پارت 14

خانومه دستم رو کشید بردم سمت اتاق و یه لباس جلوم گرفت .از لختی 

بودنش انچنان خجالت کشیدم و جیغ جیغ کردم .

اخرش خودش به زور تنم کردش و ارایشم کرد و از اتاق انداختم بیرون نگاهی

به ساعت کرذم 11 شب بود.

انداختم تو اتاقی که  ادرین بود .

اومد سمتم .

من_ آ..آ...ادرین...ممن نمیفهمم .منظورت چیه؟

گوشیش رو گرفت جلوم.

ادرین_ پس این پیاما چی میگه.

من_ ادرین ببین ...اون لوکا ی بی همه چیز هکره. میخواسته حساست کنه.

ادرین_ از کجا مطمعن باشم درست میگی.

من_ من گوشیم یه مشکلی داره که نمیتونم پیام هام رو حذف کنم.

ادرین_ گوشی تو بده .

درش اوردم و دادمش بهش.

بعد از مطمئن شدن بغلم کرد و گفت .

ادرین_ ببخشید...نباید بهت شک میکردم.

بغلش کردمو گفتم.

من_ پیش میاد ...

ادرین با لحن شیطونی جدا شد و گفت.

ادرین_ ببینم...توکه تا این جا اومدی بقیشم بیا.

هنگ نگاش کردم ..بعد از فهمیدن موضوع شروع کردم به زدنش.

بعد از کلی جیغ جیغ کردن ازش پرسیدم چرا اومده اینجا 

ادرین_ خب..همون طور که میدونی دیگه مدلینگ نیستم.

سری تکون دادم که ادامه داد.

ادرین_ من...من....من رئس این روستام...یعنی...

حرفش ذو قطع کردم.

من_ ارباب این روستایی و...

ادرین_ اره.

اخم کردم.

ادرین_ به خدا میخواستم بهت بگم.به مسیح قسم.

( خب عزیزان تعجب نکنید که گفت مسیح تو خارج بیشتر از مسیح استفاده 

میشه تا خدا)

سری تکون دادم و گفتم.

من_ خیله خب منو برگردون خونه .

*فردا صبح*

هنزفری رو از گوشم در اوردم و گذاشتمش رو عسلی.

خب اون نقشه ای که کشیده بودیم برای دیروز کلا به هم خورد ولی امروز 

ساعت پنج قراره ادرین بیاد با بابا حرف بزنه.منم ادرین رو مجبور کردم اون

روستا رو واگذار کنه و...دوباره مدلینگ بشه که...پدرش کلی ازم تشکر کرد.

خب بهتره برم خرید تا ساعت هشت.(شب)

بعد از لباس پوشیدن سویچ مارتین رو برداشتم و رفتم بیرون.

به پاساژ مورد نظر که رسیدم .ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم.

داشتم نگا میکردم به لباسا .تا الان یه چند دست لباس راحتی خریده بودم.

یه چند دیتم برتی الیا خریدم تا دوباره برم خونه مجردی.

بعد از کلی خرید رفتم تو ماشین و رفتم یه پاساژ دیگه و کلی کفش ورزشی

و همچنین وسایل ورزشی خریدم.

همه رو گذاشتم صندق عقب و تا اومد م سوار شم دستم از پشت کشیده شد.

برگشتم و لوکا رو دیدم .

دسته رو بیرون کشیدم و گفتم.

من_ چی میخوای؟!

لوکا _ خودتو!!

( چه پر رو .بی شرف چه کار داری به خواهرم )

به پشت سرم اشاره کرد که یه دسمال رو دهنم قرار گرفت .

میدونستم چیه برای همین نفسم رو حبس کردم و با پشت پا به جای حساسش 

زدم.

برگشتم و کلتمو از پشت جلیقم در اوردم و گرفتم به طرفش و بی درنگ شلیک

کردم به پاشنه باش و بعد با پا زدم جای گلوله.

 از پشت حس کردم کسی داره میاد برگشتم و با دوتا پا زدم تو صورتش.

و یه تیرم زدم تو شکمش.

برگشتم سمت لوکا که با ترس نگام میکرد .

از بهتش استفاده کردم.

یه گوله هم زدم تو پهلوش.

زنگ زدم امبولانس اومد بردشون.

اومدم برگردم که ادرین بهت زده رو دیدم.

وای خدا.

چطور براش توضیح بدم.

.رفتم جلو و سوار ماشین شدم که ادرین از بین جمعیت کشید بیرونو اومد 

نشست کنارم.

و با اخم های در هم به جلو نگاه کرد.

رفتم و یه جای خلوت وایسادم 

من_  ادریــ......

ادرین_ ساکت.

سرمو انداختم پایین .

ادرین_ مرینت.....الان دوست داری من به تو چی بگم.

من_ ولـ....

داد رد_ ســـــــــــــــــــــــــــاکــــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــ.

ادامه داد.

_ اگه برات اتفاقی میوفتاد من چکار میکردم.

من_ ببخشید.

ادرین_ مرینت....تو الان نامزد منی.

سرمو فوری بالا اوردم.

ادربن_ بله...تو نامزد منی...من دوست ندارم که تو رو از دست بدم.

من_ بعدا با هم حرف میزنیم من باید برم پیش الیا.تنهاست.ممکنه نینو بره 

اذیتش کنه چون الیا از تنهایی میترسه.

سری تکون داد.

 بعد از رسوندنش تو راه خونه بودم که یهو یکی ماشینش رو پیچوند جلوم.

فوری پیاده شدم که دیدم یکی اومد سمتم و دستام رو گرفت

یکی دیگم اومد بردم تو ماشین.

انداختنم تو ماشین و دسمال رو جلوی دماغم گرفتن.

تا دودقیقه تونستم مگه دارم.

اما دبگه نتونستم و یه نفس عمیق کشیدم.

که باعث بی هوشیم شد.

بعدشم خاموشی.

به هوش که امدم........

_______________________________________________________________________

خبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ. بازم به نظرات شما بستگی داره .الان من 92 خت نوشتم.

اگه بیشتر باشه نظرات پارت طولانی تر میشه.

خب برای بعدی3 تا.

بابای.