ادرین قبل از اینکه دستشو به نشونه ی همینجا وایستا بالا بیاره سر تکون داد. به سمت دفترش رفت تا پرونده ایو که روی میزش بود بیاره. برگشت به نشیمنو پروندرو روی پای پدرش انداخت.

"خانم مرینت کورتزبرگ. اسم میانی: دوپن چنگ، مثل نونوایی معروف. ادامه تحصیل در فرانس دوپن، درست مثل کلوئی. درست همون کلاس. یکسال بعد از دبیرستان، با ناتانیل کورتزبرگ ازدواج کرد. باهم یه کار طراحی داخلی شروع کردن که اتفاقا منم سفارش دادم. همون طور که کمی موفقیت امیز بود همه چیز درست نه ماه پیش، وقتی ناتانیل توی یک انفجار توی کشتی مُرد، از هم پاشید."

تنها صدایی که اومد صدای خش خش کاغذهایی بود که گابریل داشت اسکن میکرد. بعد از اینکه کارش تموم شد صافشون کرد و به پاکت برشون گردوند. "جالبه. تعجب میکنم چرا برای یه طراحی داخلی خونه اقدام نکرده. توی جلوه دادن این خونه که خیلی خوب کار کرده."

ادرین یه یادداشت ذهنی برای خودش نوشت تا بعدا ازش بپرسه.

+"با این حال، یچیز هست که ذهنمو درگیر کرده"

-"و اون؟"

+"هنوز یکسالم نشده که بیوه ست. بعلاوه شوهرش خیلی ناگهانی مرده، به این معنیه که خیلی سخت داره باهاش کنار میاد. اون جوونم هست یعنی اثرش میتونه بیشتر از یه نفر بزرگتر از خودش باشه. سوالم اینه که هیچ نشونه ای راجب به اینکه هنوز کاملا بهتر نشده بهت داده؟ نمیخوام یکی که از نظر عطفی ناپایداره مواظب نوه م باشه."

ادرین از پذیرفتنش متنفر بود ولی پدرش به نکته ی خوبی اشاره کرد. "الیا مرینتو خوب میشناسه چون مرینت بهترین دوست نامزدشه."

+"من نمیدونستم الیا نامزد داره"

-"منم سوپرایز شدم، اونا دو هفته پیش نامزد کردن"

+"ادامه بده"

-"فکر نمیکنم اگه الیا برای انجام اینکار بهش اعتماد نمیکرد پیشنهادش میکرد. همینطور وقتی داشتم باهاش حرف میزدم ازش راجب شوهرش پرسیدم. واکنش هاش ثابت کرد به اندازه ی کافی خوب شده تا از اِما مراقبت کنه."

یکم طول کشید تا گابریل جواب بده "خیلخب. دیگه چیزی نمیبینم که بخوام راجبش نگران باشم. به تصمیمت اعتماد میکنم."

-"فقط بخاطر این اومدی؟ البته بجز دیدن اِما"

+"نهفقط این...میدونی که هفته ی مد در پیشه"

ادرین سر تکون داد.

+"و از اونجایی که تو تونستی یه پرستار خوب پیدا کنی، امیدوار بودم توی بعضی از رویداداش شرکت کنی"

ترس مثل صخره ای تو دلش نشست. اگه ادرین میخواست صادق باشه اِما رو به عنوان یه بهانه برای شرکت نکردن توی "رویدادا" قرار داده بود

ولی، ایندفعه قرار نبود این رو پدرش اثر کنه.

-"اگه پرستار قبول کنه که از اِما مراقبت کنه عالی میشه. همینطوریشم یه هفته کامل طولانی کار کردم"

+"قراره فقط بعضیاشون باشه"

گابریل همونطور که اطمینان میداد گفت "اونایی که سرمایه گذارا و مشتریای پررنگ توشون حضور دارن"

ادرین مردد بود "باشه. ولی اگه مرینت بگه نه من نمیایم"

"حتی میتونم به خانم کوتزبرگ یه پول اضافه کاری هم بدم"

که باعث شد ادرین تعجب کنه "اینقدر بد بهم احتیاج داری؟"

+"دلم میخواد برای دیدن سرمایه گذارای ایتالیایی اونجا باشی"

احساس ترس به حس مضخرفی که تو دلش داشت قلبه کرد.

چشمای پدرش ریز شد "بده؟"

همونطور که چشماشو از صورت پدرش میدزدید گفت "نه... فقط"

گابریل تکیه داد و منتظر جواب موند.

-"لایلا روزی، مدل ایتالیایی. دختر سرمایه گذار بزرگ جدیدمون"

+"مشکلش چیه؟"

-"ما امروز تو مسیر پارک همو دیدیم. اون راه رفتنشو قطع کرد تا با من حرف بزنه، میدونی حرفای عاشقانه"

گابریل اخم کرد.

-"بعد، مثل همیشه وقتی گفتم یه دختر دارم..."

+"شروع کرد به فکر کردن راجب چیزای دیگه"

گابریل خندید "تاسفبار و رقت انگیز. ولی خودت میدونی که میتونی افراد خیلی بهتر از مدلای پر درامد یا خوب پیدا کنی. فکر کنم به اندازه کافی از زن اولت یاد گرفتی"

-"هنورم حس بدی داره"

قبل از اینکه گابریل بلند شه تا کنار ادرین بشینه سکوتی دیوارای خونرو چنگ زد.

گابریل دستی روی شونه ادرین گذاشت.

-"متاسفم"

ادرین با استعداد بیش از حد تمرین شدش تو کم کردن احساساتش ادامه داد "دارم مسخره بازی در میارم"

+"و من فکر میکنم ارزشیابیت ناقصه"

ادرین با تعجب نگاهی به پدرش انداخت.

+"ادرین تو خیلی راحت خونده میشی. هر وقت که موقعیتی رو از دست میدی، میتونم قاطعانه بهت بگم میخوای دوباره ازدواج کنی. و این موضوع که زنا تورو خیلی راحت کنار میزارن ناراحتت کرده."

چشمای ادرین گشاد شد و در حالی که شوکه شده بود به سمت گابریل چرخید.

+"علی رغم نقاط ضعف من توی بزرگ کردنت، توی خوندن چهرت مهارت دارم"

ادرین اهی کشید و از انکار کردنش کنار رفت و هیچ مانعی جلوی ناراحتیش نذاشت "بابا، میدونم. ولی نمیخوام اینقدر خودخواه باشم."

ابروهای گابریل بالا رفت "چی توش خودخواهیه؟"

-"یه دختر کوچولوی چهار ساله که نصفی از وجود منه تو این دنیا وجود داره. و هیچ خانواده ای بجز من نداره. اون قطعا انتخاب نکرده که مادر نداشته باشه. اون حتی اینو نمیفهمه. اون وظیفه  ی منه و بهم نیاز داره. من نمیخوام وقتمو ازش بگیرم و خودخواهانه برای رابطمون وقت بزارم یا دنبال یه زنی برم که ثانیه ای که میگم یه دختر دارم ولم کنه!"

با بستن چشاش، خودشو مجبور کرد اروم بگیره.

توی همچین تن صدایی میتونست اِمارو بیدار کنه.

+"من اعتقاد دارم حداقل یه زن تو این دنیا وجود داره که تو و دخترتو باهم قبول کنه"

-"این مسئله من نیست پدر. مسئله اینه که نمیخوام وقتمو برای گشتن دنبال یه زن هدر بدم. مشکلی نیست اگه من ازدواج کرده باشم یا نه. چیزی که مهمه دخترمه."

+"ممکنه بتونی تعادلشونو حفظ کنی. اگه یه همسر داشته باشی-مثلا کلوئی-به نظرت میتونی جوری بالا سرش باشی که بفهمی کل وقتشو برای اِما میزاره؟"

ادرین یخ زد "تا حالا بهش فکر نکرده بودم"

+"چون بعد از اینکه یه پدر مجرد شدی زن نگرفتی. ترجیح دادی روی کسایی که بهشون اهمیت میدی تمرکز کنی، ادرین. نه یجور بد، ولی بعضی وقتا از خودت غافل شدی. هیچکس، میتونم قسم بخورم حتی اِما، برای اینکه یکم زمان برای پیدا کردن یه همسر بزاری دعوات نمیکنه"

یکم طول کسید تا ادرین حرفای پدرشو هضم بده "من فقط نمیخوام اِمارو ولش کنم"

+"همچین کاری نمیکنی"

گابریل سختگیرانه ادامه داد "داری سعی میکنی از خودت محافظت کنی. اگه فقط یه شب دو شب یا حتی یه هفترو از خودت بگیری، هنوز کلی وقت برای سپری کردن با اِما داری. تا زمانی که بتونی یه فرد مناسب که لیاقت یکم زمان بیشترو داشته باشه پیدا کنی"

حقیقتا چیزی که پدرش میگفت کاملا منطقی بود. اما هنوز مدت بیشتری برای ادرین طول میکشید تا جذبش کنه.

-"میگم باهات موافقم. خب که چی؟ کجا حتی میتونم یه قرار مناسب پیدا کنم؟ گفته باشم سایتای قرار گزاری نمیرم___"

+"منم دعا میکنم نری"

-"هیچکیم از شرکت نیست"

+"گرچه به این پیشنهادت نمیگم "هرگز" ولی خب بهش اعتماد نمیکنم"

-"خب منم که زیاد بیرون نمیرم"

گابریل به چونش دستی کشید "نظرت راجب پرسیدن از الیا چیه؟"

ادرین ابروهاشو بالا انداخت.

+"به نظر میرسه خیلیارو میشناسه و تو خیلی از زمینه هام دست داره. قطعا یکیو میشناسه که میتونی باهاش قرار بزاری"

-"واقعا نظری ندارم"

+"با توجه به اینکه تونست یه پرستار پیدا کنه کاری که منو ناتالی توش شکست خوردیم، میخوای ما یا اون برات قرار ملاقات جور کنیم؟"

گابریل پوزخند زد "پیشنهاد میکنم تا هفته مد که کارهات تموم میشه صبر کن. اما اگه سریعتر ازش نخوای خودم کارارو تو دست میگیرم"

-"ولی...من هنوز اِمارو دارم"

+"من از اِما مراقبت میکنم"

فَک ادرین تقریبا با زمین یکی شد.

پدرش چشماشو تنگ کرد "من نوه مو دوست دارم. علاوه بر این باید کارای اشتباهی که زمانی که یه نوجوون بودی کردمو درست کنم. و اینکه باید حواسم باشه از زیرش در نری"

خیلی اروم پوزخندی روی لب ادرین نشست "اینو یادم میمونه"

+"خوبه"

گابریل بلند شد "اِما هنوز باید بخوابه؟"

-"اره دقیقا قبل اینکه بیای گذاشتمش تو تخت"

با نا امیدی زمزمه کرد و سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد "پس فکر کنم دیگه باید برم. کارای دیگه ای تو خونه دارم که باید انجام بدم"

-"بیرون بودی؟"

+"متاسفانه نه. دم در ناتالی پرتم کرد بیرون، که تازگی اگه نرم دفتر سرگرمی مورد علاقشه"

ادرین نتونست جلوی خر خر ناشی از خندشو بگیره "به ناتالی بگو کارش درسته"

+"زیاد کار خاصی نمیکنم اگه بگم. برای رئیس بودن نیاز به تشویق نداره. اخرین باری که یادمه، داشتم فیش حقوقیشو امضا میکردم."

-"تو برای اینکه ازت مراقبت کنه بهش  پول میدی"

+"برای اینکه تو کارم کمک کنه بهش پول میدم"

-"چیزی که تو میگی اینه که با مراقبت از تو، از کارتم مراقبت میکنه"

+"تلاشاتون برای چسبوندم ما به هم خیلی واضحه"

گابریل خیلی طولانی و سخت به ادرین نگاه کرد "چرا؟"

ادرین در واقع مجبور شد صبر کنه تا یه جوابی به ذهنش بیاد "بخاطر اینکه بهتون اهمیت میدم. من میخوام خوشحال باشی"

+"و فکر میکنی این میتونه با ناتالی باشه"

-"اون از زمانی که مامان رفت اونجا بوده. اون با یه نوجوون بد خلقو یه بیوه گوشه گیر سرکار داشته، که هردوشونم مدت طولانی عصبانی و تلخ بودن. اون هنوز بخاطر تو اونجاست. برای ما. اون مادربزرگ خود خونده ی بچمه. اون مادر دوم منم هست. و این واضحه که ارتباطت با اون فراتر از حرفست."

+"داری چیزیو بهم میفهمونی؟"

-"چیز نا اشنایی نیست. فقط بخاطر اینه که بیشتر مردم یا کارمندا با اینجور اخلاقی که تو داری کنار نمیان"

گابریل نگاهشو از ادرین گرفتو رو به دیوار مشغول فکر کردن شد "یادم میمونه."

با این حرفش، درو باز کرد و به سمت ماشینش رفت.