آنچه گذشت:
-واییییییی باورم نمیشه طراح شرکت اگرست شدممممممم
نه نه نه نه نباید بزارم ادرین به مرینت نزدیک بشه
-به به آقای جری کوریس...یا بهتره بگم دوپن چنگ!
-فکر‌ نمیکردم منو یادت بمونه آقای ادرین اگرست
-مگه‌ میشه یادم‌ نمونه...کسی که از فراموشی گرفتن خواهر خودش سواستفاده کرد رو
بازوم رو از دستش کشیدم بیرون و گفتم:جری من طراحی رو دوست دارم و آرزوم بود تو این شرکت طراح بشم پس نمیتونی منو به زور از این شرکت ببری...تو میری برو من از این به بعد اینجا کار میکنم‌ چه بخوای چه نخوای
با برداشتن وسایلم با جری که عصبانیت و کلافگی تو رفتارش موج میزد به سمت ماشینش رفتیم
-------------------------------------------------------------------------------------------
Reggaeton lento
Season 1
Part 4
-------------------------------------------------------------------------------------------
یعنی خوشم میاد روی حرف مرینت هنوزم نمیتونه کسی حرف بزنه
ولی یه سوال برام پیش اومد که جری هنوز همون بیماری قبلیش رو داره؟باید حواسم بیشتر بهشون باشه
-------------------------------------------------------------------------------------------
توی راه اصلا با جری حرف نزدم تا برسیم خونه حرف بزنیم
وقتی رسیدیم خونه آروم پیاده شدم و رفتم تو خونه و جری هم دنبالم اومد.بعد از اینکه وسایلم رو گذاشتم تو اتاقم اومدم پایین رو به روی جری نشستم.
-خب؟
-چی خب مرینت؟
-چی خب؟چرا نمیخوای من اونجا کار‌ کنم؟
-از رئیس شرکته خوشم نمیاد
-چون تو خوشت نمیاد من نباید اونجا کلر کنم جری؟
هیچ حرفی نزد و سرش رو پایین انداخت
-ببین جری ادرین اگرست آدم بدی نیست.من توی پارتی هم دیدمش و خیلی محترمانه رفتار کرده بود باهام الآن هم همینطور.شرکت اگرست خیلی خوبه و منم الآن طراح اونجام چی بهتر از این؟
جری آروم بهم نگاه کرد و گفت:باشه هر جور بخوای
پا شدم رفتم پیشش نشستم و گفتم:مرسی که درکم میکنی
و آروم گونش رو بوسیدم
اونم آروم خندید
میگم یه سوال...تو چرا اینقدر موهات و چشمات شبیه منه؟
با گفتن این حرف حس کردم رنگش پرید چون بلافاصله نگاهش رو ازم گرفت و به میز جلومون خیره شد
-خب...امممم...مگه نشنیدی میگن انسان به انسان شبیه میشه؟مگه تو فقط توی این دنیا موهای سرمه ای و چشمای آبی اقیانوسی داری؟؟
-خب نه ولی...برام تعجب آور بود
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه پا شد و گفت:من فعلا میرم خداحافظ
آروم خداحافظی کردم باهاش و بعد رفتنش به سمت اتاق خوابم حرکت کردم
-------------------------------------------------------------------------------------------
صبح روز بعد به سمت شرکت رفتم
از دیشب از جری خبری نداشتم و به نظرم یکم تنبیه براش بد نبود پس زنگ نزدم
وقتی وارد طبقه ای که اتاقم توش بود شدم ادرین رو دیدم که از اون یکی آسانسور اومد بیرون
با لبخند اومد سمتم و سلام کرد منم بهش سلام کردم
-دیروز با جری به مشکلی نخوردی؟
-خب نه راستش اون رو حرف من حرف نمیزنه دیگه چیزی نگفت
-باشه خوبه
بعدش یه لبخند زد و به سمت اتاقش رفت
منم به سمت اتاقم رفتم که با صداش متوقف شدم
-مرینت طراحی هات عالی بود
-آمممم مرسی
خواستم به سمت اتاقم برم که یهو سرم گیج رفت و دنیا جلوی چشمام سیاه شد
آخرین صدایی که شنیدم صدای مرینت گفتن ادرین بود
-------------------------------------------------------------------------------------------
آروم چشام رو باز کردم ولی با برخورد شدید نور بازم چشام رو بستم
صداهای دور و برم رو واضح نمیشنیدم ولی حس میکردم ادرین داره به یه نفر حرف میزنه
وقتی روی صداها تمرکز کردم تونستم حرفاشون رو تشخیص بدم
-آقای دکتر چرا مرینت بیهوش شد؟
-شما...آقای اگرست چیزی از خانم دوپن چنگ که حافظشون رو از دست داده بودن میدونین؟
-بله یه چیزایی میدونم ولی چندسالی بود باخبر نبودم الآن اتفاقی افتاده؟
-راستش خانم دوپن چنگ وقتی حافظشون رو از دست داده بودن امیدی به اینکه حافظش رو رو دست بیاره نداشتیم ولی الآن انگار صحنه ی آشنایی دیدن که باعث شده سرشون درد بگیره و شاید حتی چند تا خاطره هم یادشون اومده باشه
-یعنی...یعنی‌ ممکنه حافظشون رو به دست بیارن؟
-خب اگه صحنه های آشنای بیشتری ببینین احتمالش زیاده
-خیلی خیلی ممنونم آقای دکتر
-خواهش من دیگه میرم وقتی به هوش اومدن میتونین برین
یعنی...یعنی‌ ادرین منو میشناسه؟
منظورش از اینکه حافظم رو از دست دادم چی بوده؟
اینجا‌ چه خبره؟!
آروم سعی کردم تکون بخورم و چشام رو باز کنم
وقتی چشام رو باز کردم سرم رو به دور و برم چرخوندم که ادرین رو سمت پنجره دیدم
آروم صداش کردم:آقای اگرست؟
با شنیدن صدام به سمتم برگشت و نزدیکم شد و کمکم کرد روی تخت بشینم
-بالاخره به هوش اومدی؟
-اممم چه اتفاقی افتاد؟
باید چیزایی که شنیدم رو فعلا بهش نمیگفتم تا زمان مناسبی پیدا کنم
-خب تو وقتی داشتی میرفتی سمت اتاقت بیهوش شدی منم آوردمت بیمارستان
-چند ساعته بیهوشم؟
-تقریبا یه ساعت.خب دیگه دکتر گفته بود وقتی به هوش بیای میتونیم بریم امروز هم نیاز نیست بیای سر کار برو خونت استراحت کن فردا هم‌ تعطیله پس فردا میبینمت خودم هم میرسونمت اعتراض هم نداریم
دیگه رسما جای هیچ حرفی برام به جز باشه نذاشت
به کمکش از بیمارستان خارج شدیم
هزینه ی بیمارستان رو با کلی اصرار خودم پرداخت کردم و الآن ادرین داشت من رو به خونم میرسوند خدا کنه جری ما رو نبینه تا فکرای بدی نکنه.
-------------------------------------------------------------------------------------------
آنچه خواهید خواند:
-جری ادرین من رو قبلا دیده؟منظورم چندین سال پیشه وقتی بچه بودیم
-من توضیح میخوام همین الآن!
-------------------------------------------------------------------------------------------
خب اینم از پارت 4
منتظر پارتای بعدی باشین و باید بگم داستان کوتاهی هست و زود تموم میشه💕

محدوده ی کامنت نداریم چون واقعا پر نمیشه و الکی میشه
فعلا^~^