بابای