الاخره دعوامون تموم شد.رفدم و ی دوش کوچیک گرفدم و ی لباس خوب پوشیدم.از پله ها رفدم پایین.
_اومدی‌؟
+اوهوم
_الان باید بری بیرون
+بیرون برای چی؟
_مث اینک یادت رفده باید بری مغازه خانواده دوپن
+آلیااااااااااا
_بلهههههههههه
+اوففف حوصله ای داریااااااا
_قرار شد بری اگ نری بازم قهوه میریزم روت
+اوففف باشعع
_آفرین بچه ی خوب
+پس من برم وسیله هامو بگیرم
_برووووو
رفدم بالا و وسیله هامو گذاشدم ت کیفم.
_کجایییییییییییی نمیخوای بیای؟
+اومدم چقد غر میزنی
آروم آروم از پله ها رفدم پایین.
+من دارم میرم خدافظ
_باشه برو فقد مواظب باش سوتی ندی هرچی شد ب من بگو
+باشععع
از خونه رفدم بیرون و سوار ماشین شدم.
******
بالاخره رسیدم ب پارکی ک آلیا میگف.یکم اونور تر ی مغازه بود ک بالاش ی خونه بود.روی شیشه مغازه نوشده بود"شیرینی پزی دوپن"داشتم میرفدم سمتش ک آلیا پیام داد.پیامش باز کردم ک یهوس خوردم ب ی نفر و افدادم زمین.یکی دستش سمتم دراز کرد.ب صورتش نگاه تا ببینم کیه.سرم و ک بالا اوردم یهو آدرین و دیدم.بلند شدم و با تعجب پرسیدم:تو اینجا چیکار میکنی؟
=اومده بودم قدم بزنم تو اینجا چیکار میکنی؟
ب پایین نگاه کرد و گفت:میخواستی بری شیرینی پزی دوپن؟
+امم....راستش آره میخواستم برم شیرینی بخرم تو از کجا فهمیدی میخوام برم شیرینی پزی دوپن؟
=مطمئنی میخوای شیرینی بخری؟آلیا میگ برو اگ خودشون ببیننت میفهمن
+ آره آره میخوام برم شیرینی بخرم آلیا چرت و پرت میگه(ازون نیشخند بزرگا عم میزنه😐)
=من ک میدونم فقد ب خاطر شیرینی خریدن نمیری.بیا برام تعریف کن
+هوفف باشه
نشسدیم روی نیمکت و همه چیز و براش تعریف کردم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

تامام😁

چطور بود؟

کامنت یادت نره

بای بای💎