داستان تقاص عشق { p10 } اتمام فصل 1
 یک روز بعد : 
از زبان مرینت ...
کیفمو برداشتم رفتم پایین 
الیا با نگرانی گفت : آبجی هر اتفاقی افتاد بگو ، باشه 
- وای الیا مگه قراره چی بشه ، با آدرین میرسم یه سر به محله میزنیم میایم 
آلی : آدرین کجاست ؟
- آدرین فعلا بیرونه ، من میخوام برم سر قبر مامان و بابا و بیام بعد با آدرین میریم محله
آلی : خوبه ، به سلامت
 - خداحافظ
در رو بستم 
آکین مرخصی گرفته بود چون مادرش مریض بود پس یعنی خودم باید رانندگی میکردم 
حرکت کردم سمت گلفروشی یه دسته گل بزرگ گل آلاله صورتی سفید گرفتم راه افتادم سر مقصد 
...
روبه روی قبر دوتاشون نشستم
 گل ها رو چیدم دور تا دور قبر دستمو گذاشتم روی قبر مامان 
- همش تقصیر منه مامان منو ببخش 
با دستم اشکامو پاک کردم 
- آخه چرا باید اونجوری میشد 
گریم بیشتر شد 
- هیچوقت خودمو نمیبخشم مامانی 
خیلی آروم بلند شدم قبر دوتاشون رو به آرومی بوسیدم
 که گوشیم زنگ خورد ، آدرین بود دستمو به آرومی کشیدم روی دکمه سبز 
( × آدرین ) 
- الو 
× سلام 
× گریه کردی ؟ 
- نه واسه چی باید گریه کنم 
× از دست تو مرینت 
- کارت رو بگو ؟ 
× مگه نمیخوایم بریم محله ی جنابعالی 
- خب که چی
 × یعنی چی خب که چی  من دارم میام سمت خونه آماده باش 
- من خونه نیستم ، در ضمن من خودم میام 
× اوف باشه مرینت پس من دیگه میام سمت محله ، خدا حافظ
- خدافظ
گوشیو قطع کردم آروم بلند شدم روموکردم به قبر مامان و بابا 
- دوستتون دارم 
سوار ماشین شدم رفتم سمت محله 
...
پیاده شدم 
ماشین آدرین رو دم در قهوه خونه دیدم 
در قهوه خونه رو باز کردم با صحنه ای که دیدم شک بهم وارد شد 
دو نفر روی زمین مرده بودن و پر از خون بود 
آدرین هم داشت با یکی دیگه دعوا میکرد که آدرین یه لحظه چشمش افتاد به منو هواسش پرت شد و اون مرده هم از فرصت استفاده کرد و خواست تیر پرتاب کنه به آدرین که من جلوش پریدم 
- ادرییییینننننن ( داد ) 
بینگ ، بینگ 
و بینگ ، 
آدرین : مرینت 
دست آدریونو سفت گرفتم 
- اد ... آدرین ..مواظب خواهرام ... باش 
آدرین : نهههه مرینتتت چشماتو وا کن
😐...
🤧.......
😑😁😅........
😞😞😞......
برای پارت ۱ فصل ۲ تا جمعه هفته دیگه باید صبر کنید ..
راستی اگه اخراشوو درست متوجه نشدید بگید تو کامنتا بهتون بگم
بای 👋