*مرینت*

یک نگاه به خودم از توی آینه انداختم این چیههههه تن من به وضوع خجالت رو در سلول سلول بدنم حس کردممممم یک رکابی توسی رنگ خودمو انداختم رو تخت و تا تونستم جیغ زیدم که صدای آلارم گوشیم بلند شد یک نگاه بهش انداختم که آلارم میزد زمان خوردن صبحانه آخه برا صبحانه خوردن هم آلارم میزنن نه تو رو خدا آلارم میزنننن باند شدم یکم آب به صورتم زدم و سرم کلا پایین بود که نگاهم به تو آینه نیفته که ناتالی اومد تو این ملکه یخی در زدن بلد نیست 😐اینجا اتاق پسره ها شاید اصلا...

از فکر که اومد تو ذهنم سرمو به طرفین چرخوندم نه نه نه مرینت بهش فکر نکننن 

ناتالی:چرا هنوز لباس نپوشیدی آدرین

چیزه...

ناتالی:بجنب نیم ساعت دیگه کلاس شمشیر بازی داری 

ورفت بیرون یک دست لباس در آوردم و آب دهنمو قورت دادم و چشمامو بستم و...

*آدرین*

دوش آبو تنظیم کردم تیشرت تنمو در آوردم که خدارو شکر یک تاب زیر لباسش بود و همونجوری رفتم تو وان نشستم که پلگ ریز ریز شروع کرد به خندیدن

مرض

پلگ:من میرم بیرون ه.ه.ه.

چشم غره ای بهش رفتم که رفت بیرون از شدت خجالت چشمامو بستم و تو خودم جمع شدم ده آخه این چه مصیبتی بوددد...

*مرینت*

صبحانه رو خوردم و رفتم سوار ماشین سایمون شدم و رفتیم سمت کلاس به ساعت نگاه کردم وای نه ساعت ده الا باید با دخترا میرفتم پارک وایستا ببینم اگه الا آدرین تو بدنه منه صد درصد آلیا چموش بازی در میاره و میبرتش بیرون پس الا بهترین وقت برای رفتن به خونست کلاهمو گذاشتم سرم 

ببخشید آقا من میتونم برم دستشویی

_بله زود برگرد

بدو بدو رفتم تو رختکن 

تیکی اسپانس آن 

تبدیل شدم و رفتم به سمت خونه خوبیش اینه که تبدل شدنم عین قبلم دریچه رو باز کردم میراکلس باکسو برداشتم 

الا با این عکسا چیکار کنم؟!!!...

*****************************

بلخشید کم بود ولی زود پارت میدم🤗

برا بعدی ۵ تا💖💙