Psycho in love P11

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
اینو که نگفتم،گوشیم زنگ خورد.از رو تخت برش داشتم و جواب دادم.
_ الو؟؟
_ الو سلام مری.خوبی؟؟
_ سلام آلیا.خوبم مرسی تو خوبی؟؟
_ خوبم مرسی.میای بریم بیرون؟؟رودخونه سن بدجور یخ زده.بچه ها میگن حالا حالا ها نمیشکنه.میای بریم؟؟
_ آلیا جان،تو که میدونی من اسکی رو یخ بلد نیستم.
_ بلد نباشی.انگار چه اشکالی داره.میای وامیستی فوقش
_ خب...باشه ببینم چی میشه.
قطع کردم.مانون با خوشحالی بالا پایین پرید و گفت:میریم بیرون؟؟ - با لبخند گفتم:آره.خب...بریم صبحونه بخوریم بعد بریم.
* بعد صبحونه *
کاپشن،شال گردن و هر چی مامانش تو کوله اش گذاشته بود و دادم دستش بپوشه و خودمم شلوار لی بلند،ی آستین بلند سفید،کاپشن مشکی و کلاه مشکی پوشیدم و بعد ورداشتن گوشیم همین طور که دست مانون و گرفته بودم،از خونه زدیم بیرون.ی چند دقیقه راه رفتیم که آخر سر رسیدیم رودخونه.
آلیا با دیدن من،پرید بغلم و گفت:مریییییی اومدییییییی - در حالیکه داشتم خفه میشدم گفتم:آلیا ی جوری میگی انگار بیست ساله منو ندیدی - آلیا بی توجه به حرفم،منو ول کرد و چرخید سمت مانون تا بهش سلام کنه.نینو ام اومد سمتمون و بهمون سلام کرد.
آلیا تو گوش نینو داد کشید:بریمممممممممم - و دو نفری کفشای اسکی شونو پوشیدن.خب...نتیجه میگیریم اینا اسکی رو یخ بلد بودن و من خبر نداشتم 😐😐 دو نفری رفتن رو یخ و من و مانون ام زل زل نگاشون میکردیم.مانون با هیجان گفت:منم میرم!! - و اومد بره که سریع جلوشو گرفتم و گفتم:نه مانون یهو بیوفتی و ی چیزیت بشه جواب مامانتو چی بدم؟؟به علاوه،نه اسکی رو یخ بلدی نه کفشاشو داری
_ ولی...
_ ولی بی ولی ی چیزیت بشه چه خاکی بریزم تو س...
_ عه مرینت اون پسره که اومده بود پارک!!
چرخیدم سمتی که مانون اشاره میکرد و آدرین و دیدم.خم شدم،در گوشش گفتم:مانون غش کردم به آلیا بگو بیاد منو از اینجا جمع کنه
_ چرا غش کنی؟؟
_ لابد ی دلیلی داره دیگه
و سریع صاف شدم و زل زدم به آدرین که داشت میومد سمتمون.رسید بهمون و سلام داد:سلام مرینت.عه مانون ام که با خودت آوردی - دستی برای مانون تکون داد و بهش سلام داد - مانون ام متقابلا براش دست تکون داد و بهش سلام داد.منم در حالیکه نهایت سعیمو میکردم نگاهمو ازش بگیرم،بهش سلام دادم.ی نگاه به دور و بر انداختم و گفتم:لایلا نیومده؟؟ - آدرین گفت:نه،از سرما بدش میاد نیومد.منو میگی،توی پوست خودمم نمیگنجیدم 😐😅😂
اون طوری که معلوم بود اسکی رو یخ بلده.نشست رو برفا،کفشاشو در آورد و در حالی کفشای اسکی شو میپوشید گفت:تو نمیای؟؟ - زل زدم به مانون و گفتم:نه بلدم،نه کفشاشو دارم - آدرین مکثی کرد و بعدش گفت:باشه.هر طور مایلی - و رفت روی یخ
* چند دقیقه بعد *
من و مانون نشسته بودیم رو برفا و به اسکی بچه ها و مردم نگاه میکردیم.مانون تکیه داده بود بهم و همش غر میزد که حوصله ام سر رفت.آلیا از اون ور داد کشید:مری بیا دیگه.حوصله بچه الان سر میره.بیا فوقش میخورین زمین.همون زمین خوردن ام کیف میده - از جام بلند شدم،کش و قوسی به کمرم دادم و گفتم:نمیام.با سر میخورم زمین ضربه مغزی میشم حالا بیا.که توی اون لحظه آلیا دستمو گرفت و منو کشید رو یخ،منم که بلد نبودم،همش لیز میخوردم که به لطف آلیا که محکم منو گرفته بود،زمین نمیخوردم.چند ثانیه همین شکلی گذشت که آلیا منو ول کرد،منم پام لیز خورد و نزدیک بود بیوفتم زمین که ی نفر از کنارم رد شد و ناخودآگاه گرفتمش تا نیوفتم و ضربه مغزی نشم.
بعد چند ثانیه،به خودم اومدم و با اون فرد بدبختی که گرفته بودمش چشم و تو چشم شدم.چشمای سبز و بلوری و متعجب...وای نه!!خود خود آدرین بود!!نفسای گرمش به گونه ام میخورد.به طرز عجیبی باعث میشد گرمم بشه.عذر خواهی کردم و از بغلش در اومدم و صاف وایستادم.از بخت بدم ام دوباره لیز خوردم و نزدیک بود بیوفتم که آدرین سریع منو گرفت.با نگاه متعجبش گفت:مواظب باش.امکان داشت بلایی سرت بیاد - نفس نفس زنون گفتم:ب...ببخشید ح...حواسم نبود...از...از این به بعد حواسمو بیشتر...جمع میکنم.
آدرین ی نگاه مهربون بهم انداخت،دستامو گرفت و در حالیکه منو سمت خودش میکشید،گفت:فقط به من نگاه کن باشه؟؟الان ام سعی کن تعادلتو حفظ کنی،صاف وایستا،طوری که روی زمین وایمیستی - یه چند ثانیه گذشت تا بالاخره تونستم خودمو جمع و جور کنم.آدرین با هیجان گفت:آره تونستی!!دیدی آسون بود!! - لبخندی زدم و زیر چشمی به بقیه نگاه کردم.آلیا و نینو که دو نفری دست مانون و گرفته بودن و با هم رو یخ اسکی میرفتن،الکس و کیم ام با هم رقابت میکردن،بقیه بچه ها هم واسه خودشون گوشه ای در حال اسکی بودن...و من و آدرین ام که این ور با هم بودیم...هیچ وقت فکر نمیکردم ی روز...انقد شیفته اش بشم
* چند ساعت بعد *
_ آی!!هر کسی که بودی انگشتت رفت تو چشمم!!
_ ببخشید!!راستی الکس ام.
ی نفر چراغ قوه گوشیشو روشن کرد ببینیم چه خبره.من،آدرین،نینو،آلیا،مانون،
الکس و کیم مونده بودیم.کیم نگاهی به ساعت مچی ش انداخت و گفت:یا ابلفضل الان فوتبال شروع میشه - الکس یکی زد تو سرش و گفت:خنگول خان چرا زودتر نگفتی!!الان چطوری با این برف برسیم خونه؟؟برو ببینم لااقل تا وسطاش برسیم.اینو گفتن،از ما خداحافظی کردن و سریع رفتن (زوج برتر سال 😐😐😂😂).نینو به هوا نگاهی انداخت و گفت:بهتره ما ام بریم.پایه اید بریم خونه ما؟؟ - آلیا در حالیکه نزدیک من بود و منو گرفته بود و تکون میداد،گفت:آره آره بچه ها بریم.برف تا بالای مچ پا اومده سخته رفتن خونه.خونه نینو اینا ام نزدیکه میتونیم بریم اونجا.
آدرین مخالفتی نکرد و من با شنیدن حرف آدرین،چون میدونستم کنارش ی ساعت ام دووم نمیارم،خواستم بگم نمیام که آلیا جلوی دهن منو گرفت و گفت:البته که مرینت ام پایس!! - بعد رو به مانون گفت:مانون میای بریم خونه نینو؟؟ - مانون با خوشحالی گفت:باشه بریم 😐😐 بچه منتظر بوده بهش بگن 😐😐 هیچی دیگه به اجبار منم کشون کشون با خودشون بردن.توی راه بودیم که گوشی نینو زنگ خورد.جواب داد:الو؟؟...سلام مامان...خوبم مرسی...داریم میاییم خونه،راستی آلیا و مرینت و آدرین ام باهام میان...باشه...چی؟؟صداتو نمیشنوم
میتونستیم صدای نعره داداش کوچیکه نینو رو از پشت تلفن بشنویم که مامانش مجبور شد داد بزنه:ببین نینو ما میخواییم بریم خونه مادربزرگت اینا دو شب ام میمونیم.خواستی بیای خونه کریس خونه اس درو براتون باز میکنه - نینو داد کشید:ماماااان کریس و چرا با خودتون نمیبرید؟؟باور کن گند میزنه به خونه - مادرش داد زد:آخرین دفعه ای که بردیمش،خاله ات اینا ام اومده بودن،با مشت زد تو چشم دختر خاله ات.این دفعه معلوم نیست میخواد بزنه چشم کیو در بیاره - نینو گفت:هوووووف باشه - و قطع کرد
ی چند دقیقه دیگه ام راه رفتیم و رسیدیم به در خونه شون.نینو با بی حوصلگی زنگ در و زد و کسی از پشت در گفت:کیه؟؟
_ کریس ما ایم باز کن
_ ما کیه؟؟
_ ای بابا گاگول نینو ام
_ اونا کین؟؟
_ دوستامن
_ باز نمیکنم
_ باز کن داریم یخ میزنیم
_ نمیکنم همونجا بمون یخ بزن از دستت راحت شم
_ یا در و باز میکنی یا زنگ میزنم بابا ها!!
این طوری که معلوم بود کریس از باباش میترسید چون سریع در و باز کرد.پریدیم تو ساختمون.در خونه باز شد و رفتیم تو.نینو سریع وارد عمل شد،گوش کریس و چسبید و گفت:نفهم چرا در و باز نمیکنی یخ زدیم - کریس بحثو عوض کرد و گفت:اینا کین؟؟ - نینو آهی کشید و گفت:آلیا رو که میشناسی،این مرینته،آدرین،و اینم مانون - کریس نگاهی به مانون انداخت که نینو گفت:ببرش اتاقت باهاش بازی کن - کریس نعره زد:من؟؟با اون بازی کنم؟؟اما اون دختره!! - مانون دست به کار شد و گفت:مگه من چمه؟؟!!دختر باشم انگار اشکالی داره - آلیا با غرور داد کشید:پاور آف گرلز آلویز سو آستراااانگ (قدرت دخترا همیشه قوی ترینه 😐😐😅😅) کریس کوتاه اومد و گفت:بیا بریم.و دو نفری راهشونو گرفتن سمت اتاق کریس.
آدرین لبخندی زد و گفت:داداش شیطونی داری - نینو در حالیکه کلاهشو از سرش در میاورد،گفت:کجاشو دیدی حالا؟؟پدر در میاره.خب...بچه ها کاپشناتوتو در بیارید و بشینید - کاپشنامونو در آوردیم و روی دسته مبل گذاشتیم و نشستیم.آلیا و نینو رفتن آشپزخونه تا ی چیزی بیارن بخوریم،الان من موندم و آدرین.از شانسم ام دقیقا کنارم نشسته بود.یقه لباسمو چسبیدم و یکم کشیدم بلکه هوا خنک تر شه.با ادا اطوار گفتم:هه هه به نظرت هوا یکم گرم نیست؟؟ - آدرین در حالی به دور و بر نگاه میکرد،گفت:عااااا نه - فقط خدا خدا میکردم آلیا یا نینو پاشن بیان.و خداروشکر آلیا با سینی شکلات داغ اومد.یکی برای من و یکی برای آدرین گذاشت.بعدش رفت سمت اتاق کریس تا به مانون ام شکلات داغ بده که بعدش اومد نشست و برای خودش و نینو ام ی لیوان گذاشت.نینو ام با ی جعبه بیسکوییت اومد.داشتیم میخوردیم که آلیا اون وسطا گفت:میگما نینو،ی سوال،میای ی دست تِکِن 7 بزنیم؟؟ (عااااا تکن 7 شاید بدونید چیه 😁😁 ی بازی برای PS4 هه 😁😁) نینو با هیجان گفت:شرط میبندم نمیتونی شکستم بدی - _ شرط میبندی؟؟ - _ آره - _ سر چی؟؟ - _ چه میدونم سر هر چی بگی
آلیا عینکشو جا به جا کرد و گفت:آقا قبوله،مری،آدرین شما داور باشین - ما ام خب چاره ی دیگه ای جز قبول کردن نداشتیم 😐😅
* بعد از دو ساعت *
_ من بردمممممممممم!!!!!!
آلیا در حالیکه دور خونه میدویید،داد میزد:من بردمممممممم!!!! - نینو در حالیکه خشکش زده بود خیره به صفحه تلویزیون نشسته بود.مانون و کریس ام داشتن نگاشون میکردن.گفتم:آلیا سن خر پیامبر و داریا(😐😐😅😅) بشین سر جات ببینم - آلیا با خوشحالی نعره زد:وقتی بردم،سکوت معنایی ندارههههههه - بعدشم نشست کنار نینو و گفت:بزن دوباره بریم - هیچی دیگه سر گرم بازی شدن و ما ام زل زدی بودیم به بازی شون.خمیازه ای کشیدم و گفتم:نمیشه بریم خونه؟؟نصفه شب شد مردم میخوان بخوابنا - آلیا گفت:گُلُم تو و آدرین شب میمونین اینجا - گفتم:آهان باش...چیییییییی!!!؟؟؟؟؟؟ - ی نگاه به قیافه متعجب آدرین انداختم.آلیا ادامه داد:نصفه شبی تو این سرما کجا میخوایین برین آخه؟؟بمونین همین جا خوش میگذره - آب دهنمو به زور قورت دادم و دیگه جرأت نکردم رو حرف آلیا حرف بزنم.گفتم:خب...نمیریم بخوابیم؟؟ - نینو گفت:شما برید بخوابید.من و آلیا ی چند دست دیگه ام بازی میکنیم - مانون با التماس گفت:مرینت میشه اینجا بمونم بازی شونو نگاه کنم؟؟ - آهی کشیدم و گفتم:باشه
آدرین ام گفت:منم میخوام بخوابم.آلیا چند ثانیه مکث کرد و گفت:خب...برید تو اتاق کریس بخوابید - با لحن مسخره ای گفتم:ببخشید آلیا...منظورت از "برید" چی بود؟؟ - آلیا گفت:گوشات مشکل پیدا کرده ها،یعنی دو نفری تون برید...
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
آنچه خواهید خواند:
_ کریسسسسسسسس بیا ببینممممممم
_ خب...مجبوریم بخوابیم
_ هر طور راحتی
_ بوسه ای روی گونه اش زدم
💙❤💙❤💙❤💙❤💙❤💙❤💙❤💙
خب عزیزان تموم شد 
امیدوارم خوشتون اومده باشه 
محدودیت کامنت برای پارت بعد:13 کامنت 